season2 - part 5

3.1K 554 14
                                    

پارت بعدی هم وقتی ۲۵ ستاره شد 🌻
این قسمت هم اسمات داره.

_______

"  سه..سهون بنظرت قب..قبول کنم پیشنهاد رئی..رئیس رو ؟ ب..بنظرت بکهیون با..باهام میاد کا..کانادا ؟ میدونی جد..جدیدا خیلی ..خیلی 
حرف گوش کن شده ... شا..شاید قبول کنه نه ؟ "  چانیول با ذوق درحالیکه به برگه های روی میز خیره بود حرف میزد و
به نظر خیلی خوشحال میومد.. اونقدر که سهون دلش نمیخواست با گفتن حقیقت راجع به بکهیون و کریس بزنه تو  ذوقش ...
"  اگه کای .. اگه کای و دی او و شیو..شیومین هم دوس..دوست داشتن اوناروهم با..با خود..خودمون میبریم..اگ..اگه بریم در..درامدم خی..خیلی بیش..بیشتر میشه و..مید..میدونی اون..اونجا کای..کای میتونه ام..اموزشگاه رق..رقص بز..بزنه و د..دیو هم می..میتونه تو مسا..مسابقات بز..بزرگتری شر..شرکت.."
"یول " با اضطراب بین حرف های چانیول که بی وقفه حرف میزد پرید و گوشه لبش رو خاروند
" هوم؟ " چانیول سرش رو بالا گرفت و به سهون نگاه کرد که حالت معذبی به خودش گرفته بود .
" میخواستم راجع به یه چیزی باهات حرف بزنم ؟ "
چانیول که متوجه حالت جدی سهون شد سری تکون داد و تموم توجهش رو به اون داد .
" بکهیون داره بهت خیانت میکنه " خیلی بی مقدمه گفت و منتظر واکنش چانیول شد .

لب زیریش رو با استرس میجوید و به صورت ناخوانای چانیول نگاه میکرد..نمیتونست حسش رو از صورتش بخونه و این نگرانش میکرد
"چ..چرا مز..مزخرف می..میگی سه..سهون؟اص..اص..اصلا شو..شوخی جالبی نیست"چانیول بلاخره به حرف اومد و برخلاف حرفش صداش مرتعش و نامطمعن به نظر میرسید
"شوخی نیست چانیول..با چشمای خودم توی کافه با کریس و دوستاش دیدمش"
"خب..خب ای..این دل..دلیل نم..نمیشه که بگ..بگی به من خی..خیانت می..میکنه..خود..خودشون دو..دوتا که نبودن..تا..تازه چو..چون با من..منه دل..دلیل نمی..نمیشه با ب..بقیه حر..حرف نز..نزنه!"با شنیدن حرف سهون سریع شروع کرد به دفاع از بکهیون..لحظه اول یه کم ترسیده بود چون اونجور که کریس گفته بود بکهیون داره بهش خیانت میکنه فکر کرده بود چی دیده..سهون خیلی احمق بود..الکی اون رو ترسونده بود..بکهیون به اون خیانت نمیکرد..خودش دیشب تو چشاش احساسش رو خونده بود..غیر ممکن بود اشتباه کرده باشه..بکهیون به اون خیانت نمیکرد
"احمق نباش چانیول..تو اونجا نبودی و ندیدی چطور به هم چسبیده بودن..تو فکر میکنی من دروغ میگم؟"سهون عصبی از حماقت چانیول از جا پرید و شروع کرد به پرخاش کردن..از بی اعتمادی چانیول دلخور بود
"ن..نه من..منظورم ای..این نیس..که تو تو دروغ می..میگی و..ولی سهون م..من که می..میدونم تو چ..چقد از بک..بکهیون ب..بدت می..میاد..شا..شاید.."
