Louie's situation:
"Third-person POV"لیام وسایل مورد نیازشو برداشت و سمت خونه لویی رفت،حالا موقع نشون دادن حرفه ای بودنش تو کارشه...
لویی روی تخت خوابیده بود و به زخم بخیه شده ی روی مچ دستش نگاه میکرد یکم خون مرده شده بود،باید تا اومدن لیام صبر میکرد تا بتونه بره حموم.
لیام بالاخره رسید و وسایلشو تو یکی از اتاقای طبقه ی بالا گذاشت و رفت پیش لویی...
لویی روی پیشونیش عرق سرد نشسته بود و به خاطر خارش پوستش،روی دست و پاهاش جای ناخن بود انگار داشته به خاطر خارش پوستشو میکنده.
لیام دستشو روی جای ناخن های لویی کشید.
"هی لی،اومدی؟کمکم کن برم حموم تمام بدنم درد داره"
لیام وان حموم رو کاملا از هر نوع رنگ قرمز خونی پاک کرد و کلا حموم رو تمیز کرد و وان رو از آب گرم پر کرد تا درد بدن لویی رو خوب کنه.
دست لویی رو گرفت و آروم خوابوندش تو وان و لویی به خاطر آرامشی که از آب گرم گرفته بود یه آه از روی رضایت کشید.
لیام رفت بیرون و به دیوار حمام تکیه داد و به اشکاش اجازه داد پایین بیان لویی لاغر شده بود و چهره روشنش تیره تر شده بود لویی از عرش به فرش رسیده بود.
نمی تونست دوستشو تو این وضعیت ببینه و کاری نکنه اونا به یه دروغ احتیاج داشتن برای اعتیاد لویی،اون اول باید لویی رو لویی قبلی میکرد بعد کارشو شروع میکرد.
باید با لویی حرف میزد...
"لویی،تو باید ترک کنی من تمام تلاشمو میکنم ولی تو هم باید کمکم کنی باشه؟"لویی هنوز تو لذت آب گرم بود و نمی تونست جواب بده برای همین فقط سرشو تکون داد.
"باید کمکم کنی که بتونی همون لویی سابق بشی بقیش با من"
*
*
*
*
*Harry's situation:
"Third-person POV"نشست پشت بوم نقاشی به منظره مقابلش نگاه کرد و قلم رو آروم و با دقت روی بوم میکشید و نقش درخت رو خیلی حرفه ای نقش میزد.
لبخند قشنگی روی لباش بود که آرامشو میشد از تک تک اعضای صورتش دریافت کرد، واقعا داشت لذت میبرد شاید نقاشی چیزیه که روحشو ارضا میکنه.
ولی دلش نمی خواست با عجله تصمیم بگیره بهش حق انتخاب داده شده بود و اونم می خواست بهترین انتخابشو بکنه که بعدها پشیمون نشه.
پدرش تو بالکن اتاق خودش دود پیپ رو از دهانش بیرون میداد و به پسر عزیز و قشنگش نگاه میکرد پسرش به عنوان پسر وزیر کشور تو کل کشور معروف بود و همه به خاطر مهربونیش و شعور و سوادش میشناختنش.
هری خوشبخت بود،خوشبختیه واقعی اما یه چیز بزرگ اذیتش میکرد اون هیچوقت دوستی به جز خانوادش نداشته،یعنی خانوادش اونقدر خوب بودن که دوستاش بودن،هری نمی دونست اگه قرار باشه دوست پیدا کنه یا با یه آدم جدید روبه رو شه باید چیکار کنه.
YOU ARE READING
sign of the times(L.S)
Fanfictionwhy are we always stuck and running from the bullets? (persian story of larry stylinson) cover by: lovely @IWontBeTheOne ❤❤❤