season 3 - part 2

2.9K 610 46
                                    

سلام!
مرسی از نظرای قشنگتون:) ❤ اینم پارت دوم از فصل سه
ستاره ها وقتی به چهل رسید پارت بعد رو میزارم.

___________

فردای اون روز بکهیون با موهای بلوطی به شرکت رفت..بعد از اینکه حضوریش رو زد به سمت میز هیچول رفت و از پشت سرش روش خم شد"مدیر کیم دیروز چیزی نگفت؟"
هیچول که تا اون لحظه سخت درگیر پرونده های روبروش بود با زمزمه یهویی  بکهیون سر جاش تکون شدیدی خورد و اخماش در هم شد
"ترسوندیم لعنتی..نه چیزی نگفت"
در حالیکه به سمت بکهیون میچرخید با بداخلاقی گفت و به محض دیدن ظاهر بکهیون حالت صورتش عوض شد"تیپ زدی!"
"بهم میاد؟"نیشخندی زد و دستی تو موهاش کشید
"اره..شاید الان بتونم در مورد کردنت تجدید نظر کنم..کی بریم متل؟"با لحن پر از شیطنتی گفت و زبونش رو روی لب پایینش کشید

"خفه شو"بکهیون تک خنده ای کرد و روی میز هیچول نشست..رنگ کردن موهاش فقط به خاطر این بود که نمیخواست در مقابل چانیول یه بازنده به نظر بیاد..مدت ها از اخرین باری که موهاش رو رنگ کرده بود میگذشت و به خاطر همین خیلی تغییر کرده بود و توی چشم بود
"مدیر عامل جدید دیروز چیکار کرد؟"در حالیکه سعی میکرد بی تفاوت به نظر بیاد اروم گفت و برای همکارش که از روبروش رد میشد سر تکون داد
"نسبت بهش خیلی کنجکاو نیستی بکهیون؟هوم؟"
با اینکه به صورت هیچول نگاه نمیکرد ولی میتونست سنگینی نگاه نافذش رو روی خودش حس کنه..دروغ گفتن فایده نداشت:"بعدا برات میگم"

"خوبه..مدیر عامل جدید همون دیروز کارش رو شروع کرد و اتفاقا به همه ی بخش ها هم سر زد..منتها چیزی که عجیبه اینه که ازمون خواست گزارشای مالی چند سال اخیر رو براش خلاصه کنیم و بهش بدیم..و قسمتی از اون گزارشام دست توعه که بردی خونت و مدیر کیم هم همین الان از اتاقش بیرون اومد و داره بهت نزدیک میشه قیافشم خیلی عصبانیه..بشین سر جات بدو"

دست پاچه از روی میز پایین پرید و در حالیکه سعی میکرد خیلی ضایع نباشه خودش رو به میزش رسوند
"بیون"قبل از اینکه بشینه صدای مدیر کیم متوقفش کرد..دندون قروچه ای کرد و اروم به سمتش چرخید
"صبح بخیر قربان"زیر لب گفت و سرش رو بالا گرفت
مدیر کیم به اون اندازه ای که هیچول گفته بود هم عصبانی نبود..اون قیافه در هم و ناراضی همیشگیش هم چیزی نبود که بکهیون باهاش اشنا نباشه چون تقریبا هر روز صبح با اون ژست مواجه میشد
"اگه انقد حالت خوب بوده که بری ارایشگاه پس میتونستی به شرکت هم بیای و انقد ما رو گرفتار نکنی مگه نه بیون؟اون پرونده های کوفتی رو چرا بردی خونت؟مگه نمیدونی خلاف قوانینه؟" مدیر کیم که حالا به بکهیون رسیده بود بعد از اینکه سر تاپاش رو از نظر گذروند ، با لحن تحقیر امیزی بهش توپید و اخم کرد
تیکه واضح مدیر کیم به تغییر رنگ موهاش باعث شد ابروهاش در هم و دستاش کنار بدنش مشت شن..اون مرد چرا انقد از اون بدش میومد؟