"تو فکر میکنی چون از بکهیون بدم میاد میخوام پیش تو خرابش کنم؟احمق دارم میگم اون دوتا مثل عاشق و معشوقا رفتار میکردن..باید عکس میگرفتم تا خود لعنتیت ببینی"عصبی تر از قبل بین حرف های چانیول پرید
"م..من ب..باهاش حر..حرف می..میزنم و از..ازش می..میپرسم چی..چی شده خو..خوبه؟"چانیول برای اروم کردن سهون دستش رو بالا اورد و با لحن اطمینان بهشی گفت..هر چند یه جایی توی اعماق قلبش ترسیده بود
"میخوای بری ازش بپرسی' ببخشید بکهیون عزیزم ایا تو داری با کریس بهم خیانت میکنی؟' "با لحن پر تمسخری گفت و پرحرص خندید"مشخصه که کتمان میکنه احمق"
"ن..نه ی..یه جو..جوری می..میپرسم مع..معلوم نب..نباشه نگ..نگران نباش"چانیول به سهون اشاره کرد بشینه و با لحن ارومی گفت..مهم نبود چطور از بکهیون بپرسه..مطمعن بود بکهیون به اون خیانت نمیکنه
"هر غلطی دوست داری بکن..حتی اگه مثل احمق ها ازت سواستفاده بشه هم دیگه برام مهم نیست"سهون پر حرص گفت و از اتاق بیرون رفت و در رو محکم به هم کوبید
____
"دی..دیشب کج..کجا بودی؟"سر میز شام با لبخند از بکهیون پرسید
"هوم؟چرا میپرسی؟"رنگ از روی بکهیون پرید..با اینکه مطمعن بود چانیول اون زمان اونجا نبوده و برای یه لحظه ترسیده بود چانیول اون و کریس رو توی کافه دیده باشه..سوال چانیول خیلی یهویی و مشکوک بود
"هی..هیچی فقط..دوستم گف..گفت دیروز خار..خارج شهر دیدتت و من..من خی..خیلی تعجب کردم..گف..گفتم بک..بکهیون از سعول بی..بیرون نرفته ولی اون اصر..اصرار داشت خو..خودت بودی"یه قاشق از غذاش خورد و با لحن معمولی ای گفت..نمیخواست بکهیون فکر کنه اون میخواد تو کارش دخالت کنه یا اصلا بفهمه به خاطر حرف سهون به اون شک کرده..به هر حال مطمعن بود بکهیون کار اشتباهی نکرده و دلیلی برای پنهان کردنش نداره
"نه دوستت اشتباهی دیده حتما چون من کل دیروز رو کتابخونه بودم و اصلا از اونجا بیرون نرفتم"بکهیون که خیالش راحت شده بود نفسش رو بیرون داد و لبخند زد
با صدای شکسته شدن یه چینی سرش رو خم کرد و به تکه های لیوان شکسته شده ای که از دست چانیول افتاده بود نگاه کرد
"حواست کجاست؟"غرولندی کرد و سرش رو بالا گرفت
حالت صورت چانیول تغییر کرده بود و لبخند ملایمی که روی لب هاش بود از بین رفته بود
"چیزی شده؟"نگران پرسید
"ن..نه"چانیول با کمی مکث جواب داد و از پشت میز بلند شد..بکهیون دروغ گفته بود
صدا زدنای بی وقفه بکهیون رو نادیده گرفت و به سمت اتاق رفت.
دستاش رو مشت کرد و به صورت رنگ پریدش توی اینه اتاق نگاه کرد .. بکهیون اگه چیزی برای پنهان کردن نداشت چرا دروغ گفته بود؟دلش میخواست یه دلیل برای تبرعه کردنش پیدا کنه ولی هیچ چیز نمیتونست ارومش کنه .. یعنی حرف سهون درست بود؟ بکهیون داشت به اون خیانت میکرد؟ پس نگرانی هاش برای اون و محبتای یواشکی و زیر پوستیش هم دروغ بود؟
یعنی بکهیون حتی یه لحظه بعد از با هم بودنشون کریس رو فراموش نکرده بود؟واقعا تمام مدتی که با اون بود به کریس فکر میکرد؟
نه..این نمیتونست درست باشه..حسای اون اشتباه نمیکردن..شاید مساله ای بود که اون نمیدونست .. باید مطمعن میشد .
