قسمت دوم
*داستان از نگاه سوهو*
روز مزخرفی بود.
هنوزم باورم نمیشه که به خاطر اون دوتا پسر تو دردسر افتادم!
خونم به جوش اومده بود. با عصبانیت به اتاقم برگشتم و خودم روی تخت انداختم.
خانوادم چکار میکردن.. برادرم... کاش خیلی براشون سخت نباشه.
سعی می کردم که جلوی اشکام بگیرم که باعث شد پلک هام داغ تر بشن. همون لحظه بود که ضربه ای به در خورد و من شوکه کرد.
چشمام پاک کردم به سمت در رفتم. پسری که موی مشکی داشت اونجا بود.
فکر کردم دوباره می خواد دستم بندازه که گفت:" سلام! میدونم امروز شروع خوبی نداشتیم اما اومدم که بگم متاسفم..."
"من...من دنبال دردسر نمی گردم. من فقط میخوام بفهمم اینجا چکار می کنم."
"هممون میخوایم و برای همینم همه باید سعی بکنیم که کنار بیاییم. به هر حال بازم متاسفم...."
لبخند زدم و گفتم:" فکر میکنم منم بی تقصیر نبودم ... احتمالا باید یاد بگیرم که آروم باشم..."
"احتمالا؟ وقتی اونجوری برگشتی برای یه لحظه فکردم قراره بمیرم!"
یکم خندیدیم و بعد از معرفی کوتاهی اون رفت. البته خنده های هیچکدوم مون از شادی نبود ولی مساله رو رها کردم. طرز صحبت کردنش تونست سوءتفاهم برطرف کنه.
موقع خواب حس بهتری داشتم اما... روز بعد فکر کردم اون سوءتفاهم نبود.
لااقل نه اون بخشی که مربوط به اون پسره به اسم کریس بود.
ما تو سالن تمرین دور هم جمع شدیم و سانگ شروع کرد به یار کردن جدیدا با بقیه که همونطور که تمرین می کنیم بتونیم هم بهتر بشناسیم.
رابطه دوستانه نکته مثبتی بود اما رابطه عاطفی ممنوع.
همونطور که اون داشت در مورد اون بخش صحبت می کرد کریس با خنده گفت:"انگار ما به دخترا اهمیت میدیم هرچند من میتونم هرکدوم که بخوام داشته باشم... حتی اون پسرک، اون خرگوش ترسوی دیروزی... بنظر می رسید از من خوشش اومده."
چانیول بهش سقلمه زد:" همین الان تمومش کن."
سونگ شروع به خوندن اسمها کرد و گفت که دو به دو گروه بشیم:"جیکوب، لی جونگ، و پارک سوک. آلیسون ریورز و جیمی لیک. پارک چانیول و مِی لین. کریس وو و کیم جون میون..." بعد لیست کامل کرد و رفت.
نه. نمی تونستم باور کنم که سونگ من با کریس همگروه کرده بود... که چی؟ مثلا یاد بگیریم باهم کنار بیاییم؟ این روش قدیمی تر از این بود که روی من کار کنه.
YOU ARE READING
People Who Don't Exist . Exo
Actionکریس و سوهو دو جاسوس هستن که برای سازمان مخفی ای کار میکنن. این سازمان خلاف کارهایی که محکوم به اعدام شدن رو از اعدام نجات میده و برای جاسوسی آموزش میده ماجرا از شبی شروع میشه که اون ها مجبور میشن پسر سفیر چین رو از وسط یک کودتای محلی نجات بدن، اما...