مرسی از محبتاتون*-*❤
پارت بعدی هم وقتی چهل ستاره شد=)
____________دقیقا نیم ساعت بعد جلوی در اتاق چانیول ایستاده بود و جرات نداشت دستای عرق کردش رو بالا بیاره و دست گیره رو بچرخونه
هر چقد فکر میکرد میدید واقعا توانایی روبرویی با پارک چانیول رو نداره
برای یه لحظه از تصمیمش منصرف شد و رو پاشنه پاش چرخید که با دیدن نگاه خیره منشی که با تعجب همه حرکاتش رو میپایید لبخند پر اضطرابی زد و دوباره به سمت در برگشت
نفس عمیقی کشید و تصمیم خودش رو گرفت..اگه زیاد فکر میکرد فقط ترسش بیشتر میشد پس طی یه اقدام شجاعانه حتی بدون اینکه در بزنه در روباز کرد و وارد شد
به مض ورودش چانیول سرش رو بالا گرفت و سر تاپاش رو برانداز کرد
"ب..بفرمایید بشینید"
دوباره لکنت گرفته بود؟!
بکهیون با تعجب فکر کرد..هر چند شنیدن دوباره ی لکنت چانیول حس نوستالژی شیرینی داشت
کمی از استرسش کم شده بود..لبخند معذبی زد و در حالیکه سعی میکرد خیلی به صورت چانیول خیره نشه به سمت مبل رفت..در واقع میترسید به صورت چانیول نگاه کنه و با دیدن عصبانیتش خودش رو ببازه
"منشیتون گفت میخواین منو ببینین"بعد از اینکه رو مبل جا گرفت کمی سرش رو بالا اورد و زیر چشمی به صورت چانیول که هیچی ازش خونده نمیشد نگاه کرد
چانیول مثل همیشه خوش تیپ بود..پیراهن کرمی به تن داشت که طبق معمول استین هاش رو بالا زده بود و دست خوش فرمش و رگ های برامدش رو نمایان نشون میداد
نمیتونست شلوارش رو از پشت میز ببینه ولی حدس میزد همرنگ با کراوات قهوه ای سوختش باشه و موهای بالا زدش هم مثل همیشه به جذابیتش اضافه کرده بود
"بله..میخواستم راجع به یه م..مساله ای باهاتون صحبت کنم"
چانیول اروم بود..مثل همه روز های قبل..هیچ عصبانیت و حرصی توی صداش نبود..کاملا خونسرد و به طرز وحشتناکی ازار دهنده
"حتما خبر دارین اخیرا شایعاتی پخش شده که باعث نگران شدن کارمندا شده..در..درسته؟"چانیول بعد از کشیدن یه نفس عمیق ادامه داد
"همون شایعه ای که میگه شما گی هستین؟"
دقیقا بعد از گفتن کلمه اخر بود که متوجه شد چی گفته و سریع زبونش رو گاز گرفت
ابروهای بالا داده چانیول و سنگینی نگاه مشکوکش باعث شد سرش رو پایین بندازه و سعی کنه باهاش چشم تو چشم نشه
"بله..و میخواستم بدونم کار تو بوده یا نه؟"هر چند لحن چانیول تغییر نکرده بود ولی حالا داشت اون رو دوم شخص مفرد خطاب میکرد.
همین موضوع باعث شد یه لحظه شجاع بشه و سرش رو کامل بالا بگیره"من از کجا باید میدونستم شما گی هستین که به من مشکوکین؟"با لحن حق به جانبی گفت و نگاه گستاخش رو تو چشمای چانیول دوخت..اینجور نبود که دیگه از چانیول ترسی نداشته باشه نه..فقط به این وضعیت که در برابر چانیول سرش رو خم کنه عادت نداشت و تا اونجایی که تجربه داشت همیشه دست پیش گرفتن بهترین گزینه بود
