______
به محض ورود به اتاق متوجه پسر قد کوتاه اشنایی شد که روبروی میز چانیول روی مبل نشسته بود
پسر با دیدن اون یکه ای خورد و چشمای درشتش پر از تعجب شد
اما تعجب نگاهش خیلی زود رنگ باخت و سریع براش سر تکون داد"روز بخیر بکهیون شی"
لحن مودبانه پسر باعث شد بکهیون هم به پاهای خشک شدش تکونی بده و به سمت جلو بره"مشتاق دیدار دیو"
علارغم لحن مودبانش نمیتونست خصومت نگاهش رو مخفی کنه..هنوز به یاد داشت اون پسر چطوری با حرفاش چانیول رو ازار داده بودکنار دیو روی مبل جا گرفت و به صورتش نگاه گذرایی انداخت
"هنوز نیومده؟"
با این که مخاطب حرفش رو مشخص نکرده بود ولی هر دوی اون ها میدونستند منظور بکهیون کیه"نه"صدای پسر کوچکتر لرزید..بکهیون میتونست استرسش رو از نگاهش حس کنه
لحظه اول که اون رو دیده بود برای چند ثانیه از پرروییش عصبانی شده بود..اون یکی از کسایی بود که باعث شده بود چانیول پنج سال پیش کره رو ترک کنه اما الان که نگرانی توی چشماش رو میدید میتونست بگه دلش برای اون پسر میسوزه..حس همذات پنداری عجیبی بهش داشت.لبخند دلگرم کننده ناخواستش همزمان با باز شدن در بود
"دیو"
سرش رو به سمت در چرخوند و چانیول رو دید که تو چارچوب در خشکش زده بود و با تعجب به صورت برادر کوچک ترش نگاه میکرد..انگار چانیول هم به اندازه اون غافلگیر شده بوددیو سریع از سر جاش بلند شد و قدمی به سمت جلو برداشت"هیونگ"
به محض جلو اومدن چانیول و برخورد نگاهشون ، بکهیون اخماش رو در هم کشید و سرش رو برگردوند..برای چند دقیقه ، حضور دیو باعث شده بود یادش بره اون مرد باهاش چیکار کردهدر حالیکه سعی میکرد نشون بده نسبت به خش و بش دو برادر بی توجهه لپ تاپش رو بیرون اورد و روشنش کرد
یه هفته از زمانی که چانیول جلوی چشمای اون نامزدش رو بوسیده بود میگذشت.یه هفته از زمانی که اون خودش ، غرورش و احساساتش رو جلوی چانیول شکسته بود ، میگذشتتو این مدت تمام سعیش رو کرده بود که نشون بده نسبت به نگاه نگران و سرخورده ی چانیول که همه جا دنبالش بود بی تفاوته..دیگه فایده نداشت..چانیول خیلی دیر نگران شده بود
یه چیزی تو وجودش مرده بود و چانیول خودش کسی بود که اون رو کشته بود"نمیدونستم کجا میتونم پیدات کنم..یعنی..ادرس خونت رو نداشتم"
صدای دیو میلرزید و بکهیون لحظه به لحظه بیشتر متوجه میشد این مکالمه چقد برای اون پسر سخته
از گوشه چشمش چانیول رو دید که چند قدم به دیو نزدیک شد و روبروش ایستاد"اشک..اشکالی نداره..چرا نمیشینی؟"
حالا که چانیول نزدیک تر شده بود میتونست ببینه اون هم به اندازه دیو مضطربه..و البته از صدای گرم و اهنگینش فهمیده بود اون مرد خیلی وقته برادر کوچیک ترش رو به خاطر حرفاش بخشیده
YOU ARE READING
🌸Love The Way You Lie [Completed_chanbaek]🌸
Fanfiction♥️••●کاپل: چانبک؛ سکای ♥️••○ژانر: رمنس؛ درام، زندگی روزانه، NC+18 ♥️••●خلاصه: چانیول یه بیزنس من موفق و یه دانشجوی برجسته تو دانشگاهشونه. این مرد موفق یه نقص کوچیک تو ظاهرش داره که با همه ی کوچیک بودنش، به چشم اطرافیانش بزرگ میاد. اون لکنت داره و سر...