"ببخشید اگه باعث دردسرتون شدم..چون حالم خوب نبود تصمیم گرفتم تو خونه کارامو انجام بدم"با لحنی که اصلا شرمنده به نظر نمیرسید گفت و چشماش رو چرخوند اما به محض ریز شدن چشمای مدیر کیم از دل و جراتی که به خرج داده بود پشیمون شد
"مشکلی نیست..اونی که تو دردسر افتاده خودتی..مدیر عامل جدید میخواد تو دفترش ببیندت..امیدوارم بتونی راضیش کنی تا از خطات چشم پوشی کنه"با لحن بدجنسی گفت و پوزخند زد
مدیر کیم که رفت بعد از چند دقیقه ی طولانی بلاخره به پاهای خشک شدش تکونی داد و به سمت صندلیش رفت
بدن سنگینش رو روی صندلی ولو کرد و اب دهنش رو قورت داد..چطور به این زودی میتونست با چانیول روبرو شه؟میرفت تو اتاقش و چی میگفت؟
'هی یول..خوبی؟این پنج سال بهت خوش گذشت؟بدون من همه چی خوب بود؟'
'دلم برات تنگ شده بود..بیا دوباره با هم باشیم'
'ازت متنفرم که تنهام گذاشتی..بمیر'
طی ساعتای بعدی هزاران بار برخوردشون رو پیش بینی کرد..هر بار احساسات در همش باعث میشدن دیالوگای خاصی به ذهنش بیان..یه بار میخواست به محض دیدنش بغلش کنه و یه لحظه دیگه صحنه ای که تو اون میکوبید تو صورت چانیول و به خاطر همه روز هایی که تنها بوده ازش انتقام میگرفت رو تو ذهنش تصور میکرد

نزدیک به ساعت ناهار وقتی فکر میکرد دیگه شجاعت روبرو شدن با چانیول رو داره از پشت میزش بلند شد و با قدمایی محکم از بخش خارج شد..دفتری که برای چانیول در نظر گرفته بودن یه طبقه بالاتر از بخش حسابداری بود و باید از اسانسور استفاده میکرد

سوار سانسور شد و به دیواره اهنیش تکیه داد..حالا که فاصلش با چانیول داشت کمتر و کمتر میشد شجاعتش رنگ میباخت..نه..نمیتونست باهاش روبرو شه..به این زودی نمیتونست..به محض اینکه پشیمون شد و خواست دکمه ی روبروش رو فشار بده در اسانسور با صدای دینگی باز شد و متعاقبش تونست صدای اشنای سالهای دورش رو بشنوه
"بله ممنون میشم ا..اگه اینکارو بکنین"
سریع سرش رو بالا گرفت و چانیول رو دید که سرش به سمت یه مرد کوتاه تر از خودش چرخیده بود و داشت باهاش حرف میزد
دست پاچه توی خودش جمع شد و توی گوشه ترین قسمت اسانسور با سری پایین افتاده جوری ایستاد که چانیول نتونه اون رو ببینه..چند ثانیه طول کشید تا چانیول و مرد همراهش وارد اسانسور شن و بوی ادکلن گرون قیمت واشنای چانیول تو فضای بسته اسانسور پخش شه.
دستش رو روی سینش قرار داد و سعی کرد قلبش که بی امون میکوبید رو اروم کنه..حس میکرد اگه یه لحظه دیگه تو اون فضای بسته بمونه از حال میره..
نمیتونست حضور چانیول رو اونقدر نزدیک به خودش تحمل کنه

محتاطانه سرش رو بالا گرفت و از گوشه چشمش به پشت کمر چانیول نگاه کرد..حتی از پشت هم جذاب و نفس گیر بود
چانیول همیشه اونقدر مردونه بود یا بعد از رفتنش به کانادا اینجور شده بود؟
با تکونی که چانیول خورد سرش رو سریع پایین انداخت و به کفشای مشکی براقش خیره شد..قلبش توی دهنش میکوبید
به محض باز شدن در اسانسور و خارج شدن چانیول و مردی که همراهش بود دهنش رو باز کرد و اکسیژن های هوا رو بلعید..اون چند ثانیه ای که با چانیول توی یه اسانسور بود ، پر اضطراب ترین ثانیه های عمرش بود
حالا میدونست..هنوز جرات روبرو شدن با چانیول رو نداشت..چرا؟چرا اینجور شده بود؟
اون کسی که اشتباه کرده بود چانیول بود..اون کسی که اون یکی رو تنها گذاشته بود چانیول بود..پس چرا اون داشت احساس شرمندگی میکرد و نمیتونست قدم از قدم برداره؟چرا حتی بعد پنج سال ، اون کسی بود که هنوز داشت تاوان میداد..

