بکهیون طی یه اقدام ناگهانی به تاعو زنگ زد و ازش خواست یه قرار ملاقات کوتاه با اخرین پسری که بهش معرفی کرده بود ترتیب بده..کم کم داشت حالش از اینکه فقط یه گوشه مینشست و به رابطه ی مزخرف چانیول نگاه میکرد ، به هم میخورد
و اخر شب وقتی عقربه کوچیکه ی ساعت از یازده گذشته بود به باری که تاعو ادرسش رو داده بود رفت و اونجا تونست جونگ سوک رو ببینه..پسر قد بلند و خوشگلی که گی بودن از همه حرکاتش میباریدهر چند بعد از یه احوال پرسی کوتاه وقتی روبروش نشست و سفارشاشون رو گرفتن ، حس کرد هیچ حرفی نداره که با اون پسر بزنه..یه جورایی از اینکه به اونجا اومده بود احساس حماقت میکرد..ارزو میکرد پسر روبروش بتونه یه موضوع جالب برای شروع بحث پیدا کنه تا اون جو عجیب و ناراحت کننده رو از بین ببره وگرنه اون هیچ ایده ای نداشت
"تا حالا عاشق شدی؟"
بلاخره جونگ سوک شروع به صحبت کردن کرد ، هر چند سوال عجیب و ناگهانی بکهیون رو شوکه کرده بود
"چرا اینو میپرسی؟"نگاهش رو ازش دزدید و از ودکای روی میز مزه کرد..حس میکرد جونگ سوک از پرسیدن اون سوال منظور خاصی داره..اون سوال برای اتفاقی بودن زیادی عجیب و مشکوک بود
"فقط..همینجوری..دلم میخواد یه بحث جالب رو شروع کنیم"
سرش رو کامل چرخوند و به گونه گل انداخته جونگ سوک خیره شد..از اونجایی که موقعیت رو درک میکرد سعی کرد با یه خنده اروم جو رو عوض کنه"قبلا با دو نفر دوست شدم..هر بار فکر میکرد عاشق شدم..ولی حس میکنم فقط دفعه دوم حسم واقعی بود"
دوباره از لیوان توی دستش مزه کرد و نگاه خیره و گنگش رو به یه نقطه نامعلوم دوخت..صورتش به خاطر تلخی نوشیدنیش در هم شده بود
"فرقشون تو چی بود؟"صدای جونگ سوک رو از یه جای دور میشنید..غرق در خاطراتش با همون حالت قبلی شروع به صحبت کرد
"میدونی..کریس..خیلی جذاب بود..از اونا که تو همین دیدار اول جذبت میکنن..اون میدرخشید..مثل یه ستاره دست نیافتنی..اونقد جلوه داشت که حرصم برای به دست اوردنش رو عشق تعبیر میکردم..در عوض چانیول..تو نگاه اول هیچ چیز خاصی نداشت..یا نه..یه جورایی باعث میشد بخوام ازش فرار کنم..نقصاش زیاد بود..ولی در واقع از اون مدل ادما بود که باید نزدیکش شی تا ارزششو بفهمی..فقط وقتی نزدیکش بشی میتونی تراش کاریای ظریف روحش که مثل یه الماس قیمتین رو ببینی..اونقد چشمت از نکات مثبتش پر میشه که نقصا جایی برای خودنمایی ندارن..اون خیلی..خیلی.."کلمات برای توصیف چانیول همراهیش نمیکردن..نمیدونست چطور میتونه خوبی چانیول رو به همون اندازه که لایقشه توصیف کنه
"خیلی مهربون..و اروم..نمیدونم چطور بگم..فقط میتونم بگم که غیر ممکنه نزدیکش باشی و عاشقش نشی"
با یه اه پر حسرت جملش رو به پایان رسوند..موضوعی که جونگ سوک برای شروع مکالمه پیدا کرده بود اصلا جالب نبود..فقط ناراحت کننده و عذاب اور بود..خودشم نمیدونست چرا وقتی اونقدر عمیق قلبش درد میکنه بحث رو ادامه میده..انگار نیاز داشت یه غریبه رو بنشونه روبروش و براش از چانیول بگه..کسی که قضاوتش نمیکرد
BINABASA MO ANG
🌸Love The Way You Lie [Completed_chanbaek]🌸
Fanfiction♥️••●کاپل: چانبک؛ سکای ♥️••○ژانر: رمنس؛ درام، زندگی روزانه، NC+18 ♥️••●خلاصه: چانیول یه بیزنس من موفق و یه دانشجوی برجسته تو دانشگاهشونه. این مرد موفق یه نقص کوچیک تو ظاهرش داره که با همه ی کوچیک بودنش، به چشم اطرافیانش بزرگ میاد. اون لکنت داره و سر...