chapter 2

403 67 13
                                        

"Third-person POV"
وقتی پول هنگفت حساب لویی فقط کفاف شیش ماه مواد و الکلشو داد،مجبور شد ماشینشو بفروشه...

اون اگه می خواست میتونست با همونایی که داشت زندگیشو نجات بده به اضافه ی یکم دوست و رفیق،ولی حیف که حتی نمیتونست تو اون شرایط خودشو نجات بده...

تروی رفت،اون نمی خواست اینکارو با لویی خوش قلب و مهربونش انجام بده درسته که عاشقش نبود ولی انسان که بود.

لویی به تلفنای مدیر برنامش یا استدیو ضبط آهنگاش یا رفیقای خوانندش جواب نمیداد انگار یه جورایی می خواست خودشو بدبخت کنه.

جواب میداد که چی بگه؟بگه من حتی هتلی که منبع اصلی درآمدم بود هم به نام اون هرزه کردم؟،چه قدر خوب که تروی اینا رو هنوز به کسی نگفته،چون اگه گفته بود، همه ی شهر  میفهمیدن اون چه احمقیه!

اون زندگی نمیکرد اون فقط زنده میموند،میخواست حتی اگر یه روز از زندگیش مونده باشه از تروی بپرسه چرا؟میخواست به اون بگه خب میگیم که تو با نقشه وارد زندگی من شدی، ولی وقتی دیدی اونقدر عاشقتم چرا نموندی؟

لویی وقتی هفت ماه از رفتن تروی گذشته بود وارد اون بار معروف شد پاتوق چندوقت درمیونش.

"سلام؟می تونم کمکتون کنم؟"

تعجب کرد ولی دوست نداشت سرشو بیاره بالا و به کسی نگاه کنه که حتما اونجا رو با فروشگاه های بزرگ اشتباه گرفته که اینقدر مؤدب حرف میزنه.

"همون همیشگی"

اینو گفت،صداش تو صدای بلند آهنگ گم شد،اما انگار اون پسر شنید.

"متاسفم آقا ولی اگر دارید سفارش میدید باید بگم من اولین روز کاریم اینجاست و نمی دونم منظور شما از همون همیشگی چیه"

این همه ادبی که پسره خرج میکرد باعث شد سرشو بیاره بالا و به اون پسر نگاه کنه.

مژه های پسر خیلی خوشگل چشماشو پوشونده بود حتی مژه هاش از یه دختر هم بلندتر بود.

مدل موهاش خیلی خوب جلوه میکرد و ته ریش سیاه و وحشیش صورت خوشگل و سفیدشو پر کرده بود.

"شامپاین"

"چی؟"

"برام شامپاین بیار"

اون پسر سفارششو آورد و جلوش گذاشت.

"هی صبر کن،اسمت چیه؟"

"زین آقا"

"خیلی خب زین منو یادت بمونه چون زیاد اینجا میام"

اولین بار بود که لویی بعد از اون ماجرا شبیه لویی سابق حرف زد.
اون دختری که سری اول به فاکش داده بود اومد و موادو گذاشت تو دست لویی و یکم خودشو بهش مالوند و بعد پولشو گرفت و رفت.

sign of the times(L.S)Where stories live. Discover now