chapter 39

243 43 13
                                    

Larry's situation:))
"Third-person POV"

هری کلید انداخت و وارد خونه شد.نمیتونست اسم لویی رو بلند صدا بزنه و دلیلشم نمیدونست.

وارد آشپزخونه شد و لویی رو اونجا هم ندید.رفت طبقه ی بالا و جلوی اتاق لویی ایستاد و در زد.

وقتی کسی جواب نداد رفت تو و اونجا هم لویی ای ندید.احتمال داد شاید رفته باشه بیرون و رفت سمت اتاق خودش.

در رو باز کرد و وقتی یه بدن روی تختش دید ترسید ولی وقتی فهمید اون لوییه ترس جاش رو به تعجب داد...اینجا چیکار میکرد؟تو اتاق هری؟

بالای سرش رفت و نگاهش کرد...خودش هم لبخند روی لبش رو حس نکرد و فهمید که چه قدر دلش برای این صورت آروم و جذاب تنگ شده بود.

خم شد و لپ لویی رو بوسید...کاملا از رفتنش پشیمون بود،کنار این آدم بودن خودش یه دنیاست...حالا چه با دوستت دارم هاش چه بدون اونا.

لویی نوازش های کسی رو روی صورت و موهاش احساس میکرد و غرق لذت بود...لیام بود دیگه،به غیر از لیام کی میتونست باشه؟رفیق مهربونش همیشه عادت داشت،به عشق ورزیدن به لویی عادت داشت.

"لی،الان بیدار میشم...زین بفهمه اینطوری من رو ناز میکنی میکشتت"

هری اخم کرد،یعنی لیام قبل از اون لویی رو ناز میکرده؟چه غلطا...بره دوست پسر خودش رو ناز کنه،هری منتظره یه باره دیگه اون لیامو ببینه و میدونه باهاش چیکار کنه.

لویی از اینکه لیام جوابش رو نداد جا خورد و آروم سر جاش تکون خورد و لای پلکش رو باز کرد.

هری روی صورت لویی خم شده بود و موهاش دور و بر صورتش رو گرفته بودن.لویی اینقدر تعجب کرد که یهو سرشو بالا آورد و سر هر دوتاشون به هم خورد.

"اوپس"

"های"

هری عقب تر اومد و اجازه داد لویی بلند بشه.

"هری اینجا چیکار میکنی؟"

هری به پشت تختش تکیه داد و دست به سینه به لویی اخم کرد.

"لیام وقتی خوابی تو خواب نازت میکنه؟"

لویی گیج به هری نگاه کرد...از چی داره حرف میزنه؟اخم کرده ولی اخمش بانمکه...از اونایی که میدونی پشتش هری لب پایینش رو جلو داده و داره با چشمای مظلوم نگاش میکنه.

"از چی حرف میزن..."

"طفره نرو جواب منو بده"

لویی نتونست طاقت بیاره و زد زیر خنده و هری هنوز مثل بچه های پنج ساله دست به سینه نشسته بود.

"آره، نازم میکنه حالا که چی؟"

لویی همین طور که میخندید گفت و هری از سرش دود بلند میشد.

sign of the times(L.S)Where stories live. Discover now