chapter 23

284 52 72
                                    

Larry's situation:))
"Third-person POV"

"چـ..."

"هیس لویی بذار حرفممو بزنم"

لویی دهنشو بست و منتظر حرفای هری موند خدا رو شکر کرد که هری هنوز حرف داره وگرنه نمی دونست چی باید بگه یا چطور باید رفتار کنه.

"می خوام بهت بگم متاسفم،همیشه می خواستم به خودم حالی کنم که عاشقت نیستم...مثلا من دوست دختر داشتم؛می خوام بهت بگم متاسفم اون دختر رو به دوست داشتن تو ترجیح دادم چون...چون تو اینقدر فوق العاده ای که گاهی فکر میکنم دوست داشتن تو برای من زیادیه،محبتت،وجودت برام زیادیه"

هری ساکت شد و هق هق کرد لویی وقتی بدن ضعیف شدشو دید دستشو گرفت و از لبه پشت بوم آوردش پایین،بدن لرزونشو بین بازوهاش گرفت و سعی کرد الان به هیچی فکر نکنه،الان مهم آروم شدن هری بود.

"آروم باش...گریه نکن"

هری صداش روی سینه ی لویی خفه میشد و اصلا تلاشی برای گریه نکردن نمی کرد حالا که دستش رو شده بود نمی خواست یه لحظه موندن بین بازو های لویی رو از دست بده.

"دربارش حرف میزنیم باشه؟قول میدم"

هری سرشو بلند کرد و از پشت اشکاش به لویی نگاه کرد؛انتظار نداشت که لویی ببوستش و بگه دوسش داره ولی انتظار این رفتار آرومم نداشت...حتی دلش می خواست لویی سرش داد بزنه ولی اون فقط داره میگه دربارش حرف میزنن.

"تو رفتارت باهام تغییر نمیکنه مگه نه؟"

هری ترسشو به زبون آورد؛می ترسید لویی فکر کنه اون فقط یه پسر لوسه که وقتی یکی خیلی بهش محبت میکنه بهش وابسته میشه،می ترسید لویی فکر کنه حسش یه وابستگی سادس.

"معلومه که نه هری...من به حست احترام میذارم،این قشنگه که تو منو دوست داری فقط یکم گیجم کرده با هم دربارش حرف میزنیم ولی نه اینجا هوم؟
بریم پایین؟بریم با شجاعت با لیندا به هم بزنی؟"

هری سر تکون داد و با هم رفتن پایین.

اد جلوی در بود و داشت گلس مشروبشو به مال آدام میزد...

"به سلامتی لویی و هری،آهنگ لویی و هری،زندگی لویی و هری"

لویی و هری با هم اومدن تو.

"اد انقد نخور"

لویی همین طور که از کنارش رد میشد گفت.

"دارم به سلامتی تو می خورم رفیق"

اد و آدام هم پشت هری و لویی رفتن داخل،لویی بالای یه صندلی وایساد و با انگشتر دستش زد به گلس روی میز.

"خانم ها و آقایون معروف،هری می خواد با شهادت شما یه چیزی بگه لطفا سکوت کنید که این کار براش راحت تر بشه"

هری استرس گرفته بود،نمی دونست الان دقیقا باید چی بگه یا چیکار کنه تا وقتی که لویی دستشو گرفت اونو بالای صندلی کشید و دستشو دور گردنش انداخت.

sign of the times(L.S)Where stories live. Discover now