پایان دسامبر؟

1K 145 104
                                    


(فراموش نشه که این کتاب جلد دومی به اسم نسیان داره .)
Oblivion


قسمت چهل و پنجم * فصل آخر

*داستان از نگاه سوم شخص*

*عمارت وو*

چهار پسر جلوی در بزرگ ایستاده بودن. می تونستن باغ و پیرمردی که نفس زنان به سمت در می اومد ببینن. مرد در باز کرد و شروع کرد:"بفرمایین داخل لطفا. آقا منتظر شما هستن."

اونا وارد باغ شدن. هر 15 متر دو نفر مامور ایتساده بودن که احتمالا برای این اونجا بودن که به مهمونان اون روز نشون بدن صاحب اون خونه چه قدرتی داره.

وقتی داشتن توی مسیر باغ تا عمارت راه می رفتن پیرمرد به کریس گفت:"قربان؛ لطفا در مقابل پدرتون نایستید. ایشون..."

"استنلی! نمیخوام درموردش صحبت کنم."

"اما قربان... اون فقط میخواد که شما کنارش بمونید و مسئولیت میراث خاندان وو رو داشته باشید. اون موقع ایشون هم کاراش بر علیه شما و دوستاتون تموم می کنـ.."

" اونقدری از خود گذشته نیستم که برگردم پیشش و وانمود کنم اتفاقی نیوفتاده. وانمود کنم بهترین سال های عمرم من رو نفرستاده تا به عنوان یه قاتل آموزش ببینم. میتونم برات تضمین کنم که اون روحش به شیطان فروخته. هیچ برگشتی براش نیست اما اگه شانسی باشه که بهش بگم چقدر ازش بدم میاد این کار می کنم. حتی اگه آخرین کاری باشه که بتونم انجام بدم..."

به در ورودی رسیدن و استنلی در باز کرد و اونا وارد شدن.

استنلی ادامه داد:" از وقتی پدرتون یه بچه کوچیک بود من در خدمتش بودم. همیشه که اینجوری نبود. اتفاقاتی رخ داد که شما ازش بی خبرین و اونهان که تغییرش دادن. میتونم کل روز تلاش کنم شما رو متوجه کنم برگشتنتون به اینجا مهمه اما شما بنظر تو تصمیم تون جدی میاین... پس باید ازتون بخوام که اگه میخواین آقای وو رو ببینین اسلحه هاتون اینجا تحویل بدین..."

چانیول خندید:" ما هم حتما این کار می کنیم..."

استنلی اصرار کرد:" مجبورین... لطفا بذاریدشون اینجا."

کای شروع کرد:"داری باهامون شوخی میکنی؟ فکر کردی ما کی هستیم؟ یه مشت آدم دیوونه که آرزوی مرگ داره؟"

استنلی جواب داد:"باید بگم بله اما بنظر نمیرسه که احتیاجی باشه که تایید کنم، وقتی با آقای وو در می افتادید حتما چنین آرزویی دارید. اما اگر آقای وو می خواست شما بمیرید، فکر نمی کنید یه تک تیر انداز موقع ورودتون به شاختمون برای همه تون کافی بود؟ لطفا اسلحه هاتون اینجا بزارین. فکرشم نکنین که بخواین مخفیشون کنین چون از یه گیت با سنسور عبور خواهید کرد پس کار رو سخت نکنید."

People Who Don't Exist . ExoDove le storie prendono vita. Scoprilo ora