*قسمت هجدهم*
*داستان از نگاه کای*
سهون به سمت من اومد و در حالی که من رو به سمت ماشین هل می داد گفت:" بدو قبل از اینکه خراشارو ببینه از اینجا خلاص بشیم..."
وقتی تو ماشین نشستیم من پرسیدم:" تو واقعا اون لیموزین خط انداختی؟؟"
در حالی که سوهو توی ماشین می نشست سهون خندید:" آره. روندن ماشینای بزرگ مثل اون تو سئول کار راحتی نیست!" بیرون نگاه کرد و گفت:" بهتره دیگه راه بیوفتیم!"
سوهو گفت:"باشه! اما بهتره به پدرت زنگ بزنی و بگی. این منصفانه نیست که اون راننده کارش بخاطر تو از دست بده..."
توی مسیر کلی بهمون خوش گذشت. خوراکی خوردیم و حرف زدیم. البته از خوش گذرونی هامون و ... نه از بخش هایی از گذشته مون که شامل بودن با هزار نفر دیگه بود. البته شانس آورده بودم که سهون قصد داشت مخ سوهو رو بزنه و داشت مثل آدم رفتار می کرد، وگرنه از خباثتشم که بود سعی می کرد من رو جلوی دی.او خراب کنه و براش مهم نبود خودش تو اون خاطرات بدتر از من بوده باشه.
بعد از چرخیدن های زیاد و چرخیدن تو جاده های بین شهری بخاطر نوع آدرس دادن سهون، بالاخره با تاریک شدن هوا محل پارتی رو بین ناکجا آباد پیدا کردیم.
البته به علت دور بودن از جاده ی اصلی می شد گفت اون خونه یه جورایی توی جنگل بود و با درختای بلند احاطه شده بود.
بنظر خوب می رسید اما زیاد شلوغ نبود. پارتی ای که خلوت باشه یعنی قرار نیست اتفاق های هیجان انگیز توش بیفته. جوونی به همین بی م،خ بازی هاش توی پارتی هایی بود که آدم های توش رو نمی شناسی اما فضا جالب بود و من حدس زدم احتمالا بقیه تو راه بودن. بالاخره خونه وسط فضای سبز بود و پیدا کردنش راحت نبود.
ما از ماشین پیاده شدیم و من چمدون ها رو آوردم تا لباسامونُ عوض کنیم. ما برای ملاقات خانواده ی دی.او یکم رسمی لباس پوشیده بودیم و اون لباسا مناسب پارتی نبودن.
سهون جلوتر از ما رفت داخل و ما هم بعد از اون رفتیم تا لباس هامون رو عوض کنیم. وقتی از اتاق بیرون اومدیم و دوباره به حیاط برگشتیم. به سمت خلوت تری از حیاط که درخت های بلندی داشت رفتیم و سوهو شروع به بررسی اطراف کرد اما بعد از چند قدم ناگهان ایستاد و با تعجب به جایی نگاه می کرد.
من به اون سمت نگاه کردم تا ببینم چه خبره. اونجا یه پسر با موهای مشکی بود. قد بلندی داشت و داشت به سمت ما می اومد، جدیت خاصی توی چشم هاش بود و بازو های ورزیده ش پر از تتو بود.
اون هم سوهو رو دید و برای یک لحظه میتونستم قسم بخورم که رنگش پرید. سریع چرخید و می خواست بره که سوهو تقریبا داد زد:" توی حرومزاده!"
YOU ARE READING
People Who Don't Exist . Exo
Actionکریس و سوهو دو جاسوس هستن که برای سازمان مخفی ای کار میکنن. این سازمان خلاف کارهایی که محکوم به اعدام شدن رو از اعدام نجات میده و برای جاسوسی آموزش میده ماجرا از شبی شروع میشه که اون ها مجبور میشن پسر سفیر چین رو از وسط یک کودتای محلی نجات بدن، اما...