قوانین

957 214 56
                                    

رای و نظر فراموش نشه لطفا!

*قسمت دهم*

*زمان حال*

*داستان از نگاه دی.او*

کریس در حالی که سعی می کرد سوهو رو از خودش کنار بزنه گفت:" گفتم برای ماموریت امشب به ماهیچه هام نیاز دارم! بلند شو..."

من فکر کردم "ماموریت؟خدایا شکرت. به نظر میاد امروز قراره از اینجا بریم."

با دیدن اینکه دارن تمرینشون رو تموم میکنن پرسیدم:"چه ساعتی میریم بیرون؟"

کریس در حالیکه سعی داشت بلند شه گفت:" شما ها بیرون نمیرید. ما میریم. باید اول بریم منطقه رو چک کنیم. نمی تونیم با چک نکردن امن بودنش ریسک کنیم. علاوه بر اون، ما به پاسپورت هم نیاز داریم."

"پاسپورت؟ منظورت اینه که از مرز های رسمی میریم؟ فکر کردم کار شماها یجورایی مخفیه..."

نیشخند زد:" مخفی که هست ولی تو این شرایط باید با ظاهر سازی از مرز های امن بریم. قاچاقی رفتن کار آماتور هاست."

سوهو بالاخره بلند شد و دست کریس رو گرفت و کمکش کرد بایسته:" نگران نباش. الان می تونی به برادرت زنگ بزنی. من سیگنال بلاکر ها رو خاموش می کنم. برو یه مقدار صبحونه بخور. کای هم اونجاست."

به سمت آشپزخونه رفتم. ذهنم ازم می خواست که باهاشون دعوا کنم و بگم من همین الان می خوام از اینجا برم ولی نمی خواستم آزاردهنده باشم. وقتی به سمت آشپزخونه می رفتم شنیدم که کریس ناله کرد:" ولی ما وسط آموزش بودیم." و کمر سوهو رو گرفت تا وادارش کنه سرپا بایسته.

"آی.."سوهو نالید:" دستت رو شل کن. جای ضربه ای که بهم زدی درد میکنه."

"بذار ببینمش..." کریس گفت و پیرهن سوهو رو کمی بالا گرفت:" اوففف آره. داره کبود میشه. میخوای یخ برات بیارم؟ فکر کنم از اون چیزی که فکر می کردم قوی ترما."

با خودم فکر کردم، واقعا خیلی خنگه، اون باز داشت به جای اینکه معذرت خواهی کنه شوخی می کرد. البته من تو دنیای اونا نبودم.

آیا دو تا جاسوس در حال تمرین باید از هم عذر بخوان یا نه..! اما بازم، اون دوتا مشخصا بیش از دو تا همکار عادی بودن...

چشمامو چرخوندم. سوهو چطور می تونه انقدر بخشنده باشه؟

رفتم تو فکر... اونا خیلی از من بزرگتر نبودن، شاید سه یا چهار سال ولی جاسوس های آموزش دیده بودن. از خودم پرسیدم اونا چطور به اینجا رسیدن. و چطور همدیگه رو پیدا کردن. منظورم اینه که آدمای زیادی همسن اونا نمی تونن توی این موقعیت باشن... در عین حال اونا به نظر خیلی همدیگه رو دوست داشتن و به کس دیگه ای نیاز نداشتن.

یعنی مثل فیلم ها بودن؟ مثل خانوم و آقای اسمیت؟؟ اما بنظر خیلی جدی تر می اومدن... کریس طوری به سوهو نگاه می کرد که انگار اون یه گل نایابه.

People Who Don't Exist . ExoDonde viven las historias. Descúbrelo ahora