پارت بعدیو هم وقتی این پارت ۲۰ ستاره شد، میذارم.
~~~
دارم یاد میگیرم عاشقت باشم
عاشق دروغ گفتنتم_بخش دوم
دستگیره در رو چرخوند و وارد شد
با قدمای سست به سمت میز ته اتاق رفت..از وقتی چانیول مدیر عامل شده بود این اولین برخوردشون بود
در طول مسیر زیر لب برای خودش زمزمه می کرد
"طوری نیست..اون چانیه..همون چان احمق..لازم نیست بترسی..نگران نباش.."
همه ی افکارش بعد از رسیدن به میز چانیول و دیدن نگاه سردش ناپدید شدن.. با اون ابروهای در هم و موهای بالا داده هیچ شباهتی به چان پنج سال پیش نداشت
چطور میتونست خونسرد بمونه؟
"بیون بکهیون هستم..از کارکنای بخش حساب داری..منشیتون ازم خواست گزارش مالی شرکت برای سه سال اخیر رو براتون بیارم"
نگاه منتظر چانیول باعث شد با صدای لرزونی جملاتی که از قبل تمرین کرده بود رو ادا کنه..لب زیریش رو گاز گرفت..نمیخواست احمق به نظر برسه
تغییری توی صورت چانیول ایجاد نشد
با دستش به مبل روبروی میز اشاره کرد
"بفرمایید بشینید من..من دیروز گفته بودم تشریف بیارین..ولی..ولی انگار حالتون خوب نبود"
اه ناخواسته ای از بین لب هاش خارج شد..لکنت زبون چانیول بهتر شده بود ولی هنوز هم نمیتونست سریع حرف بزنه.. یاد زمانایی افتاده بود که چان رو به خاطر لکنتش مسخره میکرد و اون با ارامش به قهقهه هاش لبخند میزد
اونقدر نگران برخوردشون بود که یادش رفته بود چقدر دلش برای چان مهربون و احمقش تنگ شده..یادش رفته بود چقد عاشق لکنتشه..لبخند غمگینی روی لب هاش نشست و با تعلل پرونده های توی دستش رو روی میز گذاشت
"درسته یه کم حالم بد بود"
با صدای محکمی که از خودش انتطار نداشت اروم گفت و روی مبل روبرویی چانیول نشست
چانیول نگاهش رو از پرونده ی روی میز به بکهیون داد
"الان بهترین؟"
هر چند لحن سردش اصلا نگران نبود ولی بکهیون دلش میخواست اون رو جور دیگه ای برای خودش تعبیر کنه
"بله خوبم"کوتاه جواب داد
چانیول سری تکون داد و دوباره مشغول وارسی پرونده روبروش شد
بکهیون توی اون مدت که چانیول پرونده ها رو چک میکرد خیره نگاش میکرد و به سختی اشکای جمع شده توی چشماش رو کنترل میکرد
بر خلاف چانیول که نسبت به حضور اون سرد و بی تفاوت بود..قلب اون با درد توی سینش مچاله شده بود..چه روز های دوری بودن وقتی چانیول متعلق به اون بود..
___
پنج سال قبل
"بک..بکهیون پی..پیراهن مشکیم رو ن..ندیدی؟"
چانیول با کلافگی از بکهیون که روی مبل دراز کشیده بود پرسید
"نه"بکهیون با خوابالودگی گفت و دستی توی هوا تکون داد
چانیول به ناچار به اتاق برگشت و یه پیراهن دیگه رو از توی کمد دراورد
تازه دو روز بود که رابطش با بکهیون جلوتر رفته بود و میتونست به بهتر شدن رابطشون امید داشته باشه که بهش خبر داده بودن باید برای یه ماموریت به ژاپن بره..نمیدونست چطور میتونه دوری بکهیون رو تحمل کنه.
