بازگشت

626 147 38
                                    


قسمت هفدهم

*داستان از نگاه دی.او*

به سمت در دویدم و مینسوک در باز کرد و من ور بغل کرد و گفت:" بالاخره اومدی!"

بعدش من رو زمین گذاشت با کای دست داد:" شما باید کای باشی. ممنون بخاطر مراقبت کردن از برادرم."

" باعث افتخارم بود."

گوش دادن به اونا که رسمی صحبت می کردن با مزه بود اما با دیدن نگاه نگران سوهو من جلوی خودم رو گرفتم و گفتم:" بچه ها بیاین بریم تو."

مینسوک پرسید:" اون پسره کنار ماشین کیه؟"

من در حالی که داشتم وارد خونه می شدم گفتم:" اوه... سوهو لطفا بیا تو."

اما اون گفت:"نه بهتره من این اطراف باشم. شما برین خوش بگذرونین."

حس کردم شاید بهش بر خورده باشه که از همون اول معرفیش نکردم اما بنظر نمی اومد اهمیتی بده اما بهرحال سعی کردم تشویقش کنم:" اما من میخواستم خانوادم ببینن من در طی مسافرت در امانم."

در حالی که داشت سوار ماشین میشد گفت:"وقتی خواستین در مورد اون صحبت کنین من بهتون ملحق میشم."

مینسوک به من نگاه کرد و پرسید:" کدوم مسافرت؟"

دنبال خودم از پله ها بالا کشیدمش:" بیا بریم تو بهت میگم."

مادر بزرگ طبقه ی دوم یه مینی آپارتان زندگی می کرد و طبقه ی پایین یه گلفروشی کوچیک داشت.

همگی وارد خونه شدیم. پدر و مادر و مادربزرگ بغلم کردن و می گفتن که چقدر دلشون واسم تنگ شده بوده نگرانم بودن...

این کارو برام سخت می کرد که بهشون بگم که دوباره میخوام برم و توقع دارم اونا بپذیرنش و زیاد سوالی هم نپرسن! البته تائو بهونه ی نسبتا خوبی برام جور کرده بود.

بعد از یه مدت صحبت کردن درباره اینکه چقدر بودن با کای امن بوده و چقدر این مدت مواظبم بوده و از خطر کودتا نجاتم داده و کمی هم در مورد کارهایی که اونها تو این چند روز انجام دادن جو یکم آروم گرفت.

وقتی موقعیت رو مناسب دیدم شروع کردم:" آم، مامان؛ یه تور ویژه ی دور کره هست که امروز شروع میشه... و من واقعا میخوام که برم... فقط یه بار در ساله... و امروز کای داره میره این یه دنیا برام ارزش داره اگه بزارین که برم. کای و بادیگارداش همش پیش منن و قول میدم که مواظب خودم باشم."

مادرم به پدرم نگاه کرد و بنظر گیج می رسید:" آخه امروز؟؟ اما عزیز دلم تو دوباره نمیتونی بری..."

"اما این فقط یکباره و فکر میکنم علاوه بر خوش گذرونی خوبه که در مورد تاریخ کشورم بیشتر یاد بگیرم و خوش هم بگذرونم. در ضمن کای مواظبمه! همونطور که قبلا بود. شما باید اونجا می بودین وقتی اون انفجار رخ داد. بعلاوه, این یه تور برای سیاستمدارا و خانوادشون. چی از این امن تر؟"

People Who Don't Exist . ExoWhere stories live. Discover now