Larry's situation:)
"Third-person POV"هری و لویی از باغ بیرون اومدن و رفتن سمت ساختمون.
"من باید لباس عوض کنم"
"باشه"
لویی گفت و رفت سمت ماشین.
هری با یه کت شلوار مشکی اومد و نشست تو ماشین.
"بیخیال هری این چه تیپیه؟ ما میخوایم بریم مراسم ختم یا همچین چیزی؟"
"نه لویی ما داریم میریم سر کار"
"هری این مثل شغل پدرت نیست عزیزم تو میتونی هر طور می خوای لباس بپوشی تو فقط باید لذت ببری این اونقدرا هم جدی نیست برو لباستو عوض کن اینطوری راحت نیستی"
"باشه من نمی دونستم،این نوع زندگی منه و لعنت من فکر نکنم لباسی مثل یه خواننده داشته باشم"
"اشکال نداره بشین بریم بهت یاد بدم چطور باید لباس بپوشی"
لویی هری رو به یه مرکز خریدی که معمولا خودش ازش خرید میکرد برد.
هری چون معمولا لباساش دوخت خیاط های گرون و معروف بود و همه ی لباساش رسمی بود با دیدن لباسای اونجا ذوق کرده بود.
"اینجا فوق العادست"
"تو تا حالا اینجا نبودی؟"
"نه لباسامو خیاط های پدرم می دوختن و برام می آوردن"
هری جلوی یه کت شلوار فروشی وایساد و می خواست بره تو ولی لویی دستشو کشید و بردش قسمت اسپرت.
هری یه شلوار جین و چند تا پیرهن گل گلی و چند تا تیشرت و بوت و کتونی خرید.
اون واقعا هیجان زده بود.
تو همون چند دقیقه بیست نفر از لویی امضا و عکس می خواستن و هری با علاقه بهشون نگاه میکرد.
هری جلوی یه مغازه که پر از رینگ و حلقه طلا بود وایساد.
"هی لویی اینا رو نگاه کن"
"دوسشون داری؟"
" هِل( hell )آره"
"خب پس بریم تو"
"لویی صبر کن من ازدواج نکردم که دستم حلقه بندازم پس برای چی بخرم؟"
"هری تو آزادی هر کاری می خوای بکنی بیخیال پسر مگه فقط ازدواج کرده ها رینگ میندازن بیا بریم تو هری"
لویی هری رو کشید تو و اکثر رینگ ها رو تو دستاش امتحان کرد.
اونا پنج شیش تا رینگ خریدن و بیرون اومدن.
اما هیچکس نباید بدونه لویی اونا رو حساب کرد مگه نه؟
لویی یه جا وایساد که هری لباس عوض کنه و بعد برن استدیو.
وارد استدیو شدن.
"خب ما اینجاییم"
"آره هری اینجا خوبه کاملا حرفه ایه"
KAMU SEDANG MEMBACA
sign of the times(L.S)
Fiksi Penggemarwhy are we always stuck and running from the bullets? (persian story of larry stylinson) cover by: lovely @IWontBeTheOne ❤❤❤