chapter 43

172 46 4
                                    

هری چشماش از هم باز شد و اولین چیزی که دید صورت غرق خواب لویی بود ولی اینقدرا هم که توی داستانا و فیلما میگفتن خوشگل و پرفکت نبود، دهن لویی باز بود و یکم از آب دهنش بیرون ریخته بود.

ولی میتونست فیلما و داستانا رو درک کنه چون به نظرش صورت لویی شیرین ترین صورت خوابیده ی جهانه...به نظر اون که اینطوره!

یه لحظه به تروی حسادت کرد که اون سالای طولانی هر روز رو با دیدن یه همچین صحنه ای شروع میکرده.

خودشو جلوتر کشید و بازوی لویی رو بوسید،لویی تکون خورد ولی از خواب بیدار نشد.

لپ تاپش رو برداشت و رفت تو آشپزخونه یه سیب از یخچال برداشت و نشست پشت میز.
لپ تاپو روشن کرد و وارد توییترش شد.

.شما بینهایت به هم میاید.

.هری تبریک میگم تو خیلی زیبایی و خوش به حال لویی.

.چه چیز لویی رو بیشتر از همه دوس داری؟.

جواب داد:چشماش، یاااااا لب هاش، یا بدنش، یا انگشتاش نمیدونم.

لبخند زد و یه عکس از لویی توییت کرد و کپشن نوشت:

.سعی کنید لویی رو اندازه ی هری استایلز دوست داشته باشید هر چند که هیچ وقت نمیتونید.

به محض اینکه عکس پست شد براش یه نوتیفیکیشن اومد:

.لویی تاملینسون توییت شما رو لایک کرد.

اوه این نشون میداد که لویی بیدار شده.

نتیفیکیشن بعدی نشون میداد که لویی روی توییتش ریپلای کرده.

.ولی سعی نکنید دوس پسر منو دوست داشته باشید چون اون کاملا مال خودمه.

جواب عاشقانه و البته خودخواهانه ی لویی یه لبخند بزرگ روی لباش آورد.

روی کامنتش ریپلای کرد و نوشت:

.اگه اینقد دوس پسرتو دوس داری چرا نمیای اونو ببینی؟.

چند لحظه منتظر جواب موند.

.چرا دوست پسر من بدون من از تخت رفته بیرون؟تختم سرد شد و منم بیدار شدم ، دارم میام ببینمش فکر میکنی برام صبحونه درست کرده؟.

لایک و ریتوییتا خیلی زیاد شده بودن انگار همه دنیا تو بحث اونا شرکت داشتن.

.آمممم...نه ولی تا تو بیای درست میکنه:)).

از جاش بلند شد و مایع آماده ی پنکیک رو از یخچال بیرون آورد و به صورت دایره ای ریخت کف تابه.

سمت لپتاپ برگشت و جواب لویی رو دید:

.بهتره آماده باشه چون اگه نباشه خودشو میخورم.

خندید و دوباره پیش پنکیکاش برگشت.یه هیجان باحالی داشت که میخواست تا لویی نیومده پنکیکارو آماده کنه و خورده نشه.

sign of the times(L.S)Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu