*قسمت بیست و سوم*
*داستان از نگاه کریس*
وارد اتاق تائو شدم. منتظرم بود و با دیدنم شروع کرد:" پیداشون کردی؟"
"نه."
اخم کرد:"حداقل ردشون که زدی؟"
"نه. "
داد زد:" منظورت چیه که "نه"؟ !!"
شونه ای بالا انداختم:" در مورد سوهو حرف میزنیما...اون میدونه چیکار کنه..."
"برادرم باهاشه!! محض رضای خدا کریس این یه ماموریت عادی نیست!"
زمزمه کردم:" اون بهش آسیبی نمیزنه. مسلما هر آسیبی هم ببینه بیشتر از چیزی که شما می خواستید بهش بزنید نیست..."
"شنیدم چی گفتی! ببین... من هم با اون کار مخالف بودم. اون زیاده روی بود اما مواظب رفتارت باش. منم با خیلی چیزای اینجا مخالف بودم اما هنوز اینجام و تلاش می کنم پایگاه همونجور که شروع به کار کرد نگه دارم اما نمیشه. اوضاع عوض شده!"
از پشت میزش بلند شد و ادامه داد:" سوهو کسی بود که ما اینجا بهش احتیاج داشتیم اما اون رفتن انتخاب کرد و من بهش اجازه نمیدم مغز برادرم رو علیه ما شست و شو بده! وظیفه توئه که پیداش کنی و خیلی زود هم باید ایکار رو بکنی."
"میکنم..."
"چیز دیگه ای هست که من باید درموردش بدونم؟؟" کلافه دستی بین موهاش کشید.
باید درمورد چانیول بهش می گفتم؟
نه... اون تنها کسیه که سوهو داره تا بهش کمک کنه و تنها دوستی که من تو عمرم داشتم. . . و تنها ردی که از سوهو داشتم. نه... باید خودم تنهایی گیرشون می انداختم و می فهمیدم آیا دوتایی پشت سرم این نقشه رو کشیدن یا نه. که وای به حالشون اگه کشیده باشن!
به اتاقم که رسیدم تصمیم گرفتم یکم دراز بکشم و کمی بی اینکه به سوهو فکر کنم خستگی در کنم اما با دیدن یه مدالیون یا چیزی افتادم...
*فلش بک*
* داستان از نگاه کریس*
از اونی که فکر می کردیم زودتر به هتل رسیدیم. شب می تونستیم استراحت کنیم و روز بعد روز ماموریت بود. اون یه ماموریت بزرگ بود و قرار بود مدتی نقش یک پرنس ترسو که می خواست از دست دشمناش فرار کنه بازی کنم.
مجبور بودم توی قصرش بمونم و سازمان اون رو به جای امنی ببره جوری که کسی متوجه غیبتش نشه تا شر دشمن هاش توسط پایشگاه کنده بشه.
به محض اینکه وارد اتاقمون شدیم و وسائلامون اونجا گذاشتیم؛ سوهو کلاه مشکیش رو برداشت و موهای قهوه ای و در هم رخته ش مشخص شد.
من با یه صدای آرومی گفتم:"لعنتی! پسر. تو خیلی هاتی."
سوهو ریز ریز خندید و به تاسف برام سر تکون داد.
ESTÁS LEYENDO
People Who Don't Exist . Exo
Acciónکریس و سوهو دو جاسوس هستن که برای سازمان مخفی ای کار میکنن. این سازمان خلاف کارهایی که محکوم به اعدام شدن رو از اعدام نجات میده و برای جاسوسی آموزش میده ماجرا از شبی شروع میشه که اون ها مجبور میشن پسر سفیر چین رو از وسط یک کودتای محلی نجات بدن، اما...