هری جلوی استدیو پارک کرد و لویی رو دید که همراه بند از استدیو خارج میشد.
لویی بعد از خداحافظی با اعضای بند،سمت ماشین رفت و سوار شد.
"خسته نباشی!"
"مرسی عشق...کجا بودی؟"
"ایان تو یه کافه قرار گذاشت رفتیم اونجا"
هری با خیال راحت گفت.اون همه چیز رو به لویی میگه حتی کوچیک ترین چیز ها.
"و؟"
"اون یه چیزایی بهم گفت که خیلی تعجب کردم! اون گفت تروی اونو استخدام کرده که به من نزدیک بشه ولی اون اینکار رو با همون دختره کرد که بهت گفته بودم"
چشمای لویی نمیتونست بازتر از اون بشه.
"حالا دیگه از این دروغا میسازه؟"
هری بیشتر تعجب کرد.یعنی الان لویی نمیخواست حرف ایان رو باور کنه؟باورش به اون پسره ی عوضی بیشتره؟
"تو هنوز بهش اعتماد داری؟بعد از اون همه کاری که باهات کرد؟"
هری ناخواسته صداش بالا رفته بود و داد میزد.
"نه هری من بهش اعتماد ندارم و به این یارو هم اعتماد ندارم،کسی که بعد از دو روز آشنایی تو رو کشیده تو تخت قابل اعتماده؟"
هری با ناباوری به لویی نگاه کرد، طوری که لویی آرزو کرد کاش همه چیز به عقب برمیگشت!
"چرا فکر میکنی من یه هرزم لویی؟من این همه سال باکره نموندم که کسی که عاشقشم بهم بگه هرزه! همه چیز تو حرفای ایان معنی میده بعد از بوسمون توی جشن این نمیتونه بعید باشه ولی تو نمیخوای باور کنی چون هنوزم دوسش داری و هر چی که بهم گفتی فقط چرت و پرت بود"
هری بالاخره اشکاش پایین ریختن و با صدای بلند هق هق میکرد؛طوری که نمیتونست جلوش رو ببینه و بعد از یکبار که نزدیک بود تصادف کنن زد کنار.
پیاده شد و رفت.
"هری...تو الان معروفی همه میشناسنت بیا بشین خودم میرسونمت هر جا که میخوای!"
هری یه لحظه میخواست بالا بیاره از اهمیتی که لویی به شهرتشون میداد و به ناراحتی اون نمیداد ولی بعد دید حق با لوییه و خودخواهیه اگه بره و با چهره ی گریون جایی دیده بشه.
سوار ماشین شد و لویی هم پشت فرمون نشست.
"تو اصلا فکر کردی که هدف اون چی میتونه باشه؟اون حالا زن داره و زنشم خیلی خوشگله! یعنی اصلا گی نیست یا حتی بای سکشوال. به اندازه ی کافی هم پول ازم دزدیده که دیگه احتیاجی نداشته باشه. اونقدر هم بدبختم کرده که دیگه نخواد پس فکر میکنی چه هدف دیگه ای ممکنه داشته باشه؟"
لویی با آرامش توضیح داد و هری به جلوش خیره شده بود.اشکاش دونه دونه از چشماش پایین می اومدن ولی دیگه نتونست ساکت بمونه.
"تو حسرت رو شب عروسیش تو چشماش ندیدی وقتی منو بوسیدی؟یعنی میخوای بگی نفهمیدی؟!"
حرفای هری،لویی رو به فکر فرو برد.نکنه هنوز تروی دوستش داره؟نکنه از کاراش پشیمون شده و دنبال اینه که بهش برگرده؟
ولی بیخیال لویی! تروی همون کسیه که باعث معتاد شدنت شد...باعث بدبختیت...
اون میخواسته دلیل خوشحالیت رو ازت بگیره...هریت رو...دوست پسرت رو...
آخه این کار از تروی برمیاد؟
از اون همه چیز برمیاد لویی..."عزیزم گریه نکن! با هم حلش میکنیم باشه؟اون غلط کرده خواسته تو رو از من بگیره...فردا میرم سراغش"
گریه ی هری حالا شدیدتر شده بود انگار داشت خودش رو لوس میکرد.
"نمیخوام بری!"
"خب باشه نمیرم"
لویی با خنده گفت و زد کنار لبای شور هری رو بوسید و سرش رو بغل گرفت و موهاش رو ناز کرد.
"گریه نکن خوشگلم! جنگلای منو بارونی نکن"
هری سرش رو روی سینه ی لویی گذاشت و بالاخره گریه هاش آروم گرفتن...!
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
"لیام؟"
"جانم؟"
"چی میشه اگه لویی بفهمه من بودم که اون فیلم رو پخش کردم؟"
"اون هیچوقت نمیفهمه"
"حالا اگر فهمید!"
"هیچی.هیچ اتفاقی نمیوفته نترس...اونم بعد اینکه من بودم که از مرگ نجاتش دادم!"
"به نظرت بازم مثل گذشته بهم نگاه میکنه؟"
"نمیدونم زی!بیا بخوابیم"
"من خوابم نمیاد!"
"پس من میخوابم!"
"لیام تو که اینجوری نبودی"
"اوکی پس چیکار کنیم؟"
"نمیدونم ولی اجازه داری منو ببوسی!"
زین دستور داد و لیام زین رو بین بازوهاش اسیر کرد.آروم لباش رو بوسید و زبونش رو توی دهن اون فرو برد.
وقتی ناله های زین و حرکات زبون لیام مستقیم به دیکاشون راه پیدا کرد،همه وسایل خونه شاهد عشق بازی اونا بودن.
__________________________________________________________________
کمه؟
ذخیره پارت ندارم تایپ کردن وقت میبره😭
الان همه ی پایه های فنفیک ریخته شده و فقط نتیجه گیریا مونده:))
که اونارم به ترتیب اتفاق لیست کردم مرتب:))
![](https://img.wattpad.com/cover/115243812-288-k808436.jpg)
VOUS LISEZ
sign of the times(L.S)
Fanfictionwhy are we always stuck and running from the bullets? (persian story of larry stylinson) cover by: lovely @IWontBeTheOne ❤❤❤