وقتی چانیول جوابش رو نداد و در عوض با چشمای نافذ تو چشماش خیره شد با لحنی که سعی داشت پر جرات به نظر بیاد ادامه داد"منظورم اینه که ما که همو نمیشناسیم..چطور باید میدونستم"اگه این حرفو نمیزد میمیرد..شاید احمقانه بود ولی باید به چانیول میفهموند اینجوری نبوده که اون تموم اون پنج سال رو به خاطر دوری از اون گریه کنه..اصلا نمیخواست چانیول متوجه شه وقتی بعد از پنج سال دیدتش و باهاش مثل یه غریبه برخورد کرده چقدر ناراحتش کرده
"نمیشناسیم؟"
شاید اشتباه میکرد ولی برای یه لحظه یه لبخند محو رو روی لب های چانیول دید که سریع ناپدید شد و اون رو به شک انداخت..چانیول نه تنها از دستش عصبانی نبود بلکه داشت بهش لبخند میزد؟
به انی قلبش شروع به تپیدن کرد..نمیتونست افکارش رو متمرکز کنه..چقد دیدن لبخند چانیول حس خوبی داشت..کی فکرش رو میکرد یه روز اون با دیدن یه لبخند چانیول اونطور خودش رو ببازه
"یا میشناسیم؟"با لحن سردرگمی و ارومی گفت و به چشمای چانیول زل زد..حس میکرد چشماش یه شیطنت خاصی دارن..انگار داشت با شنیدن حرفای احمقانه و دور از باور اون سرگرم میشد
تند تند پلک زد و نگاه خیرش رو از چانیول گرفت..قصدش چی بود؟
میخواست اینجوری عذابش بده؟
میخواست با دیوونه کردنش ازش انتقام بگیره..متوجه نمیشد
سنگینی نگاه چانیول رو هنوز روی خودش حس میکرد"پس در نظر میگیریم اونی که دیروز بعد از تموم شدن ساعت کاری به دست شویی زنونه رفته شما نبودین"
با شنیدن لحن طعنه امیز چانیول جهت خون تو رگاش برعکس شد..به دنبال کلمات میگشت تا کار خودش رو توجیه کنه که چانیول ادامه داد"میتونین برین"
سرش رو اروم چرخوند و به صورت بدون حس چانیول خیره شد..چی باید میگفت؟
"مرخصین"
وقتی چانیول برای دومین بار حرفش رو تکرار کرد به پاهای سستش تکونی داد و از سر جاش بلند شد
برای بار اخر نیم نگاهی به صورت جدی و جذاب لعنتی چانیول انداخت و به سمت در رفت
"پس با اجازه"قبل خروج از اتاق زمزمه ای کرد که حتی به گوش خودش هم نرسید
___
"هیونگ دعوام نکرد"مثل یه ادم مسخ شده خودش رو به هیچول که جلوی شرکت ایستاده بود رسوند و روبروش ایستاد
"هوم؟"
"با اینکه حقیقتو میدونست ولی بهم هیچی نگفت..حتی بهم لبخند زد"
چشمای هیچول با شنیدن حرفاش گرد شدن..خودش هم هنوز باور نکرده بود
"همش یه لحظه بود ولی من تقریبا مطمعنم خندید"دوباره با هیجان گفت و لبخند ذوق زده احمقانه ای زد
"و این یعنی چی؟"
"..نمیدونم هیونگ..فکر کنم دیگه ازم متنفر نباشه..شاید بد نباشه به حرفت گوش کنم و برم باهاش حرف بزنم"با همون لبخند احمقانه گفت و جلوتر از هیچول راه افتاد"بیا بریم ددر هیونگ..میخوای رانندت بشم؟"
هیچول چند لحظه بعد از رفتن بکهیون هنوز همونجا ایستاده بود و به رفتار عجیب مدیر عاملشون فکر میکرد..حس بدی داشت..اون مثل بکهیون خوش خیال نبود.
***
فردای اون روز چانیول دوباره تو سلف شرکت دیده شد ولی یه چیزی عجیب بود.چانیول در برابر همه ی شایعات و زمزمه های زیر لبی کاملا محسوس اطرافیانش خیلی خونسرد و بیخیال رفتار میکرد.اصلا خودش رو توجیه نمیکرد و این باعث تعجب هیچول شده بود.اگه همونجور پیش میرفتن ممکن بود اون شایعات تبدیل به یه معضل جدی بشن ولی چانیول عین خیالش هم نبود.
