سلام سلام*-*
سال نوتون مبارک با کلی ارزوهای قشنگ =)❤
پارت بعدی هم طبق معمول چهل ووت×-×♡
لاو یو ال____________
"بکهیون امروز به نظرم جذاب تر شدی..نکنه دارم گی میشم؟"
هیچول که روبروی بکهیون نشسته بود نهایت سعیش رو میکرد تا بکهیون رو از اون حال و هوا بیرون بیاره و خوشحالش کنه
بکهیون که متوجه تلاشای هیچول بود برای راضی کردنش لبخند نصف و نیمه ای زد و اروم گفت"هیونگ نظرت چیه یه شب بریم متل تا بفهمیم گرایشت چیه؟هوم؟امتحانش بد نیست"
هیچول راضی از همکاری بکهیون خندید"چرا متل بچه جان..اگه همینجا ببوسمت هم میتونم بفهمم گی شدم یا نه!"و قبل از اینکه بکهیون متوجه بشه از سر جاش بلند شد و روی میز خم شد تا بتونه به صورت بکهیون دسترسی داشته باشه..بعد از نشوندن یه بوس ابدار پر سر و صدا روی لپ بکهیون به صورت بهت زدش بلند بلند خندید و سر جاش نشست
"دیوونه شدی هیونگ؟اینجا پر ادمه!"
بکهیون وحشت زده گفت و نگاه نگرانش رو تو سالن چرخوند تا ببینه کسی متوجه شده یا نه..جز دو سه نفر که میز کناریشون نشسته بودن همه سرشون به کار خودشون گرم بود و توجهی به اونا نداشتن..رو به کسایی که پشت میز کناریشون نشسته بودن لبخند زورکی ای زد و سری تکون داد
"بیخیال بکهیون..از لب که نبوسیدمت..شلوغش نکن"هیچول اروم خندید و کمی سرش رو چرخوند تا ببینه کسی حواسش بوده یا نه که با چانیول چشم تو چشم شد و صورت در هم و ناراضیش توجهش رو جلب کرد..به فاصله یه پلک زدن چانیول سرش رو برگردوند و هیچول شک داشت چیزی که چند ثانیه قبل دیده واقعیت داشته یا زائده تخیل خودش بوده
"بخور دیگه هیونگ"حرف بکهیون باعث شد سرش رو بچرخونه و بهش لبخند بزنه
"بکهیون..شاید واقعا اشتباه نمیکردی..به نظر میاد یکی اینجا حسودی میکنه"
"هوم؟"بکهیون که متوجه منظور هیچول نشده بود با حواس پرتی گفت و از لیوان ابی که تو سینیش قرار داشت نوشید
"همین الان مدیر پارک بعد از بوسیدن تو بهم اخم کرد"
اب تو گلوی بکهیون پرید و شروع به سرفه کردن کرد..لیوانش رو روی میز گذاشت و محکم به قفسه سینش کوبید
هیچول دست پاچه از سر جاش بلند شد و به بکهیون کمک کرد تا حالش بهتر شه
وقتی سرفه های بکهیون بند اومد نفس راحتی کشید و بهش دستمال جیبی ای که همیشه همراهش داشت رو داد
و اینبار رو مطمعن بود درست دیده..قبل از اینکه بشینه نگاه عصبی چانیول رو دید که زوم بود رو دستای اون که روی کمر بکهیون نشسته بود
"چرا مزخرف میگی؟"بکهیون که یک بار شکست رو احساس کرده بود با لحنی که سعی میکرد بی تفاوت به نظر بیاد گفت و دستمال هیچول رو دور دهنش کشید
"شاید باورت نشه ولی همین الان هم مدیر پارک داره نگامون میکنه"
بکهیون پوزخندی زد و با حالتی که میخواست نشون بده براش مهم نیست و باور نکرده با بی میلی سرش رو چرخوند..دلش نمیخواست دوباره با امیدوار کردن خودش طعم ناامیدی رو تلخ تر مزه کنه
هیچول متوجه شد که چانیول به محض چرخیدن سر بکهیون نگاهش رو دزدید و به یه سمت دیگه نگاه کرد
با اینکه تلاش میکرد دیگه از خودش یه احمق نسازه و خیلی به خاطر چیزایی که حقیقت ندارن ذوق نکنه وقتی متوجه شد نگاه چانیول یه جای دیگست و حرف هیچول حقیقت نداشته نتونست لبخند تلخش رو مخفی کنه..حتی اگه چانیول نگاشون کرده بود هم مطمعنا به خاطر حسودیش نبوده..