_________

"چرا نرفتی دفتر مدیر پارک؟میدونی مدیر کیم چقد عصبانیه؟چی بهش بگم؟"هیچول بود که داشت از پشت خط بهش غر میزد
"متاسفم هیچول..بهش بگو هنوز مریضم و حالم بد شده..مجبور شدم زودتر از تموم شدن وقت اداری برم"
وقتی خوب هیچول رو قانع کرد که به خاطرش دروغ بگه و جلوی مدیر کیم ازش دفاع کنه ، تماس رو قطع کرد و به سمت بکجون چرخید که روبروی تلوزیون روی کاناپه خونش نشسته بود و داشت تلوزیون میدید
"چرا امروز زود مرخص شدی؟"
"خون دماغ شدم..همکارام مجبورم کردن..تو چرا زودتر اومدی؟مریض که نیستی"
"اوه لعنت..چند دفعه بهت گفتم انقد کار نکن؟باید حتما خون دماغ شی تا یه لحظه به خودت استراحت بدی؟"بدون اینکه جواب سوال بکجون رو بده سرش غر زد و کنارش روی کاناپه نشست

دستاش رو دو طرف صورت بکجون گذاشت و سرش رو به سمت خودش چرخوند"الان خوبی؟"در حالیکه صورت رنگ پریدش رو وارسی میکرد با لحن نگرانی زمزمه کرد و اخماش رو در هم کشید
"حالم خوبه بکهیون..شلوغش نکن"بکجون دست بکهیون رو کنار زد و بعد از اینکه دوباره به صفحه تلوزیون زل زد ادامه داد"وقتی داشتم میومدم اینجا به این فکر میکردم که تو خونه منتظرت بمونم تا بیای..انتظار نداشتم تو هم مرخص شده باشی"
"چرا اومدی اینجا؟از تو عجیبه بدون مناسبت بهم سر بزنی"سریع بحث رو عوض کرد و به پشتی مبل تکیه داد
"نمیدونم..شاید چون تو خونه خودم بکهو نبود تا مواظبم باشه"

با شنیدن اعتراف صادقانه بکجون یکه ای خورد و سریع به صورت گرفتش نگاه کرد..کم پیش میومد بکجون احساساتش رو بروز بده..حتما خیلی دلش تنگ شده بود
"پس اومدی اینجا تا من لوست کنم؟"دستش رو دور گردن برادر بزرگترش حلقه کرد و سرش رو به سمت خودش کشید..کی فکرش رو میکرد یه روز رابطه بکجون و اون اونقدر خوب شه که اون برای عوض کردن حال بکجون باهاش شوخی کنه و بغلش کنه..مرگ بکهو خیلی چیزا رو عوض کرده بود..به خوبی این رو درک میکرد
"اون تو رو از من بیشتر دوست داشت..همیشه اولویتش تو بودی"حتی شوخی بکهیون هم نتونسته بود حال بکجون رو بهتر کنه..صداش بغض داشت
چند لحظه بعد وقتی حالت صورت بکهیون عوض شد و سرش رو توی گردنش قایم کرد ، بهش اجازه داد کامل بغلش کنه و دستش رو اروم بکوبه روی کمرش..بکهیون اون رو یاد بکهو مینداخت
"حتی اون اولا که فهمیده بود مریضه هم فقط نگران ناراحت شدن تو بود..براش مهم نبود من هر روز دارم پابه پاش جون میدم.."

