Cross Dresser

680 139 40
                                    

می پرسیدین بایسم از بی.تی.اس... کیه. خب بایسم رو تا حالا تو فیکشن هان نیاوردم. بایس من از بی.تی.اس کوکی و جین و شوگا و .... همه ی بقیه اس. فعلا از حضور شوگا در این قسمت لذت ببرید. خیلی گوگولیه. ( دوستش دارم.)

قسمت بیستم

*داستان از نگاه دی.او*

با یه صدای لرزون گفتم:"کای..."

دستاش رو توی موهاش کشید و اونارو عقب زد و گفت:"اسمم اون جور نگو..." نفس نفس می زد و حرکات آرومش رو ادامه داد..

بیشتر از این نمی تونستم طاقت بیارم. مگه اون یه پسر خوش گذرون نبود؟ پس چرا لفتش میداد؟ شاید اجازه داده بودم شهوتم برام تصمیم بگیره اما می خواستمش. بیشتر از این بوسه های تند که نفسم رو بریدن.

این رابطه بین ما از اولش عادی نبود پس چرا اون برخلاف تصوری که ازش می رفت سعی می کرد آروم پیش بره؟

پاهام دور کمرش بردم و خودم رو برای تماس بیشتر بالا کشیدم که باعث شد اون ناله کنه. الان وقتش بود که بهش نشون بدم وقتی طولش میده تا حس خوب رو بهم بده چه حسی داره. پاهام از دور کمرش باز کردم و کمی عقب کشیدم اما اون اونارو گرفت و سرجای قبلیشون بر گردوند.

هیس کشید:"دی.او..."

داشتم کنترلش رو دستم می گرفتم. کمر شلوارش رو گرفتم و جلو کشیدم تا دکمه اش رو باز کنم.

"نه...دی.او...وایسا..." اون گفت و دستم گرفت:"بهت گفتم، نمیخوام درباره تو عجله کنم. میخوام جایی باشیم که بتونی راحت باشی. یه جای مخصوص."

دستم عقب بردم و حس صدمه و تحقیر شدن کردم. اون من رد کرد؟ اون مطمئن نیست من نمیخواد... دلیلش تامل کردنش همین بود. وگرنه من مثل دختر بچه ها نبودم که بخوام بکارتم رو دو دستی بچسبم. وقتی کسی رو می خواستم، صادقانه و کامل می خواستمش و اون این رو می دونست.

شروع کردم:" گرفتم. تو فقط برای اینکه احساس گناه میکنی ازم خواستی باهات باشم. فکر کردی چون بودن پیشت واسم درد سر شده باید برام جبران کنی ولی ته دلت من رو نمیخوای. بخاطر همین خواستی دوست پسرم باشی تا من حس ناراحتی نکنم..."

یه ابروش رو بالا برد:" چ-چی؟"

آروم سر جاش نشست:" نه! من تورو میخوام. باور کن من تورو از هرچیزی بیشتر میخوام اما تو مهمتری! بیشتر از چیزی که من خرابش کنم تا با تو باشم. بیا اینجا عزیزم." اون گفت و من به سینش چسبوند.

عزیزم؟ چقدر این قشنگ بود. شنیدن اون حرف از اون. منظورش همون بود؟

"روزی که باهم باشیم خاص خواهد بود. مثل تو. روشنه؟؟ در ضمن این که من رو اینطوری میخوای... برام واقعا ازرشمنده. من فقط راحت نمیتونم از پسش بر بیام..."

هنوز برای اینکه تو اج خوشی پس زده شده بودم حس بدی داشتم اما حرفاش بهم کمک می کرد که از پسش بربیام. در واقع خیلی خوب بود که بهم اونقدر احترام میزاشت تا نیازش رو کنترل کنه. اما من هنوز می خواستمش...

People Who Don't Exist . ExoWhere stories live. Discover now