زنگ خطر

1.4K 284 39
                                    

قسمت سوم

فلش بک (پرش به گذشته) - مرکز

*داستان از نگاه سوهو*

من تمرینات پایه ام رو سه ماهه تموم کردم که اینجا چیز خوبیه. دارم رسما برای قتل و جاسوسی تعلیم می بینم و انگار جو اینجا جوری بی حسم کرده که هیچی برام فرقی نداره.

همه همینطوریم. حس میکنیم یه لطفی بهمون شده و حالا باید پسش بدیم.

همونطور که انتظار داشتم موقع آموزش یه سری مشکلات با کریس داشتم. اون یه کرم ریزنده ی به تمام معنا بود اما من هم کار هاشو جواب می دادم و تلافی می کردم که این باعث شد اونم به کارش ادامه بده.

سونگ از پیشرفتم متعجب شده بود و این شد که یه روز من به اتاقش دعوت کرد تا در مورد دوره های پیشرفته صحبت کنیم... و اسم جدید من برای شروع ماموریت های کوچیک بهم داده شد.

وقتی رسیدم چانیول، کریس, جیمی و بکهیون که ما معمولا بهش می گفتیم بی عرضه، اونجا بودن.

البته بی عرضه به این معنی نبود که اون مشکلی داره، فقط اون بجای قدرت بدنی، تخصص اصلیش تو بخش هایی بود که به مغز احتیاج داشتن و در مورد کارهای دیگه، حتی راه رفتن هم توی مسیر ممکن بود به در و دیوار بخوره.

وقتی سونگ حرف های خودش رو زد مرد دیگه ای که تو اتاق سونگ بود خودش رو اینطور معرفی کرد:" سلام بچه ها. من تائو. مربی جدید شما. شما همگی پذیرفته شدگان دوره پیشرفته هستید."

چهره ی مربی جدید جدی بود و باعث میشد ما هم جدی تر بشیم. وقتی به اون روز ها فکر میکنم میبینم که واقعا اون پشتکاری که داشتیم می تونست کوه ها رو جا به جا کنه...

تمریناتمون با تائو سخت و فشرده بود. در مقابل تمرین های جدید قبلی ها شبیه سرگرمی روزانه به نظر می رسیدن!

باز و بسته کردن انواع تنفگ با چشم بسته، که قبلا برای یاد گرفتنش شب ها کابوس میدیم در مقابل کارهای جدیدمون مثل آب خوردن بود.

گاها اونقدر سخت میشدن که آرزو می کزدم کاش نپذیرفته بودم. شوخی های کریس هم فقط ادامه دادن رو سخت تر می کرد و بیشتر دلم می خواست سر به تنش نباشه!

تمرینات جدید شامل آموزش مهارت های بدنی، فکری، مبارزه تن به تن، مبارزه با سلاح سرد، زنده موندن در شرایط سخت، دزدی اطلاعات، هک، تعمیرات سلاح، مراقبت از زخم و ضربه های مهلک، حتی کلاس بازیگری و... و... و... می شد.

سخت بود... اما من نفر دوم کلاس شدم و این باعث میشد حس کنم زحمات سختم بالاخره جواب داده.

اولین امتحانمون رسید. یه جور قرعه کشی بود که برای امتحان عملی به یه ماموریت بریم. من فقط دعا کردم که راحت باشه و برگه رو برداشتم...

People Who Don't Exist . ExoWhere stories live. Discover now