___
صبح زود داری سیگار میکشی؟"بکهیون خمیازه کشان از اتاق بیرون رفت و از چانیول که روی مبل نشسته بود پرسید
چانیول که جوابش رو نداد با اخمای در هم به سمتش رفت و سیگار رواز بین لب هاش بیرون کشید
"انقد سیگار نکش دیوونه..سرطان میگیری میمیری"
چانیول به نگرانی توی صدای بکهیون پوزخندی زد و سیگار دیگه ای روشن کرد
بکهیون که از بی توجهی چانیول دلخور شده بود براش پشت چشمی نازک کرد و به سمت سرویس بهداشتی رفت..رفتار عجیب چانیول رو درک نمیکرد..تا شب قبل همه چیز خوب و اروم بود ولی یهو چانیول عوض شده بود و این نگرانش میکرد..حتی چانیول برای خوابیدن هم به اتاق نیومده بود و تموم شب بیدار بود
سعی میکرد خوددار باشه و گلایه نکنه چون میدونست چانیول به خاطر پدرش و برادراش دوران سختی رو داره میگذرونه ولی کم کم تحمل رفتار های عجیب چانیول داشت سخت تر و سخت تر میشد..دوست داشت سرش داد بزنه و ازش بپرسه چه مرگشه ولی نمیخواست باز ناراحت ببینتش.
__
دو روز گذشت..توی اون دو روز چانیول هر روز صبح سعی میکرد خودش رو راضی کنه بکهیون رو تعقیب کنه ولی در نهایت پشیمون میشد و همونطور که توی ماشینش نشسته بود ، بدون اینکه پدال گاز رو فشار بده به دور شدن تاکسی ای نگاه میکرد که بکهیون سوارش شده بود
میترسید..از اینکه بکهیون واقعا بهش خیانت کنه و قلبش بشکنه..از شکستن بتی که توی ذهنش ساخته بود میترسید..از اینکه بفهمه بکهیون کریس رو دوست داره و تموم این مدت فقط داشته خودش رو گول میزده..
از اینکه نتونه ببخشتش و قلبش بشکنه..
قلبش دیگه طاقت یه ضربه دیگه رو نداشت
بکهیون حق نداشت اینطور اون رو عذاب بده..
همون روز های اول..زمانی که حس کرده بود بکهیون در واقع به خاطر کریسه که بهش نزدیک شده و حتی سعی کرده بود خودش رو با اینکه بکهیون پول و ماشین اون رو دوست داره گول بزنه..همون روزها بهش گفته بود..گفته بود اگه بهش خیانت کنه براش میمیره
بکهیون هشدارش رو جدی گرفته بود مگه نه؟
اون بهش خیانت نمیکرد
اون که میدونست چقدر به خاطر رفتار پدرش ضربه خورده..اون که خودش گفته بود قدرش رو میدونه..
اون نباید خوردش میکرد..اون نمیتونست..اون دوسش داشت..بکهیونش..بکهیون پرستیدنی و قشنگش هنوز هم مال اون بود
افکار اشفته و ضد و نقیضی تموم ذهنش رو پر کرده بودن و نمیذاشتن کاراش رو درست انجام بده
با خستگی کتش رو  از روی دسته صندلی برداشت و چراغ دفترش رو خاموش کرد..باید به خونه برمیگشت
____
"حدس بزن چی شده"مین هیون با هیجان به بازوی بکهیون کوبید و خودش جواب خودش رو داد"چویی شیون بزرگ یه مهمونی گرفته.پسر خالش از تایوان اومده و خبر خوب جی ار اینا رو هم دعوت نکرده"
"اوه چه خوب"بکهیون با بی حوصلگی گفت و دستی توی هوا تکون داد.تو وضعیتی نبود که به خاطر یه مهمونی الکی ذوق زده بشه.نمیتونست از فکر چانیول و رفتارای عجیب اخیرش بیرون بیاد
"بیخیال پسر.این واکنش افتضاح به خاطر چیه؟یه کم بیشتر هیجان نشون بده.تازگیا خیلی تو فکری.بیا بیرون و یکم ریکاوری کن"مین هیون که توی ذوقش خورده بود اخماش رو در هم کشید و شروع کرد به غر زدن