ضربه ی دست بکهیون روی کمرش اروم تر شد..خوب میدونست با حرفاش حال بکهیون رو هم خراب میکنه ولی اون لحظه کنترل احساساتش غیر ممکن به نظر میرسید..حرفای نگفته زیادی داشت
"هیچوقت فراموشت نکرد..هیچوقت تنهات نذاشت..حتی زمانی که تو بیمارستان بستری بود هم به تو فکر میکرد و نگران بود خوب غذا میخوری یا نه..فقط..چون فکر میکرد جات خوبه..فکر میکرد اون مواظبته نیومد جلو..حتی یه لحظه هم نبود دوستت نداشته باشه"اب دهنش رو قورت داد و سعی کرد قطره های اشک توی چشماش رو کنترل کنه..صورت بکهیون رو نمیدید اما میدونست حال اون هم مثل خودشه

"داداش بده منم..اون داداش خوبس..هیچوقت ازش ناراحت نشو..اون تو رو خیلی دوست داشت"
"میدونم هیونگ..بهم گفته خودش"بکهیون با صدای خش داری زمزمه کرد و حرکت اروم دستش رو ادامه داد..
همیشه بکجون رو یه ادم بی احساس و خشک تصور میکرد که هیچکس براش مهم نیست و فقط به خودش اهمیت میده..ولی حالا متوجه شده بود بکجون خیلی با اون چه که تصور میکرده فرق داشته..

"به نظرت مامان بابا میخشنم؟میبخشنم که مواظب پسراشون نبودم؟میبخشنم که باعث شدم بمیرن؟"
با شنیدن لحن مایوسانه بکجون اون رو از خودش فاصله داد و با صورتی جدی بهش توپید"احمق نباش دیگه هیونگ..تو هیچ مسعولیتی در برابر ما نداشتی..و اون تصادف..اونم تقصیر تو نبود..ببخشید که این همه سال تو رو متهم میکردم"جمله های اخر رو با صدایی تحلیل رفته گفت و سرش رو پایین انداخت..اون کسی که باعث شده بود بکجون خودش رو مقصر بدونه خود اون بود..احتمالا مثل تموم احساسات دیگش ، بکجون تموم اون سالها این بار گناه رو هم رو روی دوش خودش حس میکرده و نشون نمیداده
اون شب بعد از اینکه بکهیون ساعت ها برای بکجون از خاطراتش با دوستاش گفت و سعی کرد برای برادر بزرگترش یه تکیه گاه محکم باشه و حالش رو بهتر کنه ، دوتایی با هم مست کردن و یه شب برادرونه رو گذروندن.

