Larry's situation:))
"Third-person POV"هری سر جاش خشک شد و دیگه دنبال لویی نرفت و پایین پله ها وایساد...پاهاش تا شدن و مجبورش کردن روی پله اول بشینه؛لویی حق نداشت،لویی حق نداشت اینو به هری بگه...نه حق نداره!
حق نداره کوچیکش کنه...حق نداره با لویی ای که هری میشناسه فرق کنه.
مشتشو هر لحظه بیشتر فشار میداد که اشکاش نریزن.
لویی لباس پوشیده و حاضر و آماده از پله ها پایین اومد،اون وقتی اون حرفا رو میزد نمی دونست داره چی میگه یا چیکار میکنه...این کاریه که تروی با لویی می کنه...نفهمش میکنه.
چشماش به جسم تو هم رفته ای خورد و چشماش گرد شدن.
"هری!"
وقتی عکس العملی به حرفش ندید جلو تر رفت و سر هری رو از رو زانوهاش بلند کرد.
"هری،به من گوش کن"
هری پوزخند زد واقعا پیش خودش چه فکری کرده بود که عشقشو به لویی اعتراف کرد؟
"هری من متاسفم باشه؟من یه احمقم...من همون احمقیم که سر کسی که محبوب ترین آدم زندگیمه داد زدم فقط به خاطر یکی که خیلی وقته نیست؛منو ببخش من حرفام،کارام،رفتارام احمقانه میشه وقتی پای تروی در میون باشه"
هری اشکاش پایین ریخت نمی دونست چرا اما نمی تونست لویی رو ببخشه،احساس له شدگی میکرد.
از جاش بلند شد و رفت طبقه بالا و خودشو پرت کرد تو اتاقش و بدن بی حسشو انداخت روی تخت.
وقتی صدای قدمای لویی رو شنید که پشت در اتاقش میومدن از قفل شدن در مطمئن شد و نشستن لویی رو پشت در احساس کرد.
"لویی باور کن من اینقدرم کثیف نیستم که بخوام شما رو از هم جدا کنم...اگه تو عاشقشی همین الان برو!برو و نذار ازدواج کنه؛مطمئن باش اونم تو رو قبول میکنه.خدا!مگه اصلا میشه تو رو قبول نکرد؟برو... اصلنم نگران من نباش،من با خوشحالی تو خوشحال میشم"
هری با صدای لرزون و پر بغضش اینا رو به لویی گفت در حالی که لویی پشت در آرزوی مرگ میکرد.
"می دونم عزیزم،میدونم...تو فرشته تر از اونی هستی که این کارا ازت بربیاد؛من عاشقش نیستم هری...حداقل دیگه نیستم،من فقط نمی خوام جلوی اون شکست خورده جلوه کنم الانم آماده شده بودم که بیام به تو بگم با هم بریم لباس بخریم...من اون لحظه واقعا نفهمیدم چی گفتم عزیزم منو ببخش!هری؟"
هری فقط جمله ی لویی توی مغزش تکرار میشد و نمیذاشت درست فکرکنه.
"نه لویی!معذرت می خوام اما نمی تونم... لطفا فعلا تنهام بذار که بتونم درست فکر کنم"
لویی ناامید از پله ها پایین رفت و در خونه رو به هم کوبید و سوار ماشین لیام که دستش بود شد و به سمت مرکز خرید رفت.
*
*
*
*
*
Louis situation:
"Third-person POV"
ESTÁS LEYENDO
sign of the times(L.S)
Fanficwhy are we always stuck and running from the bullets? (persian story of larry stylinson) cover by: lovely @IWontBeTheOne ❤❤❤