*قسمت بیست و پنجم*
*داستان از نگاه دی.او*
صبح شده بود. من بیدار بودم اما کای محکم بغلم کرده بود و نمی تونستم تکون بخورم.
سعی کردم بی بیدار کردنش دستاش از دورم باز کنم اما اون بیدار شد و گفت:" تکون نخور تو بالش خوبی هستی."
دوباره دراز کشیدم و گفتم:" اما میخوام با سوهو حرف بزنم."
"احتمالا خوابه..." سرش روی شکمم گذاشت، محکم تر نگهم داشت و پرسید:"نظرت درمورد حموم چیه؟"
"ایده خوبیه. حالا دوباره بخواب منم میرم حموم کنم."
نالید:" چطور میتونم خودم کنترل کنم وقتی میدونم تو زیر دوشی؟"
از مدل لاس زدنش اول صبحی خجالت کشیدم و از تو بغل محکمش بیرون اومدم که به سمت حموم برم اما یه دردی درونم تیر کشید و دوباره مجبور شدم لبه ی تخت بشینم.
نیشخند زد:" چه خبرا؟؟"
با بالش توی سر کوبیدم:" این تقصیر توی عوضیه که من احتمالا کل امروز باید لنگ بزنم." بعد آروم تر بلند شدم و با احتیاط بیشتری به سمت حموم رفتم.
بخاطر نوع فرار کردنم داشت می خندید:" از چی خجالت می کشی آخه پسر خوب؟ دیشب هر چیزی که لازم بود دیدم!! "
بعد موهاش رو از صورت بی نقصش کنار زد و اضافه کرد:" در ضمن، اگه لنگ زدنت فقط یک روز طول بکشه باید حواسم باشه دفعه ی بعد کارم رو محکمتر انجام بدم!"
*داستان از نگاه کریس*
داشتم دیوونه می شدم. کدوم جهنمی بود؟ لوازم پایگاه طوری طراحی شده بود که بتونه یه پشه رو تو کمتر از یه ساعت پیدا کنه!
راستش به بکهیون شک کرده بودم. اون همیشه اینجور موارد سریع پیدا می کرد جوری که ما از سرعت عملش شگفت زده می شدیم اما حالا ... یا اون داشت سعی می کرد از چانیول در برابر پایگاه محافظت کنه، یا اینکه چانیول سیگنال ها و دوربین های پایگاه رو برای سوهو بسته بود. یکی از بهترین تخصص های اون پسره ی دراز دستکاری سیگنال دوربین ها بود... اون عوضی چطور تونسته بود مرگش رو برای من، بهترین دوستش جعل کنه اما خودش رو به سوهو نشون بده؟؟
سوهو... لعنت. من مثل یه آشغال باهاش رفتار کرده بودم؛ آره اما این دلیل خوبی نبود که تو اولین شانس هر کسی بخواد توجهش جلب کنه یا باهاش باشه! اون که قبولشون نمی کرد، نه؟ کی می تونست جای من رو براش بگیره؟؟
جمله های شب آخرش توی سرم تکرار می شد"دیگه به کسی اعتماد نمیکنم. هیچوقت و دیگه شاد زندگی نمیکنم و بدون که دلیلش توئی."
وقتی وارد اتاق فرماندهی شدم پیشنهاد کردم که از پایگاه خارج بشیم و بجای تکنولوژی با افراد دنبالشون بگردیم اما آقای سومان بنظر نمی رسید موافق باشه.
ESTÁS LEYENDO
People Who Don't Exist . Exo
Acciónکریس و سوهو دو جاسوس هستن که برای سازمان مخفی ای کار میکنن. این سازمان خلاف کارهایی که محکوم به اعدام شدن رو از اعدام نجات میده و برای جاسوسی آموزش میده ماجرا از شبی شروع میشه که اون ها مجبور میشن پسر سفیر چین رو از وسط یک کودتای محلی نجات بدن، اما...