و بکهیون هر چند دقیقه یک بار به سمتش برمیگشت و ازش میپرسید ظاهرش خوبه یا نه و باعث تحریک شدن اعصاب اون میشد.همه ی مشکلات الان به خاطر بکهیون بود و بکهیون به تنها چیزی که فکر میکرد جلب کردن توجه چانیول بود
"هیونگ به نظرت موهام رو چه رنگی کنم؟"بکهیون بود که صندلیش رو به سمت اون چرخونده بود و با ذوق میپرسید
"خیلی وقت نیست موهات رو رنگ کردی بکهیون..میخوای کچل شی؟"با بی حوصلگی جواب داد و پوفی کرد
"اون موقع فقط میخواستم به چانیول بفهمونم حالم مثل اون خوبه پس خیلی به رنگ موهام توجه نکردم ولی الان میخوام موهامو یه رنگ خاص کنم"
لب های جلو داده بکهیون موقع حرف زدن فقط بیشتر عصبیش میکردن.کم کم داشت به این فکر میکرد که چی میشه اگه بزنه تو ذوقش
"نمیدونم بکهیون.هر کاری دوست داری بکن"
به محض تموم شدن جملش سرش رو چرخوند و به صفحه سیستم زل زد تا به بکهیون بفهمونه برای ادامه مکالمه تمایلی نداره
"هیونگ به نظر توهم امروز موقع اون حواسش به من بود؟من حس میکنم زیر چشمی داشت منو میپایید"
باورش نمیشد بکهیون فقط به خاطر یه لبخند نصف و نیمه چان مثل دخترای چارده ساله احمقی که برای اولین بار عاشق میشن ، رفتار کنه
"نه بکهیون.من متوجه چیزی نشدم"با کلافگی گفت و تابی به چشماش داد
"ولی خب اگه خوب بهش فکر کنی دلیلی نداره اون بیاد با بقیه کارمندا غذا بخوره..مدیر عامل قبلی..اقای لی رو تو هیچوقت توی سلف دیدی؟"بکهیون با لحن پر از امیدی سریع توجیه کرد
"ام..شاید چون مدیر پارک تازه شروع کارشه میخواد خودشو خاکی و صمیمی نشون بده تا تاثیر خوبی روی بقیه بذاره"
با اینکه نمیخواست ولی تحت تاثیر حرف بکهیون قرار گرفته بود.واقعا دلیلی نداشت چانیول به جای غذا خوردن توی دفترش به سلف بیاد و مثل یه کارمند عادی غذا بخوره!
"نه مهارت های یول به اندازه کافی خوب هستن که نیازی به تظاهر نداشته باشه"
لحن رویایی بکهیون اونقدر احمقانه بود که باعث شد خندش بگیره..نیم نگاهی به صورت بکهیون که انگار یه جای دیگه سیر میکرد انداخت و به خاطر سکوتی که بلاخره به وجود اومده بود تو دلش از خدا تشکر کرد.بلاخره میتونست به کاراش برسه
بکهیون چرخی به صندلیش داد و به صفحه سیاه مانیتور خیره شد.از صبح که به شرکت اومده بود نتونسته بود هیچکاری انجام بده و به جاش فقط به چانیول فکر کرده بود
خودش میدونست تصوراتش و حرفایی که به هیچول میزد خیلی احمقانن ولی نمیتونست با تصور چان که روبروش زانو زده بود ذوق نکنه.دلش میخواست چانیول دوباره مثل قدیم عاشقش شه و اون هم کلی براش ناز کنه و مجبورش کنه کلی لوسش کنه
از دید اون اینکه چانیول در برابر شایعات واکنشی نشون نمیداد این معنی رو میداد که چانیول با اشکار شدن گی بودنش مشکلی نداشت و در نهایت همه اینا یعنی اون هنوز بکهیون رو میخواست
لبخند احمقانه روی لب هاش با ضربه محکمی که پشت گردنش خورد از بین رفت
"لعنتی مگه مر.."با چرخیدن به عقب و دیدن صورت عصبانی مدیر کیم حرفش رو خورد و سریع از روی صندلی بلند شد
"چیزی لازم دارین قربان؟"
"از صبح زیر نظر گرفتمت تنها کاری که کردی حرف زدن بوده..پس کی میخوای گزارشایی که اماده کردی رو وارد سیستم کنی؟"مدیر کیم با لحن تحقیر امیزی گفت و دوباره با کاغذای توی دستش به سینه بکهیون کوبید
"تا ظهر امادشون میکنم قربان"سریع گفت و کمی تعظیم کرد تا مدیر کیم دست از سرش برداره
با اینکه سرش پایین بود ولی میتونست صدای نوچ نوچ مدیر کیم و بعدش صدای دور شدن قدماش رو بشنوه
"مردک بیریخت!"به محض دور شدن مدیر کیم صاف ایستاد و با لحن پر حرصی گفت
"این دفعه تقصیر خودت بود بکهیون"
هیچول که به سمتش چرخیده بود سرزنشش کرد و بیتوجه به چپ چپ نگاه کردن بکهیون سرش رو به سمت طرفین تکون داد
"فقط یه گوشه نشسته و منتظره تا من یه خطایی بکنم اوار شه روی سرم"
با بدخلقی گفت و بعد از نشستن روی صندلیش سیستم رو روشن کرد
VOCÊ ESTÁ LENDO
🌸Love The Way You Lie [Completed_chanbaek]🌸
Fanfic♥️••●کاپل: چانبک؛ سکای ♥️••○ژانر: رمنس؛ درام، زندگی روزانه، NC+18 ♥️••●خلاصه: چانیول یه بیزنس من موفق و یه دانشجوی برجسته تو دانشگاهشونه. این مرد موفق یه نقص کوچیک تو ظاهرش داره که با همه ی کوچیک بودنش، به چشم اطرافیانش بزرگ میاد. اون لکنت داره و سر...