اهم اهم سلام جیگرا
نگینم ... میدونم همتون ازم بدتون میاد ولی واقعا فیلترشکنم چن ماه کار نمیکرد ولی الان درس شده و شما میتونید از مزایای اپ زیاد و تند تند بهره ببرید 😀
دیگ اینکه بازم لطف کنید و ما رو از نظراتتون بی بهره نزارید :)
بازم ببخشید
اینم از یگ پارت ۴ هزار کلمه ای ؛)♡♡♡♡♡♡♡
دی او چند دقیقه ای میشد که بی صدا به دیوار تکیه داده بود و از دور به سایه کای نگاه میکرد که تو تاریکی نشسته و به یه گوشه خیره بود. شیومین خوابیده بود و اون از همون لحظه ای که کای با سهون سوار ماشینش شده بود میدونست اون شب از اون شب هاییه که نباید بخوابه .. باید بیدار بمونه و منتظر برادر بزرگترش بشینه .. تا وقتی اومد، اگه کمکی نیاز داشت یا اگه ناراحت بود بره کنارش و همه چیزو براش اسون تر کنه.
اروم و مردد از دیوار فاصله گرفت و به جونگین نزدیک شد.
"هی هیونگ ، تو هم خوابت نمیبره؟" با یه لحن بیخیال گفت و روبروش نشست."اره"کای اروم گفت و لبخند محوی زد.
"نظرت چیه فیلم ببینیم؟ مینهو یه فیلم ترسناک بهم معرفی کرده .. احتمالا خوشت بیاد"
داشت تموم تلاشش رو میکرد تا به نظر بیاد چیزی نمیدونه و انگار موفق بود.کای با وجود خستگی مشهود توی صداش لبخند زد و نرم گفت "تا تو فیلمو میذاری منم پاپ کورن اماده میکنم"
و بعد از روی مبل بلند شد و کورمال کورمال به سمت اشپزخونه رفتدیو خوشحال از استقبال کای، یه کوسن راحت یه طرف کاناپه مورد علاقه برادر بزرگترش گذاشت و جاش رو براش راحت کرد.
*
روز بعد جونگین صبح زود از خواب بیدار شد.
مثل هر روز بعد از یه دوش کوتاه یه صبحانه سبک خورد و لباس هاش رو با وسواس انتخاب کرد.
انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و شب قبل با سهون حرف نزده باشه تموم کارای روزانش رو طبق روال انجام داد و بعد از رسوندن دیو و شیومین به سمت شرکت رفت.انگار ذهنش واقعا خاموش شده بود.
به هیچ چیز فکر نمیکرد.
همه چیز خوب بود.
خیلی زود میتونست از پس این یکی هم بر بیاد.
به هر حال زمان میتونست حس ها رو عوض کنه.
اون به خوبی میدونست اونی که امروز با ارزشه، فردا با ارزش نیست
حتی اونی که دیروز براش با ارزش بود هم امروز براش ارزش نداشت.
اگه سه سال زمان کمی بود ، پس پنج سال صبر میکرد.
تا اون زمان فقط باید به حس خلاء ای که توی قلبش داشت عادت میکرد.
به محض ورود به دفترش پشت میز قهوه ای بزرگش نشست و لپ تاپش رو باز کرد.
سرگرم چک کردن ایمیل های دو روز گذشتش بود که با صدای باز و بسته شدن در ، در حالیکه اخم کرده بود به ارومی جهت نگاهش رو به سمت بالا تغییر داد.
سهون با یه کت و شلوار سورمه ای و جذاب که با تیپ معمولیش فرق داشت روبروش ایستاده بود و با بی قیدی در حالیکه نیشخند میزد و کاملا از شوکه شدن اون لذت میبرد ، منتظر نگاهش میکرد.
"تو اینجا چیکار میکنی .... هیونگ ؟"
هیونگ اخر جملش رو با یه مکث واضح گفت و با همون صورت شوکه کمی تو جاش نیم خیز شد.
قبل از اینکه بلند بشه سهون با حرکت دستش بهش اشاره کرد بشینه و بعد خودش در حالیکه دور سرش میچرخید و اینور اونور رو دید میزد اروم اروم به سمت مبل های وسط اتاق رفت "نایس ویو .. انگار واقعا بزرگ شدی .. هاه جونگین؟"
BẠN ĐANG ĐỌC
🌸Love The Way You Lie [Completed_chanbaek]🌸
Fanfiction♥️••●کاپل: چانبک؛ سکای ♥️••○ژانر: رمنس؛ درام، زندگی روزانه، NC+18 ♥️••●خلاصه: چانیول یه بیزنس من موفق و یه دانشجوی برجسته تو دانشگاهشونه. این مرد موفق یه نقص کوچیک تو ظاهرش داره که با همه ی کوچیک بودنش، به چشم اطرافیانش بزرگ میاد. اون لکنت داره و سر...