"بک..بکهیون نخواب ک..کلاس داری..به شیو..شیومین بگم بیاد پیشت تن..تنها نباشی؟"به سالن برگشت و در حالیکه جلو اینه کنار در کراواتش رو میبست گفت
"نه مگه من بچم؟خودم از پس خودم برمیام"بکهیون بلاخره سرش رو از روی مبل برداشت و با بی حوصلگی غرید
چانیول که فهمیده بود بکهیون رو مود خوبی نیست دیگه اصرار نکرد و چمدونش رو از کنار مبل برداشت
"دا..دارم می..میرم.شب..شبا تا د..دیر وقت بی..بیرون نمون و زود ب..بخواب..غذاهاتو هم گ..گرم کن بخور."همونطور که به سمت در میرفت گفت
"هی صبر کن یه چیزیو یادت رفته"بکهیون سریع از روی مبل بلند شد و به سمت چانیول رفت
"بوس خدافظی"قبل از اینکه سر چانیول رو به سمت خودش خم کنه با نیشخند گفت
لب هاش رو به لب های چانیول کوبید و زبونش رو وارد دهنش کرد..کمی که زبونش رو توی دهن چانیول چرخوند گردنش رو رها کرد و به صورت سرخ شده چانیول خندید
میتونست تصور کنه چانیول چطور نفسش گرفته..از عمد چون مسواک نزده بود بوسیده بودش
چانیول که از قهقهه های بکهیون متوجه شده بود کارش از عمد بوده تک خنده ای کرد و خودش رو خم کرد تا لب هاش روبروی لب های بکهیون قرار بگیره
روی لب پایینی بکهیون زبونش رو کشید و وقتی خندش قطع شد خیره به چشمای گرد شدش لبش رو محکم گاز گرفت
بکهیون سریع چانیول رو به عقب هل داد و با دستاش لباش رو پوشوند"وحشی نشو دیگه"با صورتی در هم گفت و به چانیول چشم غره رفت
چانیول تک خنده ای کرد و بی توجه به در هم تر شدن صورت بکهیون یه قدم بهش نزدیک تر شد
"پ..پسر خوبی ب..باش تا ب..برات سوغاتی بیارم"زمزمه وار گفت و دستاش رو دور صورت بکهیون قاب کرد..روی پلکاش رو با ملایمت بوسید و ازش فاصله گرفت..نرفته دلش تنگ شده بود"د..دلم برات تن..تنگ میشه"
"ولی من نه..زودی برو و خوشحالم کن.."بکهیون سر سری جواب داد و به سمت مبل برگشت
چانیول لبخندی زد و به سمت در چرخید..کم کم داشت با اخلاق های بکهیون اشنا میشد..لزوما اونچه که به زبون میاورد توی دلش نبود.
به محض بسته شدن در ورودی از روی مبل پرید و به سمت اتاق دوید..پیراهن مشکی چانیول که دنبالش میگشت رو از زیر تخت بیرون اورد و روی تخت نشست
کمی خودش رو کشید و قیچی رو از توی کشوی عسلی کنار تخت بیرون اورد با حرص شروع کرد به قیچی کردن لباس چانیول..از اون پیراهن متنفر بود..از رنگ مشکی وقتی روی تن چانیول مینشست متنفر بود..از چانیول وقتی پیراهن مشکی میپوشید متنفر بود..از اینکه با پوشیدنش اونقدر جذاب میشد که همه ی نگاه ها رو به خودش خیره میکرد متنفر بود!
______
"ب..بله بک؟" شنیدن صدای رینگ تون مخصوص بکهیون گوشیش رو از توی جیب کتش بیرون اورد و جواب داد
"سالم رسیدی؟توی هواپیما حالت به هم نخورد؟"با شنیدن لحن بکهیون که هر چند سعی داشت بی تفاوت به نظر بیاد ولی نگرانی توش مشهود بود لبخند ارومی روی لب هاش نقش بست..کم کم داشت به اینده رابطه خودش و بکهیون امیدوار میشد
.....
