"به ن..نظرت بک..بکهیون از این خو..خوشش می.میاد؟"چانیول به سمت سهون چرخید و یه ساعت طلایی مارک امگا رو نشونش داد
"تو که انقدر دست و دلبازی چرا به جای پسری که فقط دو روزه باهاش دوستی به من که چندین ساله دوستتم هدیه نمیدی؟هوم؟اون هم هدیه ای به این گرونی!"سهون با طعنه گفت
"ن..نه م..مچ دس..دستش خیلی ب..باریکه با..باید یه چیز ظ..ظری ف تر ب..بگیرم"چانیول بی توجه به سهون گفت و دوباره به ردیف ساعت ها نگاه کرد
"احمق"سهون پشتش رو به چانیول کرد و منتظر موند کارش تموم بشه"واقعا میخوای ساعت رولکس بهش بدی؟"سهون در حالیکه شونه به شونه چان راه میرفت گفت
"ا..اره"چانیول لبخند زد
"با اینکه میدونی به خاطر پولت باهات دوست شده؟داری بهش رشوه میدی؟"سهون با تعجب گفت
"ب..به خاطر پو..پولم ن..نبود خو..خونه خو..خودش هم جا..جای خ..خیلی خوبیه ل..لباساشم همه ما..مارکن"از بکهیون دفاع کرد
"پس چی؟"تعجب سهون لحظه به لحظه بیشتر میشد
"سه..سهون به ن..نظرت ا..اگه ب..ببوسمش ن..ناراحت می..میشه؟"چانیول با دو دلی پرسید
"نه..اگه واقعا دوستت داره خوشش هم میاد"
"د..دلم می..میخواد ل..لباش رو ب..ببوسم و..وقتی میخنده چ..چشاش برق می..میزنه و..وقتی ا..اخم میکنه و..وقتی ناراحته د..دلم میخواد بو..بوسش کنم!"و با خجالت نگاهی به سهون که داشت به حرفاش گوش میداد انداخت
"پس بوسش کن!"دستش رو دور شونه چانیول انداخت و لبخند زد
لبخند کمرنگی روی لب های چانیول نشست..
هیچ کس به اندازه سهون حرف زدن با لکنتش رو تحمل نمیکرد..مهم نبود چه وقتی از روز یا شب باشه یا در حال انجام چه کاری باشه..حتی اگه سرش غر میزد اون همیشه برای چانیول وقت داشت.
______________"هیونگ اتاقم رو تمیز نکن خودم شب که اومدم تمیزش میکنم"بکهیون با صدای بلندی گفت و از خونه بیرون زد..ماشین چانیول کنار ساختمون پارک شده بود..لبخند زد و به سمت ماشین دوید..اون احمق هر چقد هم که کمبود داشت ولی راننده با کلاسی بود!
با توقف ماشین جلوی دانشگاه بکهیون با عجله پیاده شده
"بک..بکهیون"چانیول صداش زد
"چیه؟"به سمتش چرخید و نگاش کرد
"ام..امروز وقت د..داری؟"
"امم.."بکجون بهش گفته بود دوبار در هفته میتونه خارج از ساعتای کلاسیش بیرون بره ولی ترجیح میداد با دوستاش بره بیرون تا با چانیول خسته کننده و حتی اون ماشین زرق و برق دارم باعث نمیشد تصمیمش رو عوض کنه
"می..میخوام ی..یه چیزی ب..بهت بدم"چانیول وقتی تردید بکهیون رو دید گفت
"باشه"مشتاق بود بدونه چانیول چی براش گرفته
دستی برای چانیول داد و شروع به دویدن کرد
در حالیکه نفس نفس میزد وارد کلاس شد
خوشبختانه استاد هنوز نیومده بود ولی..
تنها صندلی خالی صندلی کناری کریس بود!
لبش رو گاز گرفت و با قدمای اروم به سمت کریس رفت
"صبح بخیر"کریس پوزخند زد
"صبح بخیر !"بکهیون جوابش رو داد و نگاه مشکوکی بهش انداخت..واقعا لحنش خطرناک بود یا فقط اون اینجور حس میکرد؟
با ورود استاد زمزمه ها خوابید و بکهیون در حالیکه سعی میکرد رو حرفای استاد تمرکز کنه نگاش رو به جلو دوخت
"ماشین خشگلی داره!"
بکهیون با شنیدن صدای کریس جایی نزدیک به گوشش شوک زده سرش رو چرخوند
"خودش که استایلت نیست پس به خاطر ماشینش رفتی طرفش؟"کریس ادامه داد
"نه..من فقط به خاطر حرفای تو جذبش شدم"به ارومی زمزمه کرد و پوزخند زد..انگار کریس واقعا حسودیش شده بود
"تو همیشه میگفتی به اون غبطه میخوری و من فقط کنجکاو بودم چرا بهش حسودیت میشد"وقتی نگاه گیج کریس رو دید توضیح داد
"باورم نمیشه!"و به تمسخر خندید"یعنی فقط به خاطر این با احمقی مثل اون دوست شدی؟خب حالا چیزیم فهمیدی؟فهمیدی چرا بهش حسودی میکنم؟حسودی..وای خدای من!!"کریس میخندید و بکهیون نمیتونست جلوی در هم شدن صورتش رو بگیره..از اینکه توجه کریس رو جلب کرده بود خوشحال بود ولی از اینکه مسخرش میکرد اصلا!..
تصمیم گرفت بهش توجهی نکنه..به هر حال بکهیون فهمیده بود کریس از اینکه اونم یکی رو داره سوخته
"من گفتم به توجه بابام به اون حسودیم میشه..هیچوقت نگفتم به شخصیتش حسودیم میشه..اصلا چطور تحملش میکنی؟"
بکهیون سعی میکرد به حرفای کریس اهمیت نده ولی نمیتونست..یعنی واقعا اشتباه کرده بود؟
"اون بچه اصلا بلده بکنه؟یا تو میکنیش؟"
زمزمه های کریس لحظه به لحظه بیشتر عصبیش میکردن
"ناله هم میکنه برات؟ا..ا..ا..ه؟اینجوری؟با لکنت؟"
بکهیون به سختی خودش رو نگه داشته بود
'چیزی نیست اون فقط حسودیش شده..توجه نکن'داشت به خودش تلقین میکرد
در اخر نتونست طاقت بیاره و وسط کلاس از سر جاش بلند شد و بی توجه به نگاه متعجب استاد از کلاس خارج شد
با خروج بکهیون اخم غلیظی روی صورت کریس نشست و دستش رو مشت کرد..حتی اگه تظاهر میکرد براش مهم نیست هم ولی باید پیش خودش اعتراف میکرد،بکهیون بدجور تلافی کرده بود!
_____________
ČTEŠ
🌸Love The Way You Lie [Completed_chanbaek]🌸
Fanfikce♥️••●کاپل: چانبک؛ سکای ♥️••○ژانر: رمنس؛ درام، زندگی روزانه، NC+18 ♥️••●خلاصه: چانیول یه بیزنس من موفق و یه دانشجوی برجسته تو دانشگاهشونه. این مرد موفق یه نقص کوچیک تو ظاهرش داره که با همه ی کوچیک بودنش، به چشم اطرافیانش بزرگ میاد. اون لکنت داره و سر...