"حوصله ندارم مین..من باید برم امشب برم خونه"و واقعا هم همینطور بود..اونقدر بی حوصله بود که کریس رو هم با بدبختی پیچونده بود تا بره خونه و با چانیول حرف بزنه.شاید اگه یکم با هم وقت میگذروندن حال چانیول بهتر میشد
"دست بردار پسر..میدونی کی قراره با پسر خالش از تایوان بیاد؟مایک دی انجلو!"با بدجنسی گفت و منتظر واکنش بکهیون شد
همونجور که انتظار داشت بکهیون سریع واکنش نشون داد
"مایک؟مایک بازیگر؟"بکهیون سریع به سمت مین هیون چرخید و با ذوق چشماش رو گرد کرد
"خودشه.انگار با پسر خالش دوسته و اومده از کره دیدن کنه"مین هیون که از واکنش بکهیون خوشش اومده بود با لحن پر از غروری گفت و سر تکون داد
"اوه لعنتی..من نمیدونستم شیون چنین پسر خاله ای داره..اوه خیلی خفنه"با ذوق دستاش رو به هم کوبید
"شوخی میکنی؟چوی شیون تنها وارث شرکت هانیوله"
"اوه لعنت..پس باید برای امروز خیلی شیک کنیم..من لباس جدید ندارم"بکهیون که ذوقش خوابیده بود با لب هایی اویزون گفت و اخم کرد
"اون رو بسپار به من!"
__
برای بیست و سومین بار شماره بکهیون رو گرفت و وقتی جواب نداد گوشیش رو با عصبانیت روی مبل پرت کرد
طول و عرض سالن رو تند تند طی میکرد و با کلافگی توی موهاش دست میکشید
ساعت از 12 گذشته بود و بکهیون تماسسش رو جواب نمیداد.
به محض اینکه تصمیم گرفت از خونه بره بیرون و دنبال بکهیون بگرده در سالن باز شد
بکهیون قهقهه ای زد و برای مین هیون که سوار ماشین بود دستی تکون داد..وقتی با مین هیون به اون جشن بزرگ و تجملاتی رفته بود اصلا فکر نمیکرد بهش خوش بگذره ولی بعد از گذشتن چند دقیقه متوجه شد که چقدر اشتباه میکرده..مایک با اینکه خیلی معروف و محبوب بود ولی اصلا مغرور نبود و با همه گرم میگرفت و این برای بکهیون که فن چند سالش بود یه چیزی بالاتر از فوق العاده بود
با دور شدن ماشین مین هیون نفس عمیقی کشید و در سالن رو به طور کامل باز کرد
"هنوز بیداری؟"با تعجب از چانیول که وسط سالن ایستاده بود پرسید و در رو پشت سرش بست
"چ..چرا تل..تلفن رو ج..جواب نم..نمیدادی؟"
چون خم شده بود تا کفشاش رو در بیاره صورت چانیول رو نمیدید ولی لحن صداش براش عجیب بود
"متوجه نشدم ببخشید"لبش رو گزید و سریع صاف ایستاد..کاملا

Love the way u lie, [۲۴.۰۴.۱۷ ۰۹:۰۹]
یادش رفته بود به چانیول خبر بده دیر میاد
"ک..کجا بودی؟"
"بیرون"با تعجب از سوال یهویی چانیول گفت و از در فاصله گرفت
"دق..دقیقا ک..کجا؟"
"پارتی برگشت پسر عموی یکی از بچه ها..اگه بگم کی میفهمی یا باید با جزییات معرفی کنم؟"متعجب تر از قبل سر جاش ایستاد و در حالیکه به صورت ناخوانای چانیول که چیزی رو نشون نمیداد خیره بود با طعنه گفت..چانیول چش شده بود؟اون هیچوقت چنین سوال هایی نمیپرسید
"ب..با کی؟"
"مین هیون!"با لحن محتاطانه ای گفت و کمی به چانیول نزدیک تر شد
"چ..چرا دی..دیر کردی؟"
صورت چانیول لحظه به لحظه عجیب تر میشد..یه جوری به نظر میرسید که انگار حرف هاش رو باور نکرده و اون نمیدونست چه واکنشی نشون بده
