Season 4 Part 14

2.6K 527 136
                                    

خونه سهون خیلی به محل کارش نزدیک نبود. ولی خیلی هم دور نبود و از لحاظ جغرافیایی میشه گفت تو یه منطقه خوب قرار داشت.

کلی از نقاط مورد نیاز یه ادم شهری نزدیکش بود و این اپشن رو همداشت که طبقه همکف یه ساختمون بامزه باشه.

به سهون پیام داد جلوی دره و بعد به موهای هنوز نم دارش دست کشید تا بهشون حالت بده. یک دقیقه بعد در باز شد.
"رمز در چهار تا هفته، بیا تو"

سهون بعد از اینکه در رو براش باز کرد دست به سینه ایستاد و منتظر موند اون کفش هاش رو دربیاره.

کفشش رو بدون اینکه خم بشه با سر کفش دیگش در اوردو تو اون فرصت لباس های خونگی سهون رو وارسی کرد.

بعد از اینکه کفش دیگش رو هم با سر انگشتای پای دیگش بیرون اورد،سبد میوه و بسته کادو پیچ شده ای که توی دستش بود رو به سمت سهون گرفت.

سهون با ابروهایی بالا داده، دستاش رو از روی سینش باز کرد و  جلو اومد.
"اعتراف میکنم انتظار نداشتم فکرت به این چیزا برسه"

"هی"فریاد اعتراض امیز کای بلند شد. سهون خندید و بعد طول راهرو رو طی کرد و به سمت چپ پیچید.
کای پشت سرش راه افتاد و بعد از گذشتن از راهرو به یه سالن بزرگ رسید.

اپارتمان سهون نقلی و شیک بود.
با اینکه تک خواب بود، سالن بزرگی داشت و اشپزخونش هم یه فضایدوست داشتنی داشت.

تقریبا همه چیز چیده شده بود و حتی یه ست مبل بامزه خاکستری قرمز هم گوشه سالن قرار داشت.
تموم استرسی که کای داشت با دیدن فضای راحت خونه از بین رفت.

نیشخند زد"دکوراسیون سلیقه کیه؟"
سهون که مشغول باز کردن کادوی اون روی کانتر اشپزخونه بود بدون اینکه سرش رو بالا بیاره جواب داد"همکارم. بهش گفتم دارم اسباب کشی میکنم.

پیشنهاد داد کمکم کنه و کیه که از کمک بدش بیاد؟" کای بدون اینکه بپرسه میدونست همکار سهون یه زنه. هیچ مردی برای چیدن وسایل خونه یه مرد دیگه داوطلب نمیشد. حتی اونی که گی بود.

لبخندش اروم ناپدید شد. به سمت کاناپه گوشه سالن رفت و بعد از یهنگاه بی حس به گل های قرمزش، باسنش رو روش گذاشت.

با بلند شدن صدای خنده سهون گردنش رو کمی کش اورد و تلاش کرد صورتش رو از بالا سکوی اپن ببینه.
"این چقدر بامزس. ولی بیشتر از اینکه به من بیاد، شبیه تواه"

کای ندیده میتونست بفهمه منظور سهون ست ماگ و کاسه خرسی شکلیه که براش خریده و بدون اینکه اخماش رو باز کنه، بد اخلاقی کرد"نگران نباش، به مبلت خیلی میاد"!

سهون یا متوجه بداخلاقیش نشد و یا اهمیت نداد. با همون تیپ متفاوت خونگیش از اشپزخونه بیرون اومد و موهای پشت سرش رو خاروند.
"اول بخوریم یا اول بخوابیم؟"

کای منظور سهون رو از خوابیدن میدونست. نگاهش رو به یه سمت دیگهجز صورت سهون کشوند و معذب گفت"من حموم کردم!" غذا میتونست منتظرشون بمونه. خوابیدن! انرژی میخواست.

سهون زمزمه کرد"منم"و بعد فاصلشون رو از بین برد. قبل از اینکه سهون روش خم شه، کای از روی مبل بلند شد و با دهنش لب هاش رو پوشوند.
سهون گردنش رو با سر انگشتاش لمس کرد و هدایت بوسه رو به دست گرفت.

اینبار حرکات سهون خیلی اروم تر بود.
انگار دیگه اصلا مضطرب نبود و این برای کایی که به زور خودش رو  راضی کرده بود تو برخورد با این مسائل عادی رفتار کنه و ماجرای دفعه قبل رو به روی سهون نیاره یکم شوکه کننده بود.

بوسه های سهون عمیق بود و کای ارزو میکرد کاش از  روی مبل بلندنشده بود. توی اون حالت ایستاده، فقط پاهاش ضعف میرفت.

سهون بوسه هاش رو پشت سر هم روی لباش میذاشت و حتی بهش اجازه نفس کشیدن هم نمیداد و درست زمانی که کای فکر میکرد قرار نیست بیشتر از اون سست بشه، سهون بوسش رو به سمت گردنش کشوند و دستش رو بین پاهاش برد.

به محض لمس دست سهون روی ال*ت تحریک شدش، تموم خود داریش رو از دست داد و روی پاهاش سقوط کرد. سهون اون رو از کمرش گرفت و به سمت مبل برد. بعد از اینکه از خوب بودن جای کای مطمئن شد، خودش هم باهاش پایین اومد و حریصانه مشغول باز کردن دکمه شلوارش شد.

🌸Love The Way You Lie [Completed_chanbaek]🌸 Onde histórias criam vida. Descubra agora