"امروز حالم خوب نیست..تو برو کلاس من نمیام"بکهیون در حینی که به سمت کافه تریا میرفت رو به مین هیون گفت
"چرا؟چیزی شده؟"مین هیون با نگرانی پرسید
"فقط..حال و حوصله ندارم"بکهیون با کمی مکث جواب داد..در واقع خودش هم نمیدونست اشکال از کجاست..حتی اینکه صبح با ماشین های کلاس چانیول به یونی اومده بود و همه رو تحت تاثیر قرار داده بود هم نتونسته بود به بهتر شدن حالش کمکی کنه
"باشه پس..بعدا میبینمت"مین هیون دستی تکون داد و در خلاف جهت شروع به حرکت کرد
بکهیون اهی کشید و وارد کافه شد
از بین میزهای کمی که چیده شده بود رد شد و خودش رو به پیشخوان رسوند
بعد از انتخاب چند نوع ساندویچ سرد و کوچیک هزینش رو حساب کرد و به سمت یه میز رفت.
هنوز یه گاز بیشتر نزده بود که صدای کشیده شدن صندلی کناریش توجهش رو جلب کرد
"هلو بیچ"با شنیدن صدای اشنایی سریع سرش رو چرخوند
"تو.."با دیدن تیون لقمش توی گلوش پرید و به سرفه افتاد..دستی روی کمرش نشست
"اروم پسر..اروم باش"صدای سوهیون رو از سمت دیگش شنید
میخواست بلند بشه که دستای یونا روی شونش نشست"قبل از اینکه داد بزنم تو یه گی رقت انگیزی بشین سر جات"
یونا کنار گوشش اروم گفت
بکهیون اخم غلیظی کرد و به تیون چشم غره رفت"حرفتون چیه؟"
"به خاطر یه نفر جی ار کلی دعوامون کرد و گفت دیگه اجازه نمیده تو اکیپ باشیم..ازش بخواه برمونگردونه"تیون با عشوه گفت و پشت چشمی نازک کرد
بکهیون پوزخند زد"و اگه نخوام؟"
یونا روبروش نشست و با صدایی که کمی اوج گرفته بود گفت
"عجب هرزه ای..اونموقع ما با صدای بلند داد میزنیم تا همه بدونن یه همجنسباز کثیف اینجا داریم"
"و اون موقع من زبون تک تکتون رو میبرم و لب هاتون رو به هم میدوزم تا دیگه نتونین ازش استفاده های نادرست کنین"صدای مردونهو اشنایی از پشت کمرشون گفت
بکهیون با بهت چرخید و کریس رو دید که با حالت جذاب همیشگیش از سیگارش کام میگرفت
"میتونین امتحان کنین"کریس با پوزخند رو به دخترایی که مات جذابیتش مونده بودن گفت و دود سیگار رو به صورت حلقه حلقه از دهنش بیرون داد
تیون اب دهنش رو قورت داد و نیم نگاهی به یونا که وضعیتش بهتر از اون نبود انداخت..اون موجود جذای لعنتی از کجا نازل شده بود دیگه؟
بکهیون دیگه حواسش به دخترها نبود..حتی نفهمید کی از کنارش بلند شدن و رفتن..فقط به چشمای کریس زل زده بود و نمیتونست ازش چشم برداره
"دلم برای ساندویچ خوردن با تو توی اینجا تنگ شده بود"کریس کنارش نشست و یکی از ساندویچای بکهیون رو برداشت
"چرا کمکم کردی؟"بکهیون بلاخره از کریس که یه لقمه بزرگ توی دهنش بود پرسید
"خواهش میکنم لازم نیست تشکر کنی"کریس در حالیکه لقمش رو میجوید گفت
"خودم از پسشون برمیومدم"بکهیون با بداخلاقی گفت و ساندویچش رو توی سینی گذاشت
"البته..تو شیری..شیر کیوت من"کریس اروم با صدای خش داری گفت
بکهیون سریع نگاهش رو دزدید و سعی کرد رنگ گرفتن گونه هاش رو مخفی کنه..لحن اشنا و قدیمی کریس باعث شده بود دوباره قلبش تند بزنه
برای اینکه خودش رو به کاری مشغول کنه ساندویچش رو برداشت و دوباره مشغول خوردن شد..
