chapter 15

251 47 3
                                        

Harry's situation:
"Third-person POV"

هری صبح از خواب بیدار شد و اول رفت سمت شرکت پدرش که ببینه عکس‌العمل پدرش درباره موضوع پخش شده درباره اون و لویی چی بوده.

وارد شرکت شد و منشی باباشو دید.

"روز به خیر، میشه به پدرم بگید من اومدم؟"

"ایشون الان جلسه دارن ولی الان باهاشون تماس میگیرم"

منشی تماس گرفت و پدر هری با اینکه جلسه داشت اجازه داد هری بره تو.

جلوی در وایساد و در زد ، صدای پدرشو شنید که گفت بیا تو.

رفت تو و معاون پدرش رو اونجا دید که یه دختر با موهای دم اسبی و کت شلوار کنارش وایساده بود.

" اوه سلام آقای استایلز کوچک"

"سلام آقای رابینسون خوشحالم که میبینمتون و همین شما خانمِ..."

"کلارک هستم آقای استایلز مدیر شرکت پدرتون "

"بله خانم کلارک خوشبختم"

پدر هری به پسر جنتلمنش نگاه کرد و به پسرش افتخار کرد با اینکه یه شایعه هایی دربارش شنیده بود حتی اگه حقیقت داشتن پدرش پشتش میموند ولی میدونست که اونا حقیقت ندارن.

"اوه سلام پدر معذرت می خوام وسط جلستون مزاحم شدم فقط اومدم بهتون بگم که اون چیزایی که درباره ی من و آقای تاملینسون میگن حقیقت نداره و متاسفم اگر اسم شما اونجا بود "

"اوه پسرم اشکالی نداره تو اسم و فامیلیت برای خودته و هر کاری بکنی خودت باید مسئولیتشو بپذیری پس اگر برای تو مشکلی نبوده برای من چه مشکلی می تونه باشه "

"ممنون پدر همیشه باعث افتخارم بودید"

پدر هری لبخند زد و هری هم تو دلش عروسی بود که همچین پدری داره.

هری باز به مدیر شرکت پدرش نگاه کرد اون بینهایت میتونه براش خوب باشه شاید اون دختر مورد نظر هری باشه برای اینکه از احساسی که به لویی داره مطمئن بشه.

"خانم کلارک خوشحال میشم بیشتر باهاتون آشنا بشم خیلی عجیبه که من مدیر شرکت پدرمو نشناسم"

"حتما آقای استایلز مطمئنم پدرتون خوش حال میشه که یک بار منو به خونتون دعوت کنه" 

پدر هری عاشق جسارت این دختر بود این جسارت و غرور این دختر برای هری خیلی خوبه.

"البته که من تو رو به خونم دعوت میکنم لیندا"

هری دیگه نمی خواست بیشتر اونجا بمونه میخواست بره پیش لویی.

"خب پدر من دیگه میرم باید با آقای تاملینسون یه شعر برای آهنگمون انتخاب کنیم"

*
*
*
*
*

sign of the times(L.S)Where stories live. Discover now