پارت بعدی -که پارت اخر فصل دومه- رو وقتی این پارت سی ستاره شد میزارم :)🍃
___________
"چرا این کار رو کردی لعنتی؟چرا رفتی بهش گفتی؟"با نهایت توانش پشت تلفن داد میزد و مطمعن بود اگه کریس جلوی چشماش میبود بدون شک میکشتش..
"مطمعنی میخوای بدونی؟"کریس با لحن از خودراضی ای گفت که باعث میشد خون بکهیون به جوش بیاد
"شاید باورت نشه ولی نمیخواستم دوست قدیمیم اسیب ببینه"حالا لحن کریس جدی به نظر میرسید
"یه کم صبر میکردی..فقط یه کم صبر میکردی..خودم بهش میگفتم..خودم براش توضیح میدادم"لحن بکهیون عوض شد..عصبانیت جای خودش رو به بیچارگی داده بود
روی مبل نشست و بدون اینکه منتظر همدردی کریس بمونه تماس رو قطع کردسه روز بود که چانیول به خونه برنگشته بود و داشت دیوونه میشد
به همه کسایی که میدونست با چانیول در ارتباطن ، حتی اونایی که ازشون بدش میومد ، زنگ زده بود و سراغ چانیول روگرفته بود ولی هیچکس ازش خبر نداشت..همه نگران بودن.چانیول ناپدید شده بود و همش به خاطر اون کریس لعنتی بودبرای چانیول نگران بود و بیشتر از اون دلش تنگ بود
اگه چانیول برمیگشت پسر خوبی میشد..دیگه خیلی پول خرج نمیکرد و لباسای جلف نمیپوشید..شبا هم زود به خونه برمیگشت و چانیول رونگران نمیکرد
اگه چانیول برمیگشت و بازم باهاش مهربون میشد حاضر بود شبا براش شام حاضر کنه..سرش داد نمیزد و به حرفاش گوش میداد
باید برای برگشتش دیگه چه کار میکرد؟چند روز بعد وقتی بکهیون کاملا ازپا افتاده بود و یه گوشه کنج خونه نشسته بود و مثلا به خودش عذاب میداد تا چانیول رو برای رها کردنش تنبیه کنه ، چانیول برگشت
دو تا چمدون بزرگ با خودش داشت و به نظر میومد از یه مسافرت طولانی اومده
بکهیون بلا فاصله از سرجاش بلند شد و با تردید اب دهنش رو قورت داد..عرق کف دستش رو با پارچه شلوارش خشک کرد ..برای جلو رفتن مردد بود..دلش میخواست سریع براش توضیح بده همه چیز رو ولی چانیول حتی نگاش هم نمیکرد و فقط رو جابجا کردن چمدوناش تمرکز دشت..انگار که اون اونجا وجود نداشتچانیول کتش رو روی جالباسی کنار در اویزون کرد و چمدوناش رو به سمت اتاق کشید
بکهیون بلاخره با خودش کنار اومد و دنبال چانیول که هنوز کوچک ترین توجهی بهش نمیکرد ، راه افتاد و بی فکر کلماتش رو به زبون اورد
"درسته که من بعد از دوست شدن با تو با کریس هم دوست شدم ولی فقط برای یه مدت کوتاه بود..تازه من فکر میکنم خوب شد که با هم دوست شدیم..یعنی بودن با اون تونست به من ثابت کنه که دیگه عاشقش نیستم و تونستم عمیق تر به تو فکر کنم"
وقتی چانیول وارد اتاق شد بکهیون هم به دنبالش وارد اتاق شد و سعی کرد جلوتر بره تا بتونه صورت چانیول رو ببینه ولی چانیول خم شده بود و داشت زیپ چمدوناش رو باز میکرد و بهش دید کافی نمیداد
"وقتی بهت گفتم عاشقتمم دروغ نگفتم..همون لحظه هم به کریس گفتم نمیخوامش..عشق من مثل مال تو بزرگ و قشنگ نیستا..هنوز خیلی بزرگ نشده ولی مطمعنم حسی که دارم عشقه..تا حالا اینحوری نبودم..اگه ببخشیم و نگی برات مردم قول میدم بلد شم چطوری عاشقت باشم"حالا قطرات اشک صور تش رو خیس کرده بودن..احساس بدبختی میکرد..داشت توضیح میداد ولی چانیول حتی گوش هم نمیداد..حتی به سمتش نمیچرخید تا وضعیت اشفتش رو ببینه..
اگه میفهمید اون کل اون چند روز رو یه گوشه نشسته و دو روزه از شدت نگرانی هیچی نخورده حتما کمی باهاش مهربون تر میشد
YOU ARE READING
🌸Love The Way You Lie [Completed_chanbaek]🌸
Fanfiction♥️••●کاپل: چانبک؛ سکای ♥️••○ژانر: رمنس؛ درام، زندگی روزانه، NC+18 ♥️••●خلاصه: چانیول یه بیزنس من موفق و یه دانشجوی برجسته تو دانشگاهشونه. این مرد موفق یه نقص کوچیک تو ظاهرش داره که با همه ی کوچیک بودنش، به چشم اطرافیانش بزرگ میاد. اون لکنت داره و سر...