فصل طولانیه و مطالبی که برای سنین پایین مناسب نیست طبق روال معمول با نقطه جدا میشن.
قسمت چهارم
فلش بک (پرش به گذشته)
*داستان از نگاه سوهو*
نکته ی اول. جشن گرفتن با دشمنت ایده ی بدیه.
نکته ی دوم. وقتی میدونی رو نوع خاصی از آدم حساسی، بهش نزدیک نشو.
نمیدونم... ولی کیه که مخفیانه ته دلش از پسرای بد خوشش نیاد. مظنورم اینه که آره، کریس حرصم میداد و ما همیشه بحث می کردیم ولی ... خب شاید برای اینکه اون چیزی بود که من دوست داشتم باشم ولی می ترسیدم. من همیشه انکار می کردم که بهش توجه دارم ولی معمولا هر چی تلاش کنی کسی رو نادیده بگیری ناخداگاه یعنی داری اهمیت بیشتری بهش میدی. در ضمن، یه نظریه ی قدیمی هست که میگه اگر برای کسی اهمیتی نداشته باشی؛ زحمت در آوردن حرصت رو به خودش نمیده.
علاوه بر این رفتار اون روز کریس، یعنی نجات دادن من و اینکه بعدش نگرانم بود هم کمکی نمی کرد که عقل من شرایط راحت تری رو برای تصمیم گیری تجربه کنه.
ضمن این مسائل، درسته که من و جین باهم قرار می ذاشتیم، ولی جز عاشقانه های کوچیک تجربه ی دیگه ای نداشتم. هیچی.
نیاز روحی و جسمیم و شرایط جدیدم و نیازم به محبت و توجه هم کار رو سخت تر می کرد. برای همین بر خلاف زندگی هر روزه ام که پر از رمز راز و هیجان شده بود، زندگی عاشقانه ام خیلی خیلی عادی شکل گرفت.
برای جشن به یه کلاب شبانه رفته بودیم. اکثر آدما وقتی مدت زیادی رو تو یه کمپ مخفی در حال آموزش بوده باشن، اولین شبی که بعد مدت ها بهشون اجازه ی خوش گذرونی داده شده توی خونه نمی گذرونن. اما هنوز هم دنیای بیرون تنهایی برام ترسناک بود پس وقتی کریس پیشنهاد کرد باهم برای وقت گذرونی بزنیم بیرون رد نکردم.
خب میدونستم اونهم ترجیح میده یه شب خوب رو تجربه کنه تا دعوا و کل کل. وقتی توی کلاب داشتم نوشیدنی میخوردم متوجه نگاه های کریس روی خودم شدم.
کمی از شب رو توی یه رستوران شام خوردیم و بعد برای گذران بقیه ش به کلاب اومده بودیم. بنظر محل امنی می اومد.
خیلی زود شروع به نوشیدن کرده بودم و نسبتا سریع مست شده بودم. کریس هم مست بود و وقتی نگاهش رو روی من میچرخوند تقریبا برام واضح بود داره به چی فکر میکنه.
" من وارد تله ی اون نمیشم." این جمله ای بود که توی سرم می چرخید.
اما...
کمتر از نیم ساعت بعد کنار یکی از دیوارهای کلاب به دیوار چسبونده شده بودم و اون لب های پفی روی گردنم بودن. خیلی زود تر از چیزی که مغزم به یاد بیاره اون دستم رو گرفته بود با خودش به سمت اتاق بالاییه کلاب که کرایه کرده بود می کشید.
KAMU SEDANG MEMBACA
People Who Don't Exist . Exo
Aksiکریس و سوهو دو جاسوس هستن که برای سازمان مخفی ای کار میکنن. این سازمان خلاف کارهایی که محکوم به اعدام شدن رو از اعدام نجات میده و برای جاسوسی آموزش میده ماجرا از شبی شروع میشه که اون ها مجبور میشن پسر سفیر چین رو از وسط یک کودتای محلی نجات بدن، اما...