چه حس اشنایی داشت..غذا خوردن با کریس و حرف زدن باهاش..
"بیا دوباره با هم باشیم"
با حرف کریس ساندویچش از دستش توی سینی افتاد و نفسش توی سینش حبس شد
"چی؟"بلاخره بعد از یه مدت تونست حرف بزنه..با بهت به سمت کریس چرخید
"بیا با هم باشیم..دوباره"کریس با لحن یکنواختی گفت
"چطور میتونی؟توی لعنتی.."بلاخره جوش اورد..نمیتونست منکر این بشه که با دیدن کریس یه حس خاص بهش دست میده ولی هنوز یادش نرفته بود چطور بهش خیانت شده..هنوز بوسش با لوهان جلوی چشماش بود..کریس مسلما خیلی پررو بود
"با لوهان به هم زدم..به خاطر تو..چون میخواستم با تو باشم..دیگه نمیتونم ازت دور بمونم"
حرف های ناگهانی کریس بکهیون رو تحت تاثیر قرار داد..مخصوصا مدلی که نگاهش میکرد..ولی..اون احمق نبود..کریس واقعا انتظار داشت اون تا این حد سهل الوصول باشه؟
"چی شده یهویی یادت اومده نمیتونی بدون من زندگی کنی؟"با لحن نیش داری گفت..درخواست کریس واقعا زیادی خودخواهانه بود
"یه مدتیه پشیمونم..فقط..تازه دارم بروز میدم"کریس خیره به چشمای بکهیون با لحن غمگینی که بکهیون انتظار نداشت زمزمه کرد
بکهیون لب هاش رو به هم فشار داد و نگاهش رو دزدید..باید از اونجا میرفت..کریس خوب بلد بود اون رو رام کنه..اگه یه کم بیشتر اونجا میموند معلوم نبود چه اتفاقی بیفته
"روش فکر میکنم"با ملایمت بیشتری گفت و از پشت میز بلند شد..در حالیکه قلبش از هیجان تند میزد به سمت در رفت..سنگینی نگاه کریس رو هنوز حس میکرد
________
"کی میای؟"هنوز تماس رو وصل نکرده بود که بکهیون غرولند کرد
"چ..چند روز دی...دیگه چی شده م..مگه؟"با نگرانی سرجاش نیم خیز شد
"حوصلم سر رفته"
با شنیدن لحن شل و ول بکهیون سریع فهمید اون مسته..میخواست چیزی بگه که بکهیون جلو تر گفت
"اونجا هوا سرد نیس؟لباسای گرم میپوشی؟"
چند لحظه سکوت کرد..بکهیون نگرانش بود؟
"ا..اره تو چی؟..مواظب خ..خودت هستی؟"با لحن گرم و شیرینی اروم زمزمه کرد..حرف زدن با بکهیون حس خوبی داشت
"نه..من اصلا مواظب خودم نیستم.غذا همش ساندویچ و نودل میخورم و شبا هم تا دیر وقت بیرونم.لباسامم همشون نازک و جلفن"
چانیول تک خنده ای کرد"ب..باشه ق..قول میدم ز..زود بیام و لو..لوست کنم خو..خوبه؟"
"زودی"بکهیون با همون لحن مستانه لب زد و تماس رو قطع کرد
از وقتی کریس رو دیده بود و پیشنهادش رو شنیده بود دچار سردرگمی شده بود..
