season 3 _ part 7

3K 626 45
                                    


"بکهیون..عزیزم..کی میخوای یاد بگیری قبل حرف زدن فکر کنی؟کی میخوای یاد بگیری عجولانه تصمیم نگیری؟همیشه باید یه گندی بزنی و بعد از خرابکاری به تبعاتش فکر کنی؟"

هیچول بود که در حالیکه به دیوار روبروش تکیه داده بود از کوکای توی دستش مزه میکرد..لحنش با اینکه ملایم و اروم بود ولی حرفای تلخ و سرزنش امیزش برای بدخلق کردن بکهیون کافی بود

"واقعا انتظار داشتی مثل یه احمق بشینم و نگاه کنم چطور از شکستن من خوشحاله؟"

حتی با اینکه میدونست حق با هیچوله ولی نمیتونست جلوی لحن حق به جانبش رو بگیره..به اندازه کافی خودش ، خودش رو سرزنش کرده بود و نیاز نداشت یکی دیگه اشتباهاتش رو تو سرش بکوبه

"نکنه توام فکر کردی خیلی اتفاقی خواسته من رو ببینه؟نه اون فقط میخواست من رو بیینه تا کارامو تلافی کنه و از ناراحتیم خوشحال شه..خوشحال میشه ببینه من دارم گریه میکنم..من به چیزی که میخواد نمیرسونمش!"

اون جسم سخت و ازار دهنده ای که میخواست از گلوش بالا بیاد رو به سختی قورت داد و نگاهش رو از هیچول دزدید..نمیخواست هیچول بفهمه فقط داره تظاهر میکنه بیخیاله..خودش بهتر از هر کسی میدونست کجا اشتباه کرده..

هیچول سکوت کرد و با تاسف به صورت سرخورده بکهیون نگاه کرد..میدونست بکهیون میدونه اشتباه کرده پس لازم نبود بیشتر از اون ناراحتش کنه..قوطی خالی کوکاش رو تو سطل اشغال کنار پاش پرت کرد و در طول راهرو خلاف جهت بکهیون قدم زد
"من زودتر میرم..تو هم بیا"

بکهیون بی صدا سرش رو پایین انداخت و به کفشای مشکی براقش خیره شد..باید برای خجالت کاری که کرده بود ناراحت میبود یا خیانتی که حس میکرد در حقش شده؟

اون پنج سال تموم منتظر بود تا چانیول برگرده و بتونن دوباره با هم باشن..هیچ وقت حتی یه لحظه هم فکر نکرده بود ممکنه با چنین وضعیتی روبرو شه..چون چانیول مال اون بود..باید مال اون میموند..ولی حالا همه تصورات و خیالاتی که از اینده با چانیول بودن داشت مثل یه حباب ترکیده بودن و ناپدید شده بودن..

چانیول بهش خیانت کرده بود..با یه دختر قد کوتاه مو مشکی..رنگ سفید پوست اون رو به رنگ شیری بامزه پوست بکهیون ترجیح داده بود..موهای سیاه و بلند اون دختر براش از موهای رنگ شده و کوتاه بکهیون جذاب تر بود..براش مهم نبود که اون ها پنج سال جدا بودن و دلیل قسمت مهمی از این جدایی خودش بوده و نمیتونه روی چانیول ادعای مالکیت کنه..از دید اون..تموم اون پنج سال چانیول مال اون بوده..حتی اگه ترکش کرده بود مطمعن بود چانیول روزی به خاطرش برمیگرده..و حالا که بهش خیانت شده بود..تازه داشت درک میکرد..شاید چانیول از اول هم واقعا فقط به خاطر شرکت برگشته بود..
_________
"نمیای ناهار بخوری بکهیون؟"

"نه من همینجا غذا میخورم"
سرش رو بیشتر توی گزارشای روی میز فرو برد و سعی کرد با هیچول چشم تو چشم نشه..نمیخواست نگاه ترحم برانگیزش که بهش خیره مونده بود رو ببینه..میدونست هیچول میدونه چرا نمیخواد به سلف بره
"خب پس..بعدا میبینمت"

🌸Love The Way You Lie [Completed_chanbaek]🌸 Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