chapter 19

222 45 82
                                    

Larry's situation:))
"Third-person POV"

اون آدم ناشناس از ماشین پیاده شد و چون تاکسی چراغاش روشن بود هری اصلا نمی تونست صورتشو ببینه پسر کمی جابجا شد تا بالاخره نور خورد تو صورتش و تونست ببینه، هری واقعا اونو نمی شناخت...

لویی یکی از چمدونارو روی زمین میکشید و اون یکی رو روی دوشش انداخته بود هری وقتی این منظره رو دید دلش طاقت نیاورد و رفت یکی از چمدونا رو از لویی گرفت...

"اوه هری...کی اومدی؟"

هری هنور بغض داشت ولی مگه میتونست اجازه بده لویی بفهمه؟

حرفی نزد و فقط کمکش کرد که کلید رو از تو جیبش دربیاره و درو باز کنه...

هری اصلا اهمیتی به اینکه یه نفر سومی هم هست نداد و درو محکم پشت سرش بست.

لویی و هری چمدونا رو با هم بردن بالا و بعد صدای زنگ در اومد.

لویی با استرس به اینطرف و اونطرف نگاه میکرد...

"پس کو...؟؟"

"چی کو؟"

هری پرسید ولی لویی به جای جواب دادن سمت در رفت و درو باز کرد.

هری رفت و کنار در پشت لویی وایساد...یه پسر خیلی هات و بانمک جلوی در وایساده بود و یه لبخند بزرگ روی صورتش داشت...

"نمیذارید بیام تو؟؟"

اون پسر گفت و بعد خندید.

هری از شدت بی نمکی اون پسر صورتش جم شد اما لویی با ذوق یقه اون پسر رو گرفت و کشیدش داخل...

"بیا تو ...وای خدا چه قدر دلم برات تنگ شده بود"

دلم برات تنگ شده بود؟؟!؟!این تو مغز هری تکرار شد و باعث شد هری سرشو به چپ و راست تکون بده که افکارش دست از سرش بردارن.

به اون دو تا پسر نگاه کرد طوری همدیگه رو بغل کرده بودن انگار آخر الزمان شده و قراره همدیگه رو از دست بدن.

هری صداشو صاف کرد و با دلخوری به لویی نگاه کرد...

لویی تا چشمش به هری افتاد بالاخره اون پسرو ول کرد و از بغلش بیرون اومد...

"آممممم، همکار و همخونم(همخونه ام)هری..."

اون پسر سمت هری برگشت و یکی از اون لبخندای بزرگ و قشنگشو تحویل هری داد.

هری ولی داشت جلوی خودشو میگرفت که نره و مشتش باعث نشه دندونای اون پسره بریزه تو شکمش و جیغ نزنه لویی مااااال منه!

پسر دستشو سمت هری دراز کرد...

"استنلی لوکاس"(استن خودمونه😻)

"هری استایلز ،خوشبختم"

هری خیلی هم متنفره از این آشنایی، یکی که لویی بهش بیشتر توجه نشون میده ولی ادب پسر وزیر بودنش اجازه نمیده اینو بکوبه تو صورتش.

sign of the times(L.S)Where stories live. Discover now