اون روز جای هیچول و بکهیون عوض شده بود ، هیچول اصرار داشت به بکهیون ثابت کنه چانیول حواسش بهش هست و بکهیون اصرار داشت حرف هیچول اشتباهه و برای چانیول مهم نیست.
هر چند دلش نمیخواست دوباره امیدوار شه ولی کم کم زمزمه های مداوم هیچول کنار گوشش داشتن کار خودشون رو میکردن..اگه چانیول واقعا حسودیش شده بود چی؟
___________
در حالیکه کتش روی دستش اویزون بود ، به سمت اسانسور میدوید و به خواب سنگین خودش لعنت میفرستاد
باز هم دیر از خواب بیدار شده بود و مطمئن بود اینبار اگه مدیر کیم مچش رو بگیره باید به فکر هزینه های خاکسپاریش باشه که بعد مرگش میفتاد رو دوش بکجون!
خوشبختانه قبل از اینکه در های اسانسور بسته شن تونست بهش برسه و با یه لبخند رضایتمند سوار شه
ولی خیلی طول نکشید تا لبخندش با دیدن صورت جدی و ابرو های بالا داده پارک چانیول روی لباش خشک شه
"صب..صبح بخیر"اونقدر دست پاچه شده بود که لکنت گرفته بود و نمیتونست کوبش شدید و پر سر صدای قلبش رو کنترل کنه..چقد طعنه امیز بود که حالا اون به جای چانیول لکنت داشت
"صبح بخیر"
چانیول با لحن غریبی گفت و نگاه سردش رو به روبرو دوخت..یه چیزی عجیب بود..رنگ نگاهش وقتی به بکهیون نگاه میکرد با بقیه روز ها تفاوت داشت..نه اینکه روزهای قبل خیلی با محبت بهش نگاه کرده باشه یا بهش توجه خاصی نشون داده باشه..نه..فقط مساله این بود که حس میکرد چانیول ازش عصبانیه..شاید این فقط یه حس اشتباه بود ولی بکهیون نمیتونست صدای نفسای بلند و عمیق چانیول که از کنار گوشش میشنید رو نادیده بگیره
دکمه اسانسور رو فشار داد و اروم کنار چانیول با اخمایی در هم ایستاد..یه جورایی برخورد چانیول باعث شده بود به غرورش بربخوره..بعد از ماجرای شایعه ای که راجع به گی بودن چانیول پخش کرده بود و اون هم مسخرش کرده بود ، هیچ برخورد خاصی بینشون پیش نیومده بود که اون رو مستحق چنین برخوردی کنه
نگاه چانيول به وضوح نشون دهنده اين بود كه از ديدنش اصلا راضی نيست و با اون اخم هاي در هم به بكهيون حس توهین رو میداد
اون ناامیدی ای که روز قبل تو قلبش حس میکرد حالا تموم وجوش رو تسخیر کرده بود..چه حس کنایه امیز و مسخره ای داشت به همون چند لحظه ای که قلبش تحت تاثیر حرف های امیدوار کننده هیچول لرزیده بود
تا رسیدن به طبقه مورد نظر با اخمایی در هم سکوت کرد و به محض باز شدن درای اسانسور بدون اینکه حتی یه لحظه به عقب برگرده و به مردی نگاه کنه که میتونست با هر حرکت کوچیک و نگاه مختصر تو خودش بشکنتش ، خودش رو به بیرون پرت کرد و وقتی در تمنای ریه هاش برای ذره ای اکسیژن به سرفه افتاد فهمید تموم اون مدتی که با اون مرد تو یه اسانسور بوده نفسش تو سینش حبس بوده
با بند اومدن سرفش به کج خیالی خودش پوزخندی زد و قدمای خستش رو به سمت بخش حسابداری کشوند
حالا حتی توبیخ شدنش توسط مدیر کیم هم براش اهمیت نداشت
انگار دیدن نگاه سرد و عصبی چانیول یه وزنه سنگین به قلبش اویزون کرده بود که دردش تموم مسائل اطرافش رو به حاشیه میکشوند
مگه چه کار کرده بود که چانیول اونطور باهاش برخورد میکرد؟
