the end of season 2

3.3K 580 150
                                    

و اینم از پارت اخر فصل دو =) منتظر فصل سه باشید و مرسی از تمام محبتاتون🌸❤ و ببخشید برای تاخیر

قسمت اول از فصل سه وقتی این پارت به ۳۰ ستاره برسه.

--------------------

"هنوز نرفتی یول؟"
با شنیدن صدای اشنایی سرش رو بالا گرفت و مردمکاش روی مردی ثابت موندند که بکهیونش عاشقش بود..اگه میرفت بکهیون برمیگشت پیش اون؟
حتی تصورش هم قلبش رو در هم میشکست
"توی عوضی به چه جراتی..؟"
دستش رو بالا اورد و به سهون که میخواست به کریس حمله کنه نشون داد ساکت باشه..رو پاهاش محکم روبروی کریس ایستاد و کمی سرش رو بالا گرفت..یکی از برتری های کریس نسبت به اون همین تفاوت قدی چند سانتی متریشون بود؟
"چ..چی میخوای؟"با صدای خفه ای لب زد و به اون مرد که هنوز نفس نفس میزد و به نظر میومد مسافت زیادی رو دویده خیره شد..چرا با اینکه میگفت بکهیون براش مرده ، نگاه کردن به اون مرد هنوز درد داشت؟
"داری میری کانادا؟برای همیشه؟"
چرا صداش ترسیده به نظر میومد؟..چرا انگار از رفتنش ناراحت بود؟نباید خوشحال میشد؟نمیدونست..تموم توجهش روی تن صدای جذاب و بم کریس بود..صدای خودش قشنگ تر نبود؟
"چ..چرا میپ..میپرسی؟"با تلخی لب زد و عمیق تر به چشمای کریس خیره شد..شاید بکهیون نگاه سردو وحشی دوست داشت و نگاه های عاشقانه و پر محبت اون رو نمیخواست
"فقط چون یه دورانی دوست بودیم خواستم خداحافظی کنم"حالا کریس به خودش مسلط تر به نظر میرسید..شبیه خود واقعیش شده بود..همون کریسی که جلوی بکهیون خوردش کرده بود

"در..درسته..دو..دوست بو..بودیم"کمی مکث کرد و نگاهش رو تو صورت دوست قدیمیش لغزوند"پس چ..چرا الان ح..حس می..میکنم..ا..ازت متنفرم؟"با لبخند تلخی گفت و به کریس خیره شد که به نظر شوکه و در هم شکسته میومد..چرا مثل همیشه مسخرش نمیکرد؟عذابش نمیداد؟چی اونقدر ناراحتش کرده بود؟

"م..مواظبش ه..هستی؟"سکوت به وجود اومده بینشون رو شکست و با لحن بی حسی زمزمه کرد
"باید بریم یول..یه کم دیگه هواپیما بلند میشه"
قبل از اینکه کریس جواب بده سهون بین مکالمشون پرید و رو به چانیول گفت
"خدا..خداحافظ...دو..دوست قدیمی"کلمه ی اخر رو با کمی مکث گفت و به کریس که خشکش زده بود پشت کرد
و کریس همونجا ایستاده بود و حتی قدرت این رو نداشت که جمله ای که کل راه با خودش تمرین کرده بود رو فریاد بزنه..چانیول ازش متنفر بود..چانیول داشت میرفت..دیگه هیچوقت نمیدیدش، حالا تموم تلاش هایی که برای جدا کردن اون از بکهیون کرده بود بی معنی و مضحک به نظر میرسید
حتی نمیتونست بهش عشق چندین سالش رو اعتراف کنه..حتی اگه اعتراف میکرد هم چیزی عوض نمیشد..حتی ممکن بود چانیول بیشتر ازش متنفر شه..

"الان خوشحالی؟به چیزی که میخواستی رسیدی؟"صدای زهر دار لوهان رو ازپشت سرش شنید و حتی اونقدر سریع نبود که اشکایی که صورتش خیس کرده بودن رو پاک کنه
"گفته بودم هنوز دوسش داری..گفتی نه..عشقت به اون از بین رفته..با اینکه معلوم بود..به جای اینکه بهش اعتراف کنی دوباره مثل اون زمانا مسخرش کردی..تو خیلی احمقی کریس..چه اون زمان چه الان..انقدر احمقی که حتی نمیدونی چطور عاشق باشی"لوهان روبروی کریس ایستاد و با نگاهی پر ترحم به صورت خیسش خیره شد

🌸Love The Way You Lie [Completed_chanbaek]🌸 Donde viven las historias. Descúbrelo ahora