چندین ماه بود که بکهو بعد از گذروندن یه دوره سخت بیماری به خاطر سیروز کبدی مرده بود و جفتشون رو تنها گذاشته بود..انگار بعد از مرگ بکهو جفتشون تازه فهمیده بودن تنها کسایین که برای هم موندن و سعی میکردن با هم رابطه ی بهتری داشته باشن..
_________
____
فردای اون روز ، بکهیون قبل از اینکه حتی ورودیش رو بزنه یا وارد بخششون بشه سوار اسانسور شد و به طبقه هفتم ساختمون رفت..برای منشی چانیول که روبروی در پشت میزش نشسته بود سری تکون داد و زیر لب صبح بخیر گفت..قبل از ورود به اتاق دست راستش که عرق کرده بود رو به پارچه شلوارش کشید و نفس عمیقی کشید..منشی چانیول صبح زود بهش پیام داده بود و ازش خواسته بود گزارشایی که اماده کرده رو ببره و به چانیول تحویل بده..و این عجیب بود..اون گزارش ها اونقدرام مهم نبودن که چانیول به خاطرشون به منشیش بگه به بکهیون پیام بده تا شخصا اونا رو براش ببره..شاید چانیول میدونست اون کیه که اصرار داشت ببینتش..مطمعنا همین بود وگرنه دلیل دیگه ای نداشت..
چانیول هم مثل اون نمیتونست فراموشش کنه
شجاعتش رو جمع کرد و تقه ای به در کوبید
"بفرمایید"
بعد از شنیدن صدای اروم چانیول دستگیره در رو چرخوند و وارد شد..چانیول پشت میز بزرگی روبروی در نشسته بود و داشت چیزی رو امضا میکرد
کم کم شجاعتش داشت از بین میرفت و بی توجهی چانیول نسبت به حضورش هم بی تاثیر نبود
در طول مسیر زیر لب برای خودش زمزمه می کرد
"طوری نیست..اون چانیه..همون چان احمق..لازم نیست بترسی..نگران نباش.."
همه ی افکارش بعد از رسیدن به میز چانیول و دیدن نگاه سردش ناپدید شدن..چانیول سرش رو بالا گرفته بود و  با اون ابروهای در هم و موهای بالا داده هیچ شباهتی به چان پنج سال پیش نداشت..چقدر جذاب تر دیده میشد
چطور میتونست خونسرد بمونه؟حتی اگه میخواست هم نمیتونست
"بیون بکهیون هستم..از کارکنای بخش حساب داری..منشیتون ازم خواست گزارش ضرر مالی شرکت برای سه سال اخیر رو براتون بیارم"
نگاه منتظر چانیول باعث شد با صدای لرزونی جملاتی که از قبل تمرین کرده بود رو ادا کنه..لب زیریش رو گاز گرفت..نمیخواست احمق به نظر برسه
تغییری توی صورت چانیول ایجاد نشد
با دستش به مبل روبروی میز اشاره کرد
"بفرمایید بشینید من دیروز گفته بودم تشریف بیارین..ولی..ولی انگار حالتون خوب نبود"
اه ناخواسته ای از بین لب هاش خارج شد..تازه متوجه میشد..لکنت زبون چانیول بهتر شده بود ولی هنوز هم نمیتونست سریع حرف بزنه.. یاد زمانایی افتاده بود که چان رو به خاطر لکنتش مسخره میکرد و اون با ارامش به قهقهه هاش لبخند میزد
اونقدر نگران برخوردشون بود که یادش رفته بود چقدر دلش برای چان مهربون و احمقش تنگ شده..یادش رفته بود چقد عاشق لکنتشه..لبخند غمگینی روی لب هاش نشست و با تعلل پرونده های توی دستش رو روی میز گذاشت
"درسته یه کم حالم بد بود"
با صدای محکمی که از خودش انتطار نداشت اروم گفت و روی مبل روبرویی چانیول نشست
چانیول نگاهش رو از پرونده ی روی میز گرفت و به بکهیون داد
"الان بهترین؟"
هر چند لحن سردش اصلا نگران نبود ولی بکهیون دلش میخواست اون رو جور دیگه ای برای خودش تعبیر کنه
"بله خوبم"کوتاه جواب داد
چانیول سری تکون داد و دوباره مشغول وارسی پرونده روبروش شد
بکهیون توی اون مدت که چانیول پرونده ها رو چک میکرد خیره نگاش میکرد و به سختی اشکای جمع شده توی چشماش رو کنترل میکرد
بر خلاف چانیول که نسبت به حضور اون سرد و بی تفاوت بود..قلب اون با درد توی سینش مچاله شده بود..
موقعیتی که اون لحظه توش بود هیچ شباهتی به سناریوهایی که از قبل تمرین کرده بود نداشت..چطور میتونست چیزی بگه وقتی چانیول مثل یه غریبه باهاش برخورد میکرد
نفس عمیقی کشید و سعی کرد افکارش رو کنترل کنه
بعدا میتونست به چیزای غیر ضروری فکر کنه..اون لحظه فقط حفظ غرورش مهم بود..اگه چانیول میخواست تظاهر کنه اون رو نمیشناسه ، دلیلی نداشت اون بره جلو و غرورش رو خورد کنه..
سرش رو چرخوند و بی هدف به یه نقطه خیره شد..اگه به صورت چانیول خیره میشد نمیتونست جلوی افکارش رو بگیره
هر چند کنترل نگاهش هم کار سختی بود و هر از چند ثانیه یک بار سرش ناخواسته میچرخید و نگاهش زوم نقطه به نقطه ی صورت چانیول میشد..گوشای بامزه و بزرگش..لب های پف دار و قرمزش و همچنین دست های قوی و مردونش که استیناش رو بالا زده بود و مقدار بیشتری از پوست برنزش رو به نمایش گذاشته بود
"میتونین برای کم کردن هزینه مالی بخش تولید پیشنهادی ارائه بدین؟"چند دقیقه بعد چانیول سرش رو بالا گرفت و نگاه سردرگمش رو گیر انداخت
سریع سرش رو چرخوند و اب دهنش رو قورت داد..متمرکز کردن ذهنش وقتی چانیول اونطور با جدیت نگاش میکرد کار سختی بود
"امم..بله..اگه بخواین براتون توضیح میدم"
بعد از جمع و جور کردن خودش تکیش رو از پشتی مبل گرفت و به جلو خم شد..دلش میخواست تاثیر مثبتی روی چانیول بذاره..جدای از اینکه اون مافوقش بود و باید جلوش خوب به نظر میومد ، میخواست بهش نشون بده چقدر توی کارش موفقه..چانیول تنها کسی نبود که پیشرفت کرده بود

