"Third-person POV"
لویی رو غرق خون روی برانکارد گذاشتن و بردن و لیام هم با ماشین خودش به سمت بیمارستان روند...لویی نبض داشت اما ضعیف بود بردنش تو یه اتاق شیشه ای و لیام هم از پشت شیشه اونو تماشا میکرد...
پرستارا اکسیژن و وسایل دیگه رو وصل کردن بهش و جلوی خون ریزی رو گرفتن ،بوق ممتد دستگاه لیامو به خودش آورد،چشماش رو خط صاف دستگاه موند...
*
*
*
*
*"Thid-person POV"
اون پسر روی تختش دراز کشیده بود و به اتاق فوق تجملیش نگاه میکرد...
خدمتکار عزیزش در زد و وارد شد:
"غذاتونو آوردم، آقا"
تعجب کرد پدرش هیچوقت حتی اگه مریض بدحال هم بود اجازه نمیداد تو اتاق غذا بخوره همیشه میگفت چون ما معمولا کار داریم و مشغولیم، خانواده باید دور میز جمع بشن.
"پدر نیست؟"
منتظر جواب موند چون خدمتکار داشت روی میز کنار تختش وسایلو میچید.
"نه،پدرتون یه جلسه ی خیلی مهم داشتن که باید میرفتن"
یه آه از ته دلش کشید و با کارد کمی از گوشت برید و داخل دهنش گذاشت،طعم فوق العاده گوشت خالص باعث شد از لذت چشماشو ببنده و تو دلش از آشپز تشکر کنه.
"پدرتون گفتن بعد از نهار با جیک برین شرکت و گفتن ازتون بابت اینکه نتونستن باهاتون وقت بگذرونن عذرخواهی کنم"
پدرش در همه ی مسئولیت هایی که داره بهترینه،بهترین پدر،بهترین همسر،بهترین وزیر کشور،بهترین تاجر،بهترین انسان.
بعد از تموم کردن غذا،لباس رسمی پوشید و با جیک راننده مخصوص پدرش رفت سمت شرکت...
رفت تو و با منشی جدید پدرش رو به رو شد،با دست به در یه اتاق اشاره کرد.
" تو اتاقشون هستن؟"
"بله،تازه جلسشون تموم شده و دارن استراحت میکنن"
وقتی اینو شنید خیلی خوشحال شد که به موقع اومده و جلسه ی پدرش تموم شده.
"میشه بهشون بگین من اینجا منتظرشون هستم؟"
"البته و بگم کی اومده؟"
یه نیشخند زد حالا وقتشه به این پسر بفهمونه که کیه!
"هری...هری استایلز،من پسرشون هستم"
هری دید که رنگ پسر پرید و لباش بیشتر کش اومد،پسر هول کرد و به لکنت افتاد از جاش بلند شد.
"معذرت میخوام که نشناختمتون،من کارمند جدیدم و نمی دونستم شما پسر آقای استایلز هستید"
"اشکال نداره،میشه به پدرم بگید من منتظرشم؟"
"البته آقا"
YOU ARE READING
sign of the times(L.S)
Fanfictionwhy are we always stuck and running from the bullets? (persian story of larry stylinson) cover by: lovely @IWontBeTheOne ❤❤❤