بفرمایید پارت جدید :)
"چه شرطی؟"سهون با یه لحن بی حوصله گفت، به نظر میومد از اینکه ماجرا انقدر کش اومده خیلی راضی نیست.
کای نیشخندی زد و قبل از اینکه شرطاش رو بگه با نوک زبونش لب پایینش رو تر کرد"اول اینکه میخوام قرارمون واقعی باشه .. نه اینکه تو هر وقت میلت کشید به من بگی بیا تو تخت و بعد تموم .. نمیخوام حس کنم کسی ازم سواستفاده میکنه"هنوز جملش رو کامل نکرده بود که اخم های سهون خیلی واضح در هم شد. به محض اینکه لب هاش کمی از هم فاصله گرفتند سریع دستش رو بالا برد و گفت"هنوز حرفام تموم نشده .. بذار کامل بگم"
و سهون ناچارا فقط اخمش رو عمیق تر کرد و دهنش رو بست.کای پوف کلافه ای کشید و ادامه داد"دیدی زوجایی که تازه قرار میذارن سعی میکنن جلو هم خوب به نظر برسن؟تو اینکارو نکن .. میدونم قصدشو نداری چون مدل تو اینجوری نیست .. در واقع میخوام بگم برعکسش عمل کن .. سعی کن هر نقصی داری رو نشونم بدی .. چیزای احمقانه ای که ممکنه باعث شه من از تو بدم بیاد .. همشون رو نشونم بده"
کای بعد از تموم شدن حرفش نگاهی به سهون که به نظر میومد سخت داره فکر میکنه انداخت و گوشه یه لپش رو باد کرد. اگه سهون داشت به حرفاش فکر میکرد یعنی مخالفتی نداشت. این رو به عنوان یه نشونه خوب در نظر گرفت و خواست ادامه بده که سهون دستش رو تو هوا تکون داد"واقعا خیلی سخت به همه چیز فکر میکنی نه؟یکم اسون بگیر .. نیازی نیست انقد همه چیزو پیچیده.."
هنوز جمله سهون تموم نشده بود که کای با اخم هایی در هم وسط حرفش پرید"با اینکه اصلا دوست ندارم بهش اعتراف کنم ولی من یه بار اسیب دیدم سهون شی .. تنها چیزی که نمیخوام یه اسیب دوبارس .. من فقط میخوام وارد یه مسیر امن شم و از هر چیزی که بخواد اذیتم کنه متنفرم ..
اگه بخوام صادق باشم .. ترجیح میدم تهش اونی که اسیب میبینه تو باشی نه من .. ترجیح میدم جای یه قلب شکسته فقط بی حوصلگی و خستگی برام بمونه .. میدونم قصد و نیت تو این نیست که کسی اسیب ببینه .. من همه حرفای رویایی تو رو شنیدم که از هم خسته شیم و بعدش دوست شیم .. ولی مطمعنم انقدر تجربه رابطه داری که بدونی این غیر ممکنه ..
تهه هر رابطه ای یکی غمگین میشه و من نمیخوام اون یه نفر باشم .. بعدش دوباره دوست باشیم؟ مسخرس .. من حتی بهش فکر هم نمیکنم .. اگه تو اینو میخوای پس تنهایی براش تلاش کن!"
حرف هاش که تموم شد، میدونست یکم زیاده روی کرده. ولی اصلا قصد نداشت عقب بشینه. برای تاکید روی حرف هاش اضافه کرد"و امیدوارم بدونی من اصلا قرار نیست یه بار دیگه سر میز مذاکره با تو بشینم پس بهتره همینجا و همین الان تصمیماتو بگیری"
سهون سکوت کرده بود و صورتش اونقدر در هم و غیر قابل خوندن بود که کای نمیتونست حدس بزنه داره به چی فکر میکنه. فقط میتونست بگه اوه سهون اصلا به اندازه هفته پیش الکی خوشحال و از خود راضی نیست.
VOUS LISEZ
🌸Love The Way You Lie [Completed_chanbaek]🌸
Fanfiction♥️••●کاپل: چانبک؛ سکای ♥️••○ژانر: رمنس؛ درام، زندگی روزانه، NC+18 ♥️••●خلاصه: چانیول یه بیزنس من موفق و یه دانشجوی برجسته تو دانشگاهشونه. این مرد موفق یه نقص کوچیک تو ظاهرش داره که با همه ی کوچیک بودنش، به چشم اطرافیانش بزرگ میاد. اون لکنت داره و سر...