نظرات و رای ها تون خیلی کمه!! آپ نکنم؟
*قسمت سی و سوم*
*داستان از نگاه چانیول*
اون شب نمی تونستم چشمام ببندم. سوهو تمام شب ناله می کرد و چیزی نمی تونست دردش کم کنه. بالاخره توافق شد کریس تو اتاق کنارش بمونه و آرومش کنه و بنظر می رسید موفق شد اما بهرحال اون تب داشت و ما نمی دونستیم که واقعا اون قدر درد داره یا فقط داره هذیون میگه...
کریس میخواست بهش مورفین بیشتری بدیم اما اون دُز مورفین اون روزش رو دریافت کرده بود و مورفین زیاد اعتیاد آور شدیدیه.
به این فکر کردم کهکاش یه دستگاه عکسبرداری داخل بدن داشتیم اما ناگهان یه ایده به ذهنم رسید! به دستگاه عکسبرداری بیمارستان احتیاجی نداشتیم! من یه متخصص دستگاه های فنی بودم! احتیاجی نداشتیم که عکس بگیریم.
می تونستیم با یه بورد X –Ray کوچیک که سریع می ساختمش یه نگاهی به زخمش بندازیم! وسایل خاصی هم نمی خواست که نشه پیداشون کرد. با سرعت بیرون رفتم و با کمک افرادی که تو اون مدت جمع کرده بودم وسائلی که احتیاج داشتم تهیه کردم و آوردم.
وقتی بالاخره آخرهای شب بعد تموش کردم یه نگاه به زخمش انداختیم. کلیه و بقیه اعضاش سالم بودن اما یه تیکه کوچیک از فلزش گلوله داخل زخمش باقی مونده بود که به روده اش فشار می آورد.
کدوم آدم احمقی زخم دوبار چک نمی کرد...؟
همه دورم جمع شده بودن و من با عصبانیت پرسیدم:"کی گلوله رو در آورد؟"
و کریس با کمی لرزش صدا جواب داد :"من."
"معلومه تو انجام دادی. بخاطر گرفته شدنش قدرت گرمای گلوله رو جلیقه ش، گلوله داخل بدنش شکسته شده بوده. باید قبل از اینکه زخم ببندی چکش می کردی..."
چشم هاش گرد شد:" ا...اما شرایط بدی بود. ما لوازم کافی نداشتیم و من...من..."
"تو چی؟ محض رضای خدا یکبار دست از بهونه آوردن بردار و قبول کن اشتباه کـ.."
"بچه ها! میشه خفه شید؟"سوهو بود. نیمخیز نشسته بود و با اون لحنی که می خواست همه رو آروم کنه حرف میزد.
هر دو ساکت شدیم و بهش نگاه کردیم.
سوهو نفسی گرفت و گفت:" دعوا رو تموم کنین. من...من...آه..." دستش از روی زخم برداشت و ...
داد زدن و حرکت ناگهانیش باعث شده بود زخم دوباره خون ریزی کنه...
دی.او کریس و من داد زد:" الان خوشحالین؟"
کای گفت:"باید تیکه گلوله دربیاریم. همین الان که زخم باز شده!"
سریع شروع کردیم هر کسی سعی می کرد طبق دستوری که بهش داده شده بود اتاق برای عمل دوباره آماده کنه.
YOU ARE READING
People Who Don't Exist . Exo
Actionکریس و سوهو دو جاسوس هستن که برای سازمان مخفی ای کار میکنن. این سازمان خلاف کارهایی که محکوم به اعدام شدن رو از اعدام نجات میده و برای جاسوسی آموزش میده ماجرا از شبی شروع میشه که اون ها مجبور میشن پسر سفیر چین رو از وسط یک کودتای محلی نجات بدن، اما...