🌸Love The Way You Lie [Completed_chanbaek]🌸

Part 5

"نمیشه باهاش حرف بزنی؟خواهش میکنم من نگرانشم..چهار روزه هیچی نخورده"بکهو با نگرانی به بکجون خیره شد..

از خودش عصبانی بود..اگه به حرف اون دعانویس احمق گوش نمیداد و تو غذای بکهیون اون ماده رو نمیریخت بکهیون از خوردن غذا امتناع نمیکرد..دقیقا از همون موقع که فهمیده بود دیگه غذا نخورده بود و خودش رو توی اتاق حبس کرده بود

نمیتونست نگاه ناامیدش رو از یاد ببره

"کارتش رو فعال کن..شاید رفت بیرون و اون بیرون چیزی خورد خواهش میکنم بکجون..چند روزه خودشو تو اتاق حبس کرده..اون به خاطر من احمقه که غذا نمیخوره اگه من اونکارو نمیکردم.."

"تو فقط میخواستی نجاتش بدی..خودت رو سرزنش نکن"بکجون بین حرفش پرید

"اره ولی احساس میکنم به جای نجاتش داریم بهش صدمه میزنیم..اگه چیزیش بشه چی؟بذار برگرده دانشگاه اینجوری چیزی عوض نمیشه"دیگه نمیتونست تحمل کنه..تا اون زمان هم به خاطر بکجون ساکت مونده بود..

"فقط یه کم دیگه صبر کن..بلاخره مقاومتش میشکنه و قبول میکنه بیاد دکتر..تا ابد که نمیتونه لج کنه!"با بی رحمی گفت و از روی مبل بلند شد..

بکهو از پشت قدماش رو دنبال کرد و دور شدنش رو تماشا کرد..هم بکجون و هم بکهیون لج کرده بودن و هیچ کدوم قصد عقب کشیدن نداشتن

اروم از سر جاش بلند شد و به سمت پنجره رفت

از داخل به پسری نگاه کرد که کنار یه ماشین قرمز ایستاده بود و به ساختمون خونه اون ها خیره بود..

چند شب بود که اون رو میدید..انگار منتظر کسی بود

اول میخواست به پلیس گزارشش کنه ولی یه حس عجیب مانع میشد

حس ناخوشایندی که میگفت اون با داداش کوچیکش

رابطه پررنگی داره..اهی کشید و پرده رو انداخت..باید باهاش حرف میزد؟

__________

"میخوام ببینمت..یه ساعت دیگه هر جا که تو بگی لوهان"

بکهیون با تعجب به صفحه ی گوشیش نگاه کرد..لوهان چرا شماره ی اون رو داشت؟..یعنی از کریس گرفته بود؟

گوشیش رو به کناری پرت کرد و جواب نداد..لوهان اخرین نفری بود که دوست داشت ببینه!

یعنی چکارش داشت؟چی میخواست بگه؟مربوط به کریس بود؟

اخر سر طاقت نیاوورد و از رو تخت بلند شد..لباساش رو عوض کرد و گوشیش رو توی جیبش سر داد..

با بیرون رفتن از اتاق بکجون و بکهو رو دید که سر میز نشسته بودن و شام میخوردن

"شام میخوری؟"اول بکهو واکنش نشون داد