شروع با جدیت

551 137 26
                                    


*قسمت بیست و نهم*

*داستان از نگاه کای*

وقتی وارد کشتی شدیم من یه حس بدی داشتم. با یادآوری روزی که فکر می کردم دی.او رو از دست دادم حالت تهوع بهم دست داده بود اما اون تنها راه فعلی برای فرار بود. فرودگاه امن نبود. همه جا دوربین بود و راه آبی بنظر راحت ترین راه برای ناپدید شدن تو مواقع اضطراری بود.

باید می رفتیم سنگاپور و بعد به سمت شمال روسیه.

ما همه گریم کرده بودم اما احتمال روبرو شدن با آدمای پایگاه وجود داشت. دی.او از وقتی اون آشغال تو خونه پیداش شده بود ترسیده بود. تقریبا برای نیم ساعت می لرزید اما کم کم خودش کنترل کرد. بهش حق می دادم. تا حالا هر بار زندگیش از هم پاشیده بود اون کریس لعنتی یه طرف ماجرا بود.

با فاصله از هم نشسته بودیم تا اگر کسی در تعقیب مون بود، با دیدن سه نفر دور هم بیشتر مشکوک نشه اما جاهامون طوری بود که می تونستیم همدیگه رو ببینیم. مقصدمون Okha تو روسیه بود. (تلفظ: آخا)

خیلی از هوای سرد خوشم نمی اومد اما اگه باعث میشد تا از خانوادم دور بمونم و جای دی.او امن باشه تا قطب هم حاضر بودم برم.

نمیخوام خیلی وارد جزئیات بشم اما ما مشکلاتی توی مسیر داشتیم و سوهو مجبور شد حساب چند نفری رو که سعی می کردن مزاحمش بشن برسه. باید اعتراف کنم، حتی به عنوان یه دوست... نمی تونستم ازش چشم بر دارم. لباس زمستونی فوق العاده بهش می اومد و شاید حتی باعث میشد افراد رو به خودش جذب کنه.

وقتی بالاخره به روسیه رسیدیم چان ما رو پیدا کرد. ظاهرا بعد از اینکه سوهو بهش خبر داده بود اون با هواپیما خودش رو رسونده بود. هوا بیش از حد تصور سرد بود. دی.او داشت از سرما می لرزید و من دستم دورش حلقه کردم تا چانیول سیستم گرم کننده ی ماشینش رو روشن کرد.

*داستان از نگاه دی.او*

ظاهر سوهو بنظر خوب میومد اما داغون بود. شاید خیلی بد با کریس هم بهم زده بودن اما اونجوری که اونا عاشق همدیگه بودن فراموش کردنش راحت نبود. مخصوصا برای سوهو. هنوز اون روزی که داشت تو آینه مارکی که کریس رو گردنش گذاشته بود نگاه می کرد یادمه.

آروم سعی کردم از بغل کای بیرون بیام شاید اینجوری بهش کمک می کرد تا کمتر یاد عشقش بیفته و کمتر ناراحت باشه. نمیتونستم تصور کنم چه حسی داره. فکر کردن به اینکه در مقابل کسی باشی که دوسش داری و اون بهت حمله کنه مثل این که هیچی بین تون نبوده...

خونه جدیدی که چانیول برامون جور کرده بود اتاق های عجیبی داشت. اون جا مثل یه استدیو ضبط صدا و موسیقی یا همچین چیزی بود که مدتی بود ازش استفاده نشده باشه.

دیوار ها، کف اتاق ها و حتی سقف فوم های نرمِ ضد صدا بهشون کوبیده شده بود و پنجره ها پرده های ضخیمی داشت که اونارو ساکت و گرم نگه می داشت.

People Who Don't Exist . ExoWhere stories live. Discover now