"برای این موضوع میتونیم به جای استفاده از.."وقتی شروع به حرف زدن کرد صداش میلرزید ولی کم کم تونست به حرفاش مسلط بشه و اونجور که میخواد پیش بره.
و در این بین حداکثر تلاشش رو میکرد تا مستقیما به چشمای نافذ چانیول نگاه نکنه تا حواسش پرت نشه..
چانیول هم خیلی با دقت به حرفاش گوش میداد و هر از گاهی با تکون دادن سرش همراهیش میکرد..
هر چند به عنوان یه زیر دست حالات صورت چانیول باعث میشد حسش نسبت به حرفاش بهتر شه و اعتماد به نفس بگیره ولی از یه طرف دیگه اون حالت رسمی و اتو کشیده چانیول باعث میشد احساس بدی به قلبش چنگ بندازه
چون اونی که جلوش نشسته بود و با صورتی جدی به حرفاش گوش میکرد چانیول بود..نه هیچکس دیگه ای..اون چانیولی بود که شبا تو بغلش میخوابید و هر روز سرش غر میزد
و حالا جفتشون جوری رفتار میکردن که انگار همو نمیشناسن..
دلش میخواست حرفاش رو نصفه بذاره و تو یه اقدام شجاعانه بره جلو و چانیول رو محکم بغل کنه
هر ان بیشتر وسوسه میشد تا اون جو مزخرف رو از بین ببره و سر چانیول داد بزنه "به خاطر خدا .. اینجوری رفتار نکن..یه جور نگام نکن انگار من غریبم..اون ژست جذاب اعصاب خورد کن رو نگیر و به جاش بغلم کن"
حالا که بیشتر به صورت چانیول نگاه میکرد بهتر متوجه میشد چقد دلش براش تنگ شده..چطور تونسته بود پنج سال رو بدون دیدن چشاش سر کنه؟
"البته نمیدونم از این ایده خوشتون میاد یا نه"با گفتن این جمله حرفاش رو به اتمام رسوند و نگاه درموندش رو از چانیول گرفت..حس میکرد خیلی بیشتر از اونچه که باید حرف زده
"ایدتون بد نیست..میشه روش فکر کرد..اگه روش کار کنین بهتر هم میشه"
چانیول با لحن ملایمی گفت و روی یکی از کاغذای روی میز چیزی یادداشت کرد
برای یه لحظه ملایمت چانیول باعث سست شدنش شد..اگه از چانیول میخواست با هم حرف بزنن چانیول میزد تو ذوقش و باهاش مخالفت میکرد؟
تا امتحانش نمیکرد نمیتونست متوجه بشه
"پس فعلا میتونین بریین بع..بعدا راجع به جزییاتش حرف میزنیم"
دهنش رو باز کرده بود تا چیزی بگه که با شنیدن حرف چانیول عقب نشینی کرد و دهنش رو بست
بعد از برداشتن گزارشاش از روی میز یه کرنش نصف و نیمه کرد و به سمت در اتاق رفت..سنگینی نگاه چانیول رو تا اخرین لحظه قبل از بستن در روی خودش حس میکرد.
به محض این که در رو پشت سرش بست  دستش رو محکم روی قفسه سنیش کوبید..

___

🌸Love The Way You Lie [Completed_chanbaek]🌸 Where stories live. Discover now