با شایعه هایی که از همکارای خانومش شنیده بود تقریبا مطمعن بود که چانیول با بقیه زیر دستاش رابطه خوبی داره و فقط اونه که انقد مورد بی محبتی قرار گرفته
به خاطر خدا اون فقط یه حسابدار معمولی نبود تو اون شرکت..اون معشوقه ای بود که پارک چانیول پنج سال قبل میپرستیدش
بعد از رسیدن به میزش بدون اینکه به هیچول توجه کنه که داشت برای توجه اون بال بال میزد کیف دستیش رو روی میز پرت کرد و بدن خستش رو روی صندلی رها کرد
انگار تقصیر هیچول بود که چانیول مهربون اون باهاش غیر دوستانه برخورد کرده بود
به هر حال اون کسی بود که تمام روز قبل رو سعی داشت بهش بقبولونه چانیول هنوز بهش حس داره
این ناامیدی دردناکی که توی قلبش حس میکرد قسمتیش به خاطر حرف های احمقانه هیچول بود
"باز دیر کردی بیون"صدای توبیخ گر مدیر کیم از پشت سرش باعث شد با بی قیدی به چشاش تابی بده و از سر جاش بلند شه
"عذر میخوام قربان" بدون اینکه مستقیم به چشمای مرد عصبانی روبروش نگاه کنه زیر لب با بی حوصلگی زمزمه کرد..تو اون لحظه اون مرد ، افکارش ، عصبانیتش و حتی توبیخ هاش براش بی اهمیت ترین مسائل دنیا بودن
"فکر میکنی همه اشتباهاتت با یه معذرت خواهی ساده حل میشن؟"
تنها چیزی که از ذهنش میگذشت ، وقتی اون مرد دهن گشادش رو باز کرده بود و اونطور سرش داد میزد ، این بود که انگشت فاکش رو بالا بیاره و با یه برو به جهنم جواب تموم توهیناش رو بده
مدیر کیم وقتی حسابی سر بکهیون داد زد و عقده هاش رو خالی کرد با قدمایی بلند ازش دور شد و اون رو بین افکار سردرگم کنندش تنها گذاشت
"لعنت بهت بیون بکهیون..چرا اون موقع که داشتم خودمو میکشتم تا بهم توجه کنی روت رو برگردوندی؟"
هیچول بود که از پشت روی دوشش کوبیده بود و با عصبانیت می غرید
جواب هیچول رو نداد و با ترش رویی دستش رو کنار زد و روی صندلی نشست
مثل بچه چهار ساله ای شده بود که به خاطر یه اخم مامانش حس میکرد دنیا به اخر رسیده و با همه قهر کرده بود
با دور شدن صدای قدمای هیچول و متعاقبش چرخیدن صندلیش برای یه لحظه به خودش اومد و نفسش تو سینش حبس شد
پارک چانیول داشت باهاش چکار میکرد؟
چرا همون یه برخورد کوتاه چنین تاثیری روش گذاشته بود؟
اون بیون بکهیون بود..ادمی نبود که به همین راحتی اجازه بده کسی متزلزلش کنه..اون پسری بود که هدفش رو مشخص میکرد و تموم تلاشش رو میکرد تا به اون هدف برسه و بقیه چیزا براش حاشیه بودن
رفتار های ضد و نقیض چانیول و این که نمیتونست ذهنش رو بخونه همه باعث شده بودن اون روی کوچیک ترین کارهاشم حساس شه و مثل دخترا تو دوره عادت ماهانشون رفتار کنه
ناخوادگاه برگه های توی دستش رو مشت کرد و اخماش رو در هم کشید
این رفتار های احمقانه و احساسی به اون نمیومد..باید خودش رو جمع و جور میکرد و مثل بیون بکهیونی که بود رفتار میکرد
ŞİMDİ OKUDUĞUN
🌸Love The Way You Lie [Completed_chanbaek]🌸
Hayran Kurgu♥️••●کاپل: چانبک؛ سکای ♥️••○ژانر: رمنس؛ درام، زندگی روزانه، NC+18 ♥️••●خلاصه: چانیول یه بیزنس من موفق و یه دانشجوی برجسته تو دانشگاهشونه. این مرد موفق یه نقص کوچیک تو ظاهرش داره که با همه ی کوچیک بودنش، به چشم اطرافیانش بزرگ میاد. اون لکنت داره و سر...