باید چه کار میکرد؟از یه طرف مدام خاطرات دو سال گذشتشون میومد توی ذهنش و براش یه حس نوستالژی داشت.بلاخره اون ها دو سال لعنتی رو به طرز فوق العاده ای با هم بودن و به غیر از اینا کریس جذاب و سکسی بود.چطور میتونست ازش بگذره؟حتی اون اوایل که با چانیول دوست شده بود هم به خاطر کریس و در اوردن حرصش بود.نمیتونست منکر این بشه که هنوز یه حسایی بهش داره و بالاتر از همه دلایلش با دوست شدن با کریس میتونست حال لوهان رو بگیره و کاری کنه دیگه اون ژست از خود راضی کوفتیش رو براش نگیره
و از یه طرف دیگه کریس اون رو رها کرده بود..حتی اینکه همون زمان بهش گفته بود منتظرش بمونه هم نمیتونست مانع بشه و حس نکنه غرورش شکسته..کریس لوهان رو به اون ترجیح داده بود. بدون در نظر گرفتن احساساتش.
و اون الان چانیول رو داشت.کسی که همه جوره ساپورتش کرده بود.حتی اگه به کریس و بقیه دوستاش دروغ گفته بود که به هم زدن خودش که میدونست.اونا هنوز با هم بودن و اتفاقا کم کم داشت با رابطشون کنار میومد.
یا باید با چانیول به هم میزد و میرفت با عشق قدیمیش؟
روز بعد بکهیون کریس رو دید و روز بعد ترش.کریس هر روز دور و ورش میپلکید و سعی میکرد راضیش کنه تا دوباره با هم باشن.اصلا شبیه خود واقعیش نبود و بکهیون متعجب بود که چرا.برای کریس مغروری که میشناخت چه اتفاقی افتاده بود؟یعنی واقعا تا این حد اون رو میخواست؟
نمیتونست به خودش دروغ بگه.تحت تاثیر قرار گرفته بود.
_______________
"شنیدم کریس بهت گفته میخواد به هم برگردین"لوهان در حالیکه دست به سینه ایستاده بود خیره به بکهیون با لحن سردی گفت
بکهیون اصلا انتظار نداشت وقتی از کلاس خارج میشه لوهان رو دم در منتظر خودش ببینه
"درست شنیدی،خب حالا که چی؟"دستاش رو متقابلا روی سینش قفل کرد و ژست مغرورانه ای گرفت..فکر نمیکرد به این زودی بتونه با لوهان رودر رو بشه.
"ازش فاصله بگیر.اون عاشقت نیست!"لوهان با حرص گفت
"پس فکر کردی عاشق توعه؟فقط چون دلش به حالت سوخته بود برگشت پیشت.چون تهدید کرده بودی خودت رو میکشی!"بکهیون با لحن از خود راضی ای گفت و یه تار ابروش رو بالا انداخت..از حالت صورت لوهان مبتونست شدت عصبانیتش رو متوجه بشه و همین براش کافی بود
"من فقط بهت هشدار دادم بکهیون..اگه بخوای لجبازی کنی در نهایت این خودتی که اسیب میبنی."
"ممنون از نگرانیت ولی نه مرسی.من هر کاری بخوام میکنم و هیچ ربطی هم به تو نداره"با تموم شدن حرفش گوشیش رو از توی جیبش بیرون اورد و جلوی چشمای متعجب لوهان شماره کریس رو گرفت
YOU ARE READING
🌸Love The Way You Lie [Completed_chanbaek]🌸
Fanfiction♥️••●کاپل: چانبک؛ سکای ♥️••○ژانر: رمنس؛ درام، زندگی روزانه، NC+18 ♥️••●خلاصه: چانیول یه بیزنس من موفق و یه دانشجوی برجسته تو دانشگاهشونه. این مرد موفق یه نقص کوچیک تو ظاهرش داره که با همه ی کوچیک بودنش، به چشم اطرافیانش بزرگ میاد. اون لکنت داره و سر...