Larry's situation:))
"Third-person POV"لویی با تعجب به پسر هیجانزده روبه روش نگاه کرد و سعی کرد به یاد بیاره اونو کجا دیده.
"شما؟"
لیام با هری دست داد و توجه لویی رو به خودش جلب کرد.
"لویی؟خوبی؟تروی چیزی نگفت؟"
لویی به این همه نگرانی دوستش خندید و به اون پسر به دقت تر نگاه کرد و همزمان جواب داد:
"خوبم و نه تروی چیزی نگفت این پسره کیه؟ خیلی به نظرم آشناست"
لیام به وضوح هل کرد و این از چشمای هری و لویی پنهان نموند پسر رو کنار خودش کشید یجورایی انگار داره سعی میکنه اونو از لویی دور نگه داره که اگه لویی اونو به یاد آورد و خواست بکشتش بتونه ازش محافظت کنه.
"آمممم...معرفی میکنم دوست پسر جدید من زین مالیک"
"زین؟"
لویی پیش خودش اسم پسر رو تکرار کرد و سعی کرد به یاد بیاره ولی هیچ چیزی به ذهنش نمیومد.
"خوشبختم زین"
هری گفت و با پسر شرقی دست داد.
"تو از کی تا حالا دوست پسردار شدی؟"
لیام می خواست داد بزنه احمق تو اینو انداختی تو دامن من وگرنه من با دوست دخترم خوشبخت بودم ولی ساکت موند و لبخند کوچیکی زد که حتی هری تعجب کرد انگار اون لبخند یه خجالت احمقانه توش داشت.
"از وقتی از زین خوشم اومد"
زین پوزخند زد و دروغ گفتن لیام رو تحسین کرد.
"به هر حال تبریک میگم"
هری به لیام گفت و لبخند زد ولی لویی به شکل عجیبی گیج بود هر چه قدر بیشتر فکر میکرد کمتر یادش میومد.
"صبر کن ببینم پس چرا به من نگفتی؟من الان باید بفهمم؟"
لیام سرشو انداخت پایین و هری بازوی لویی رو گرفت و با دست دیگش بازوشو نوازش کرد.
"لو این چیزا مهم نیست،مهم اینه که اونا به هم میان مگه نه؟"
لویی سر تکون داد به اون دو نفر کنار همدیگه نگاه کرد و پیش خودش به زیبایی زین اعتراف کرد ولی همون لحظه به خودش اعتراف کرد که هری حتی از زین هم خوشگل تره.
"ولی می دونی هری من و لی به اندازه تو لویی به هم نمیایم شما دو نفر کنار همدیگه می تونید بهترین زوج دنیا باشید فکر میکنم همین الانم باشید نه؟"
زین با نیشخند اینو گفت چون متوجه گرایش عجیب اون دو نفر به هم شده بود لیام یه خفه شو زیرلب به زین گفت ولی قطعا زین کسی نیست که به حرف لیام اهمیت بده.
بعد از اون ماجرای اعتیاد لویی ... دوباره برگشتنش به دنیای سلبریتیا باعث شد ایمان زین به لویی بیشتر بشه و حالا فکر میکنه حتی طرفدارشم هست اون دوباره تونست خودشو از لجن به طاق آسمون برسونه.
هری خجالتی سرشو پایین انداخت و خندید.
"نه نیستیم البته هنوز"
لویی گفت و باعث شد هری به سرعت سرشو بالا بگیره و به اون نگاه کنه اون "هنوز" غلیظ لویی توی سر هری تکرار میشد.
زین به چشم های خیره شده ی اون دو نفر به هم نگاه کرد و دست لیام رو گرفت و کشید که باهاش برقصه.
هری اولین نفری بود که سرشو پایین انداخت چون فکر کرد ممکن هر لحظه تو دریای چشمای لویی غرق بشه.
لویی دست هری رو گرفت و کشید که از اون جو عجیبشون بیان بیرون.
از در ساختمون که بیرون رفتن هری بالاخره تونست نفسشو بیرون بده.
هری و لویی کنار همدیگه قدم میزدن و تنها صدایی که سکوت بینشونو میشکست صدای جیرجیرکای توی باغ بود.
__________________________________________________________________
سلام!
خوبید؟
ببخشید اینقدر کوتاهه عوضش یه چپتر پر بار بعد این داریم...
چپتر مقدس 28 تو راهه...
هوای منم داشته باشید کامنت و ووت یادتون نره:)
YOU ARE READING
sign of the times(L.S)
Fanfictionwhy are we always stuck and running from the bullets? (persian story of larry stylinson) cover by: lovely @IWontBeTheOne ❤❤❤