"یول میدونم جواب تماست رو ندادم و نگران شدی..ببخشید که خودم بهت خبر ندادم..تقصیر من بود..خیلی عذر میخوام..ولی این سوالای عجیب برای چیه؟چیزی شده؟به چی میخوای برسی؟"دستش رو روی بازوی چانیول قرار داد و خیلی صادقانه گفت..اگه یه وقت دیگه بود به هیچ کدوم از سوالای چانیول که برای اون به معنی گیر دادن بود جواب نمیداد و بهش میگفت به اون ربطی نداره..ولی از اونجایی که چانیول توی موقعیت خوبی نبود نمیخواست اعصابش رو بدتر خورد کنه و سعی میکرد باهاش راه بیاد
"هی..هیچی"چانیول بعد از کمی مکث که طولانی تر از حد معمول بود جواب داد و لب هاش رو به هم فشرد
بکهیون کلافه از برخورد عجیب چانیول پوفی کشید و ابرویی بالا انداخت
"باشه..پس من میرم لباسام رو عوض کنم"
"ل..لباسات خ..خیلی خوشگلن"
"اوه ممنون"شوکه از عوض شدن یهویی بحث به لباساش نگاهی انداخت و ادامه داد"ولی مال من نیستن.لباسای مین هیونن"
لبخندی زد و خواست به سمت اتاق بره که دستش کشیده شد
"چیزی شده؟"با ابروهایی بالا رفته به چانیول نگاه کرد و گفت
"خ..خودتم خی..خیلی خش..خشگل شدی!"
"اوه"لب زیریش رو گاز گرفت و سعی کرد لبخند ذوق زده اش رو مخفی کنه
"اونقدری خشگل شدم که بخوای لمسم کنی؟"با شیطنت گفت و کامل به سمت چانیول چرخید.
حالا که فکرش رو میکرد متوجه میشد خیلی وقته با چانیول سکس نداشته و شاید اگه یکم با هم خوش میگذروندن حال چانیول بهتر میشد و دیگه به اون بداخلاقی نبود
"با اینکه خیلی خستم ولی به خاطر تو میتونم یه کاریش کنم"دستش رو از روی لباس روی شکم چانیول لغزوند و به سمت پایین رفت
حالت صورت چانیول هم عوض شده بود..نرم تر به نظر میرسید و دیگه اخم نداشت..انگار فکرش جواب داده بود
"ال..البته اون..اونقدری خش..خشگل ش..شدی که هر..هر کسی رو تح..تحریک کنی!"با لحن تلخی گفت و دست بکهیون که روی شکمش حرکت میکرد رو با سر انگشتاش لمس کرد
دلش میخواست حرف های بکهیون و اون نگاه مهربونش رو باور کنه ولی نمیتونست افکار منفی رو از ذهنش دور کنه
یعنی زمانی که اون از شدت نگرانی برای بکهیون جون میداد اون با کی بیرون بود؟با کی اونطور میخندید و قهقهه میزد؟
با اینکه بکهیون میگفت اون فرد مین هیون بوده ولی چانیول شک داشت..حس میکرد اگه سالها هم بگذرن دیگه نمیتونه به حرف های بکهیون اعتماد کنه
هر چند اون حالت های بکهیون رو وقتی دروغ میگفت از حفظ بود
ولی حس میکرد حتی دیگه به خودش هم نمیتونه اعتماد کنه..به خودش که حس کرده بود بکهیون اون رو دوست داره
شاید اگه امیدوار نشده بود حس اون لحظش به اون مزخرفی نبود
"منظورت چیه؟"بکهیون با صورتی بی حالت گفت..از لحن طعنه امیز چانیول و تن صداش خوشش نیومده بود
چانیول بدون اینکه جوابش رو بده خودش رو به بکهیون نزدیک تر کرد و لب هاش رو روی ترقوش گذاشت
بکهیون با لمس ناگهانی لب های چانیول رو قسمت لخت پوستش گرمای زیادی رو توی اون ناحیه حس کرد
