انفجار

553 135 76
                                    

نظرات خیلی کم ان... گاهی اصلا وجود ندارن!!

*قسمت سی و هشتم*

*داستان از نگاه کریس*

ماموریت جدیدی که چانیول ناگهان بهمون واگزار کرده بود چیزی نبود که توقعش رو داشته باشیم اما چون تقریبا نزدیک هتل آپارتمان ساختمون خودمون بود، تصمیم گرفتیم همون شب یه سری بهش بزنیم. بنظر شروع خوبی برای حرکت اول رو سرمایه گذار های پایگاه می اومد.

خب آدرس هایی که اون پیدا کرده بود تو بیشتر شهر های معروف دنیا هتل هایی بودن که بعضی شون اسم های زنجیره ای داشتن و بعضی ها شون، یا اینکه از بهترین ها بودن خیلی معروف بنظر نمی رسیدن.

هنوز تمرکزم رو حال بکهیون بود. اون حسابی بهم ریخته بود و ... حالا که خودم بخشیده شده بودم و درد سوهو رو دیده بودم، میتونم بگم بهتر درک می کردم که داره درد می کشه و از چانیول توقع کمک داره.

شبیه کسی شده بود که داره غرق میشه اما خیلی صبور داره به دوستش که توی ساحل ایستاده نگاه می کنه.... بهش اعتماد داره که برای نجاتش میاد اما هر لحظه داره بیشتر فرو میره و دوست قابل اعتمادش هنوز حرکتی نکرده.

حدود دو ساعت از نیمه شب گذشته بود که بالاخره دزدکی وارد هتل شدیم. دی.او سیستم امنیت هتل رو از سیم های مخابراتی ساختمون که روی پشت بوم بودن هک کرده بود و اتاق مدیر جایی تو طبقه ی 19 ام هتل بود.

اون پسر یه هکر کم نظیر بود. شاید حتی به خوبی بکهیون...

طبق تصاویری که رو تبلت دی.او از دوربین های مدار بسته ی هتل دریافت می کردیم اتاق مدیر خالی بود، هرچند راهرو ها هم موقع عبور حتی برای یه هتل مجلل نسبتا ساکت بنظر می رسید. کارکنان حتی توی لابی هم کم بنظر می رسیدن چه برسه به راهرو ها... اما خب، الان فصل مسافرت نبود پس میشد حساب کرد که مشکلی نیست.

من بعد از بکهیون زیادی مشکوک شده بودم و اصلا تمرکز نداشتم اما خوشبختانه دی.او حواسش جمع بود. بیرون هتل ازش خواستم که برگرده پیش کای و سوهو اما اون اصرار کرد و همراهم اومد... که فکر خوبی بود. بودنش با من خیلی کمکم کرد چون اگه به کسی بر میخوردیم بودن یه پسر تنها توی راهرو خیلی جلب توجه می کرد. به علاوه ما از پشت بوم نفوذ کرده بودیم و اگه کسی بهمون مشکوک می شد دوتایی بهتر می تونستیم فرار کنیم.

اتاق پیدا کردیم و از اونجایی که دی.او تقریبا خدای هک کردن بود سختی زیادی برای باز کردن در نکشیدیم. یه کارت الکترونیکی توی محل ورود کارت در گذاشت و قبل از 45 ثانیه در رو باز کرد.

اتاق عجیب بنظر می رسید. چراغ ها روشن بود اما همونطور که توی دوربین دیده بودیم کسی توی اتاق نبود. بیشتر شبیه یه اتاق کار مخفی بود تا دفتر مدیر یه هتل و جو و بوی اتاق خیلی آشنا بود...تقریبا بچگی هام یادم می آورد اما وقتی برای تمرکز کردن روی اون نداشتیم.

People Who Don't Exist . ExoWhere stories live. Discover now