بهشت خالص من

691 128 16
                                    

*قسمت بیست و چهارم*

*داستان از نگاه سوم شخص*

آقای سومان هنوز روی خط مخصوص داشت حرف میزد:"قربان اون پسر سوهو از کنترل خارج شده... و فرار کرده... رسما بر ضد ما شورش کرده!"

مرد با خنده گفت:" همیشه می دونستم اون پسره سوهو باعث دردسر میشه. میخوام به آرومی تعقیبش کنین اما وارد عمل نشید... از اولم موجود جالب و سرگرم کننده ای بود..."

"اما قربان آقای کیم میخواد اون سریع انجام بشه. پسرش با اوناس...."

"چی؟؟ هاهاها، الان میتونم بفهمم چرا کریس بهش توجه داره... اون همیشه آدم رو سورپرایز میکنه. " بعد از کمی مکث پرسید:" اون پسر... سوهو با کریس بهم زد...؟ اونا رابطه خوبی داشتن... دلیلش عوض کردن کریس با اون پسر جدید که نیست..."

"اونجوری نبود. سوهو در گیر خیانتی نشده، فقط پسره آقای کیم و دوست پسرش نجات داد. جزئیات براتون فرستادم."

"آه این بهتره... تمام جزئیات بهم اطلاع بده."

*داستان از نگاه چانیول *

وقتی سوهو بهم زنگ زد و گفت که مخفی بشم من خودم مخفی کرده بودم چون پایگاه دیر یا زود در موردم می فهمید و می دونستم سوهو هم درک میکنه من تشخیص میدم پس وقتی روی اون تاکید کرد فهمیدم که قضیه چیزی بیشتر از امنیت منه.

من بی احتیاطی کرده بودم. این معلوم بود. اما اونشب با دیدن دوباره ی سوهو... و اینکه اون هم من رو دیده بود... برای یک لحظه دیگه نتونستم فرار کنم. و با دیدن اون علاوه بر اینکه به خودم اومدم اون رو هم خوشحال کردم.

من هنوز یه جاسوس تعلیم دیده بودم. مدت زیادی بود تمرین عملیاتی نکرده بودم اما زمان خودم یکی از بهترین ها بودم پس دیگه نمی خواستم مثل یه بدبخت بهترین سال های زندگیم رو به خاطر خطایی در جوونی مخفی بشم... و البته خطای بدیم که ملحق شدن به پایگاه بود...

شروع کردم به جستجو کردن در اطلاعات سطح بالای پایگاه. چیزای مشکوکی در مورد پایگاه وجود داشت و من همیشه حس می کردم که چیزی هست اما وقتی ازش خارج شدم تصمیم گرفتم تا جایی که میتونم ازش دوری کنم تا گیر نیوفتم...

نمیخواستم به هیچ دلیلی برگردم اونجا اما الان سوهو تو دردسر افتاده بود. جوری که اون شب تو مهمونی حرف زد معلوم بود کریس ترفیع گرفته و اونا تقریبا غیر رسمی بهم زدن.

خب قضیه بین من و بک با اینکه مثل مال اونها جدی نبود بالاخره یه رابطه بود و من می تونستم درک کنم چه حسی باید داشته باشه...

اما حالا که سوهو بهم خبرداده بود که فراریه و با کریس هم بهم زده که معنیش این بود که نمی تونست روی کمک اون حساب کنه.

مطمئن بودم که دردسر بدی افتاده. هک کردن دیتابیس اصلی پایگاه کاری نبود که من از پسش بر بیام. خب کار هک کردنم بد نبود اما پایگاه مسلما سیستم های قوی ای داشت اما یه حسی بهم می گفت که بکهیون حتما تا الان مطلع شده من این بیرونم... و احتمال داره که اون به آیدیم اجازه ی عبور داده بشه. آخه فقط اون به حد کافی تیز بود که تشخیص بده خلاصه ی حروف آیدیم نشون دهنده ی چیه.

People Who Don't Exist . ExoWhere stories live. Discover now