"چی چیکار میکنی؟"خودش رو سریع عقب کشید و اخم کرد..حرف دو پهلوی چانیول به شدت زده بود توی ذوقش و دیگه دلش نمیخواست ادامه بده..چانیول واقعا عجیب شده بود
"م..مگه م..من رو تحر..تحریک نمی..نمیکردی؟دا..دارم به تح..تحریکت جواب می..میدم.می..میخوام بکنمت "
حالت صورت بکهیون عوض شد..لحن چانیول رو اصلا دوست نداشت..باورش نمیشد چانیول اونطور باهاش حرف بزنه
"دیگه نمیخوام"پشتش رو به چانیول کرد و خواست به سمت اتاق بره که با کشیده شدن یهویی دستش به عقب پرت شد
چانیول بکهیون رو روی مبل خوابوند و دستاش رو ستون بدنش کرد
"چ..چرا؟با بق..بقیه بی..بیشتر خوش می..میگذره؟!"دلش نمیخواست اون حرف ها رو به زبون بیاره و اونطور با بکهیون رفتار کنه ولی دست خودش نبود..حس میکرد یه نفر دستاش رو دور قلبش حلقه کرده و فشار میده..میخواست به بکهیون بفهمونه داره ازارش میده
"این مزخرفات چیه؟دیوونه شدی؟"بکهیون با پرخاش گفت و سعی کرد از زیر چانیول خودش رو بیرون بکشه..نگاه توی چشمای چانیول داشت ناراحتش میکرد
"ا..ای کا..کاش دی..دیوونه میشدم"چانیول زیر لب زمزمه کرد و بی توجه به تقلاهای بکهیون لب هاش رو به گردنش رسوند
ناله اروم و خفه ی بکهیون بعد از گاز گرفتن گردنش اون رو وحشی تر کردو با شدت بیشتری دندون هاش رو توی لاله گوشش فرو برد
"خب..الان دیگه واقعا جدیم..بسه هر چقدر به خاطر ناراحت بودنت مراعاتت رو کردم..داری اذیتم میکنی..ولم کن"بکهیون با پرخاش گفت و چانیول رو به عقب هل داد
"چ..چرا؟راض..راضیت نم..نمیکنم؟"
اونقدر با شنیدن حرف چانیول شوکه شده بود که نتونست واکنشی نشون بده و وقتی به خودش اومد که سرش توی سطح نرم مبل فرو میرفت..چانیول دستش رو روی سرش گذاشته بود و اجازه نمیداد بلند بشه
"هی..پارک چانیول..به خودت بیا..دارم بهت هشدار میدم.."
شروع کرد به جیغ زدن که با پایین رفتن یهویی شلوارش قدرت تکلمش رو از دست داد
چانیول چه مرگش شده بود؟
"لعنتی ولم کن.بذار برم"با بیرون اومدن از شوک بلند تر از قبل شروع کرد به فریاد زدن و تقلا کردن..ولی زور چانیول زیاد بود و نمیتونست جلوش رو بگیره
"ا..اروم ب..باش..قول می..میدم ب..به تو هم خو..خوش بگ..بگذره.."
با شنیدن صدای اروم چانیول کنار گوشش کمی اروم تر شد و دست از تقلا برداشت"ولی.."
"و..ولی ن..نداره م..مگه ما ب..با هم زوج نی..نیستیم؟یا ف..فقط م..منم که این..اینطور ف..فکر میکنم؟"
تلخی لحن چانیول رو درک نمیکرد..ولی "هستیم"ارومی گفت و سعی کرد وقتی چانیول التش رو روبروی حفرش قرار داد چیزی نگه
اینجوری نبود که بودن با چانیول رو نخواد..چانیول همیشه توی رابطه هاشون فوق العاده بود
ولی نمیخواست به اون صورت باهاش باشه..وقتی توی نگاه چانیول اون خشم سرکوب شده رو میدید
چانیول اروم خودش رو واردش کرد و کنار گوشش نالید
بکهیون با وارد شدن کامل چانیول نفس حبس شدش رو به سختی رها کرد و سعی کرد طبیعی نفس بکشه..درد امونش رو بریده بود
چانیول شروع کرد به تکون دادن خودش و بکهیون حواسش بود چانیول اون بار نبوسیدتش..لمسش نکرده
اون سکس هیچ شباهتی به رابطه های پرملاحظه قبلیشون نداشت..
