The End of Season 3_Part 15

3.9K 639 56
                                    

ببینید کی اینجاست ؛)
اینم از اخرین قسمت فصل سه..♡
امیدوارم ک دوستش داشته باشید :")
وت و کامنت فراموش نشه خوشگلا ._.

●●●○○○●●●○○○

برای اخرین بار به سر و وضع خودش تو اینه گوشیش نگاه کرد و بعد مطمعن شدن از ظاهرش به سمت چانیول چرخید
"بریم"

اخرین باری که خانواده چانیول رو دیده بود کای به خاطر لباس های بچگونه ای که تنش بود کلی مسخرش کرده بود و نمیخواست اینبار هیچ بهونه ای به اون پسر پررو بده
دیو به استقبالشون اومد..لباس های راحتی پوشیده بود و لبخند گرمی به لب داشت..انگار واقعا تو پنج سال گذشته پخته شده بود

بکهیون سمت چانیول که اروم بود و چیزی نمیگفت چرخید..اضطراب از صورتش معلوم بود..کمی بهش نزدیک شد و دستای عرق کردش رو گرفت
"چیزی نیست یول..اونا همون خانواده این که خیلی برات عزیزن..و مطمعن باش تو هم به همون اندازه برای اونا عزیزی..نذار این پنج سال دوری بترسونتت"

با ارامشی که برای خودش هم عجیب بود ، به چانیول که مثل بچه های بی سرپناه شده بود لبخند زد..اون ادم مهربونی نبود..ولی چانیول تو اون لحظه خیلی اسیب پذیر به نظر میرسید

چانیول نگاه پر مهری به صورت خندون بکهیون انداخت و با شجاعت بیشتری دنبال دیو وارد خونه شد..خونه ای که فکر میکرد خیلی وقته خالیه
شیومین به محض دیدن چانیول از سر جاش بلند شد و به سمتش رفت

دست های کوچیکش رو محکم دور کمر برادر بزرگترش حلقه کرد و عطر بدنش رو نفس کشید..اون عاشق بردارش بود..حتی اگه بردارش پنج سال بود که ترکشون کرده بود
عقب تر از همه کای ایستاده بود..سرتاسر مشکی پوشیده بود و یه نگاه جدی توی چشماش داشت

بکهیون مطمعن بود کای حتی بیشتر از دیو تغییر کرده
بر خلاف انتظار همه کای جلو اومد و خیلی جدی دستش رو به سمت چانیول دراز کرد"خوش اومدی هیونگ"

گذر زمان صورتش رو جذاب تر کرده بود و پختگی رفتارش باعث شد چانیول بغض کنه..داداش کوچولوی سرکشش مرد شده بود

علی رغم سردی کای ، دستش که به سمتش دراز شده بود رو به شدت به سمت خودش کشید و برادر کوچک ترش رو محکم بغل کرد..چطور تونسته بود این همه سال دوریش رو تحمل کنه؟

وقتی کای ازش جدا شد میتونست دلتنگی رو توی پس لایه های نگاهش ببینه..برادر کوچولوی تخسش
"بفرمایید بشنید"
کای به سمت بکهیون چرخید و بهش تعارف کرد..حالا حتی رفتارش با بکهیون هم مودبانه بود

وقتی همه روی مبل نشستن یه سکوت طولانی و معذب کننده حکم فرما شد
انگار هیچکس نمیدونست چی باید بگه
بلاخره چانیول لب هاش رو از فاصله داد"فکر نم..نمیکردم برگردین اینجا"

"کای خواست"دیو سریع جواب داد و بی توجه به چشم غره کای به چانیول لبخند زد..انقد به خاطر دروغی که چند سال پیش گفته بود عذاب وجدان داشت که حاضر بود همه چیزش رو بده تا رابطه بین دوبرادر رو بهتر کنه چانیول با لبخند به کای که داشت نگاهش رو میدزدید خیره شد..برادر عزیزش

🌸Love The Way You Lie [Completed_chanbaek]🌸 Donde viven las historias. Descúbrelo ahora