chapter 4

376 65 3
                                    

"Third-person POV"
لویی رو غرق خون روی برانکارد گذاشتن و بردن و لیام هم با ماشین خودش به سمت بیمارستان روند...

لویی نبض داشت اما ضعیف بود بردنش تو یه اتاق شیشه ای و لیام هم از پشت شیشه اونو تماشا میکرد...

پرستارا اکسیژن و وسایل دیگه رو وصل کردن بهش و جلوی خون ریزی رو گرفتن ،بوق ممتد دستگاه لیامو به خودش آورد،چشماش رو خط صاف دستگاه موند...

*
*
*
*
*

"Thid-person POV"

اون پسر روی تختش دراز کشیده بود و به اتاق فوق تجملیش نگاه میکرد...

خدمتکار عزیزش در زد و وارد شد:

"غذاتونو آوردم، آقا"

تعجب کرد پدرش هیچوقت حتی اگه مریض بدحال هم بود اجازه نمیداد تو اتاق غذا بخوره همیشه میگفت چون ما معمولا کار داریم و مشغولیم، خانواده باید دور میز جمع بشن.

"پدر نیست؟"

منتظر جواب موند چون خدمتکار داشت روی میز کنار تختش وسایلو میچید.

"نه،پدرتون یه جلسه ی خیلی مهم داشتن که باید میرفتن"

یه آه از ته دلش کشید و با کارد کمی از گوشت برید و داخل دهنش گذاشت،طعم فوق العاده گوشت خالص باعث شد از لذت چشماشو ببنده و تو دلش از آشپز تشکر کنه.

"پدرتون گفتن بعد از نهار با جیک برین شرکت و گفتن ازتون بابت اینکه نتونستن باهاتون وقت بگذرونن عذرخواهی کنم"

پدرش در همه ی مسئولیت هایی که داره بهترینه،بهترین پدر،بهترین همسر،بهترین وزیر کشور،بهترین تاجر،بهترین انسان.

بعد از تموم کردن غذا،لباس رسمی پوشید و با جیک راننده مخصوص پدرش رفت سمت شرکت...

رفت تو و با منشی جدید پدرش رو به رو شد،با دست به در یه اتاق اشاره کرد.

" تو اتاقشون هستن؟"

"بله،تازه جلسشون تموم شده و دارن استراحت میکنن"

وقتی اینو شنید خیلی خوشحال شد که به موقع اومده و جلسه ی پدرش تموم شده.

"میشه بهشون بگین من اینجا منتظرشون هستم؟"

"البته و بگم کی اومده؟"

یه نیشخند زد حالا وقتشه به این پسر بفهمونه که کیه!

"هری...هری استایلز،من پسرشون هستم"

هری دید که رنگ پسر پرید و لباش بیشتر کش اومد،پسر هول کرد و به لکنت افتاد از جاش بلند شد.

"معذرت میخوام که نشناختمتون،من کارمند جدیدم و نمی دونستم شما پسر آقای استایلز هستید"

"اشکال نداره،میشه به پدرم بگید من منتظرشم؟"

"البته آقا"

sign of the times(L.S)Where stories live. Discover now