"خب؟"چانیول برای سومین بار گفت و بعد ماگ قهوه ای که چند دقیقه پیش منشیش اورده بود رو از روی میز برداشت و به سمت لب هاش برد.
جوری که پاهاش رو از هم باز گذاشته بود و با اون نگاه خیره با ابروهای بالا دیده نگاهش میکرد، داشت کای رو معذب میکرد.خودش هم میدونست چقد حرکت عجیب و دور از انتظاری زده ولی کی اهمیت میداد؟ اون فقط اومده بود یکم با داداش بزرگترش اختلاط کنه و این هیچ ربطی به اوه سهون که چند طبقه پایین تر مشغول به کار بود نداشت!
باسنش رو روی مبل جابجا کرد و بعد پای راستش رو روی پای چپش انداخت"خیلی وقته ندیدمت"
امیدوار بود این حرفش چانیول رو به اندازه کافی قانع کنه که چرا وسط تایم کاری پا شده و رفته دفترش.
"اوه"همونجور که پیش بینی میکرد چانیول ماگش رو روی میز گذاشت و یه نگاه معذب بهش انداخت"این هفته ن..نیومدم نه؟"اونقدر دست پاچه شد که حتی لکنت گرفت"بکهیون گفت دلش میخواد اخر هفته همتون رو دعوت کنه و خب م..منم تصمیم گرفتم کمکش کنم و تموم اخر هفته رو درگیر بودیم. البته و..وقتی میخواستیم خبرتون کنیم یه مشکلی برای بکهیون پیش اومد و برای همین..خب..نشد ببینمتون"
با یه لبخند معذرت خواهانه حرفش رو به پایان رسوند و کای هم جواب لبخندش رو داد"اشکال نداره هیونگ. در واقع میخواستم فقط خودمون دو تا باشیم. دلم برات تنگ شده بود"و تهه حرفش یه لبخند گنده دندون نما زد و ارزو کرد چانیول فکر نکنه اون عجیبه.
بر خلاف انتظارش چانیول جای معذب شدن، یه لبخند بزرگ زد و صورتش از هم باز شد"تو خیلی تغییر کردی جونگین، م..مگه نه؟"
منظور چانیول رو نفهمید و با تعجب پرسید"هوم؟"
چانیول دوباره خندید و بدون جواب دادن سوالش از روی مبل بلند شد و به سمت میزش رفت.
کای نفس راحتی کشید و بعد شروع کرد به ضربه زدن به دسته مبل با نوک انگشت شستش .. حالا باید چه طور بحث رو به همکار سهون میکشوند که خیلی ضایع نباشه؟
"وصلم کن به بخش ارتباط عمومی"
وقتی به جواب نرسید توجهش رو به چانیول داد که داشت با تلفن حرف میزد.
چند ثانیه گذشت.
"روز بخیر خانم شین. به اقای اوه بگین بیاد دفترم"
و کم کم حالت کسل صورت کای عوض شد. ابروهاش کامل بالا رفت و سریع از جا پرید.نمیخواست سهون رو ببینه! مخصوصا نمیخواست سهون رو اونجا ببینه!! فقط تصور کردن صورت پر تمسخرش که بهش میگفت یه خرس حسوده باعث میشد خونش به جوش بیاد.
به سمت چانیول چرخید تا چیزی بگه که با صورت پر از تعجبش مواجه شد. یه قدم به عقب برداشت و سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه.باید قبل از اینکه چانیول تلفن رو قطع میکرد یه بهونه قابل قبول پیدا میکرد و از اونجا جیم میزد. حتی تصور اینکه تو راهرو یا اسانسور به سهون بر بخوره هم باعث میشد سرش گیج بره.
"این ساعت؟"
چانیول هنوز داشت نگاهش میکرد.
"پس حتما وقتی برگشت بگو بیاد بالا"
با شنیدن حرف چانیول یدفعه کل گاردی که بالا اورده بود از بین رفت و شونه هاش پایین افتادن.
به نظر میومد خیلی هم لازم نیست اونقدر سریع از اونجا بره!
"چی شد؟" چانیول به محض قطع کردن تماسش پرسید و به سمتش قدم برداشت.
کای معذب خندید و قابل قبول ترین بهونه ممکن که به ذهنش رسیده بود رو تحویلش داد"اوه خب، راستش من زیاد با اون حال نمیکنم!" و بعد خودش رو به خاطر هوش بالاش تحسین کرد. حتی دروغ هم نمیگفت!
ابروهای چانیول که بالا پریدن، دوباره باسنش رو روی مبل گذاشت.
"میدونی اون..یه جوریه!"
ابروهای چانیول حتی از قبل هم بالاتر رفتن و بعد اون هم میز پذیرایی بینشون رو دور زد و روی مبل کناریش نشست"من..منظورت سهونه؟!"
"اره اون خیلی عوضیه، متوجه نشدی؟"با لحنی که انگار داره در مورد یه موضوع خیلی واضح حرف میزنه گفت و چشماش رو گرد کرد.
"منظورت سهونه؟اوه سهون خودمون؟"چانیول هنوز متعجب به نظر میرسید.
"اره منظورم خود عوضیشه! خیلی ادم بی خودیه"
در واقع کای اصلا از اون دسته ادمهایی نبود که بره اطراف و پشت سر بقیه حرف بزنه. ولی از اونجایی که سهون شخصا بهش اسیب زده بود و چانیول جوری رفتار میکرد انگار دوستش فرشته ای چیزیه، حرف زدن پشت سرش دلش رو خنک میکرد! اون فقط به کسی نیاز داشت که درکش کنه.
"خب چرا فکر میکنی اون عوضیه؟" بلاخره اثار تعجب از صورت چانیول پاک شد و با یه لحن جدی پرسید.
کای به جلو خم شد و ساق دستاش رو روی دو تا زانوهاش گذاشت"اون فقط وقتی به بقیه زنگ میزنه که خودش باهاشون کار داشته باشه!"
ESTÁS LEYENDO
🌸Love The Way You Lie [Completed_chanbaek]🌸
Fanfic♥️••●کاپل: چانبک؛ سکای ♥️••○ژانر: رمنس؛ درام، زندگی روزانه، NC+18 ♥️••●خلاصه: چانیول یه بیزنس من موفق و یه دانشجوی برجسته تو دانشگاهشونه. این مرد موفق یه نقص کوچیک تو ظاهرش داره که با همه ی کوچیک بودنش، به چشم اطرافیانش بزرگ میاد. اون لکنت داره و سر...