*قسمت سی و چهارم*
*داستان از نگاه دی.او*
وقتی چانیول کریس رو نزدیک سوهو می دید قاطی می کرد. انگار یجورایی خودش رو مسئول می دونست. از کریس صدمه دیده بود که چطور کریس، تنها دوستش اینجور ظالم شده بود اما نمی تونست احساساتش رو درست بروز بده و اینجوری خشم گین میشد.
درحالی که سعی می کردم بین شون بایستم گفتم:"چانیولآ فکر میکنم باید حس بدی که نسبت به این اتفاق و کریس داری تموم کنی. بنظر میرسه سوهو بخشیدتش..."
اما چانیول جلوتر رفت به سوهو نگاه کرد:"بخشیدیش؟"
کتش گرفتم و گفتم:" چانیول..."
اما مستقیم به سوهو نگاه کرد و گفت:"میخوام خودش بگه."
سوهو سعی کرد بالا نگاه نکنه:" من...من فکر کنم بخشیدمش...من..."
کریس سرش بالا آورد و به چانیول نگاه کرد.
چانیول گفت:" تو کل دنیا فقط شما دو تا این کارا رو می کنین اما نه بخاطر اینکه تا سرحد مرگ عاشق همین. بیشتر بخاطر این که دو تاتون دیوونه این."
با ترحم به سوهو نگاه کرد:" برات یه چیز بهتر می خواستم، چیزی که آخرش شکستن تو نباشه... اما بنظر میرسه تو دوست داری اینجوی باهات رفتار بشه."
سوهو گفت:"چانیول..."
"این انتخاب توئه سوهو و من بهش احترام میذارم اما اگه چیز دیگه ای بگم ممکن "یه نفر" ممکنه فکر کنه قصد های دیگه ای دارم."
خب مسلما منظورش شکاک بودن کریس بود... و این رو نمیشه انکار کرد.
آروم گفت:" فعلا روی من حساب نکنید. دارم میرم." این رو گفت و به سمت در حرکت کرد.
سوهو نشست:"چانیول...! داری ترکمون میکنی؟" با دیدن اینکه چان با چمدونش به سمت خروجی رفت سوهو یه بار دیگه صداش کرد:" چانی لطفا...نرو..." اما اون در به هم کوبوند و رفت.
چند بار پلک زدم تا مطمئن بشم این اتفاق واقعا افتاده بود!
سوهو خودش روی مبل پرت کرد و شروع به نالیدن کرد:"میخوام همه با هم دوست باشن. متنفرم که بخاطر من دعوا می کنن.... متنفرم..."
کریس دوباره کنارش نشست و گفت:" آروم...نمیخوای که دوباره بدتر بشی؛ میخوای؟"
سوهو با بغض گفت:"به خودم اهمیتی نمیدم... آه؛ میخوام برم اتاقم..."
کریس نگاه دلسوزانه ای به من انداخت و بعد دستش زیر بدن ضعیف و لاغر شده ی سوهو برد و آروم بلندش کرد.
سوهو صورتش تو سینه اون پنهان کرد و کریس گونه اش روی موهاش گذاشت:"زود برمی گرده و ما دوباره با هم دوست می شیم. عزیزم گریه نکن...اگه نیومد خودم میرم دنبالش." بعد به سمت اتاق رفت.
YOU ARE READING
People Who Don't Exist . Exo
Actionکریس و سوهو دو جاسوس هستن که برای سازمان مخفی ای کار میکنن. این سازمان خلاف کارهایی که محکوم به اعدام شدن رو از اعدام نجات میده و برای جاسوسی آموزش میده ماجرا از شبی شروع میشه که اون ها مجبور میشن پسر سفیر چین رو از وسط یک کودتای محلی نجات بدن، اما...