*قسمت چهل و چهارم*
*داستان از نگاه کریس*
*فلش بک – یادآوری از خاطره ای از گذشته که کریس در حال تب داشتن میبینه.*
مطمئن نبودم که هنوز مسته یا نه اما صورتش حالت بامزه ای داشت فقط گفت:" من دوباره میخوامت..."
سر تکون دادم:" نه سوهو..."
"من میخوامت..." به سمتم خزید.
"من بیشتر میخوامت اما این درباره سلامتی توئه. فکر کنم امروز به اندازه کافی تکونت دادم ..."
"نگرانش نباش.فقط روز خوبم کامل کن. حالم رو خوب کن..."
گفت و به به روش مخصوصش نگاهم کرد. چطوری می تونستم جلوی خودم رو بگیرم؟؟
شروع به مالیدن پشت گردنش و بوسیدنش کردم که باعث میشد نیازش بهم بیشتر بشه اما حداقل بدنش کمی آماده تر بشه.
دوتا از انگشتام رو داخل کردم و آروم داخل و خارج بردم که باعث شد که نفس کشیدنش سخت بشه. زمانش رسیده بود و اون خودش رو برای چیزی که قرار بود اتفاق بیوفته آماده کرده بود. همونجور که همدیگه رو گرفته بودیم و اون تو بغلم نشسته بود پاهاش دور کمرم قفل کرد و دستش دور گردنم حلقه کرد. تو حالت نشسته گردن همدیگه رو می بوسیدیم.
جلوتر آوردمش و کمرش با دستم گرفتم میخواستم روی تخت بذارمش که من گفت:" من میخوام اینجوری نگه دارمت."
پوزخند زدم و طبق خواسته ش همونجور که تو بغلم نشسته بود عضوم رو روی ورودیش گذاشتم و به جلو فرو کردم که باعث شد بریده بریده نفس بکشه...
وقتی خودرو خالی کردم هر دو شهوت ناک ناله کردیم و محکم تر همدیگه رو بغل کردیم.
هنوز از این زندگی متنفرم بودیم اما با داشتن سوهو کنارم برام فرقی نداشت که به جهنم برم و لازم نبود خیلی منتظر باشم.
ماموریت جدیدمون اینجور بنظر می رسید...
-
ماموریت همونطور که انتظار داشتم مثل یه شکنجه بود. بعضی وقتا شک میکنم که تائو ما رو از قصد به اینجور ماموریت ها می فرسته. میدونم که داشتن معشوقه تو پایگاه ممنوعه اما شرط میبندم تک تک آدمای اونجا میدونن بین ما چی میگذره.
مخصوصا تائو... اون می دونه که من نمی تونم تحمل کنم وقتی سوهو مجبوره برای جلب اعتماد کسانی که قراره ازشون اطلاعات بکشیم باهاشون لاس بزنه و یا گاهی حتی... اما اون به فرستادن ما به اینجور ماموریتا ادامه میده.
هر بار که من باید توجه شخصی رو جلب کنم هم متقابلا برای سوهو آسون نیست و هر دفعه این کار باعث ناراحت شدن یکی از ما میشه.
ESTÁS LEYENDO
People Who Don't Exist . Exo
Acciónکریس و سوهو دو جاسوس هستن که برای سازمان مخفی ای کار میکنن. این سازمان خلاف کارهایی که محکوم به اعدام شدن رو از اعدام نجات میده و برای جاسوسی آموزش میده ماجرا از شبی شروع میشه که اون ها مجبور میشن پسر سفیر چین رو از وسط یک کودتای محلی نجات بدن، اما...