دیگه عشق رو از حرکات چانیول دریافت نمیکرد..دیگه حس نمیکرد یه شی شکستنی با ارزشه..انگار فقط یه وسیله بود برای رفع نیاز چانیول..یا شاید هم دفع خشمش
حرص و خشم رو با هر حرکت و لمس چانیول حس میکرد ولی نمیتونست مخالفت کنه..میترسید چانیول دچار سوتفاهم شه
کم کم چانیول حرکاتش رو سریع تر کرد
بکهیون داشت درد میکشید و لب زیریش رو با دندون گاز گرفته بود تا صدای نالش به گوش چانیول نرسه
چانیولی که بدون اینکه امادش کنه و بدون اینکه مواظبش باشه داشت از بدنش لذت میبرد
"ب..بهم ب..بگو ب..بکهیون..ای..اینجوری دو..دوست داری؟"چانیول بین نفس نفس زدناش گفت
"خ..خشن... دو..دوست ...داری؟"
"..پسرای ...س..سردتر؟"عا..عاشقانه و اروم.... دو..دوست... نداری؟"
قلب بکهیون داشت از هم میپاشید..مگه چه کار کرده بود که چانیول چنین برداشتی کرده بود؟بغضی که راه گلوش رو بسته بود نمیذاشت چیزی بگه و حرف های چانیول رو تکذیب کنه
"ب..بگو چی..چیکار ک..کنم تا د..دوست دا..داشته ب..باشی؟"چانیول حرکاتش رو سریع تر کرد و شروع کرد به بوسیدن کمر خیس از عرق بکهیون
"د..دفعه ی... ق..قبل رو د..دوست ن.نداشتی؟"بین بوسه هاش اروم زمزمه میکرد
"م..من ...حتی... ب..برای اینکه... تو ب..بدت ن..نیاد ....تموم م..مدت ....ساکت ب..بودم...تا تو ی..یادت ب..بره م..من یه ا..ادم لک..لکنتی...قاب..قابل ترحمم!"
قطره اشکی که از کنار چشمش چکید رو بکهیون ندید
از خودش متنفر بود که داشت به بکهیون اسیب میزد..صدای ناله های خفه و پر از بغضش تو گوشش فریاد میشد
با هر تکونی که چانیول میخورد بیشتر حس اشغال بودن بهش دست میداد
از خودش..از ضعفی که در برابر چانیول پیدا کرده بود..از اینکه مثل یه کالای جنسی باهاش برخورد شده بود و باز هم نمیتونست از خودش دفاع کنه..از چانیول که عوض شده بود..از برادراش و پدرش که باعث این عوض شدن بودن..از همه متنفر بود
حتی وقتی چانیول شروع کرد به ضربه زدن به نقطه ی حساسش هم حس گندی که داشت از بین نرفت
خیلی زود چانیول به اوج رسید و درونش خالی شد
صدای نفس نفس زدنای چانیول کنار گوشش باعث میشد حالت تهوع بهش دست بده..ازش متنفر بود
با بلند شدن چانیول پوزخندی زد و همونطور درازکش قدماش رو از پشت دنبال کرد
روی مبل کناری نشست و به جلو خم شد
ارنجش رو روی زانوهاش گذاشت و صورتش رو با کف دستاش پوشوند..داشت سعی میکرد مثل کریس رفتار کنه..بی ملاحظه و خشن..ولی حتی اگه مثل اون رفتار میکرد هم بکهیون عاشقش نمیشد چون اون کریس نبود.
دستاش رو از روی صورتش برداشت و از گوشه چشم به بکهیون نگاه کرد که توی همون وضعیت قبلی چشماش رو به سقف دوخته بود.
اگه یه موقعیت دیگه بود میرفت کنارش و اروم بغلش میکرد..ساعت ها روبروش زانو میزد تا به خاطر خشونتش ببخشتش..ولی..تو اون لحظه نمیتونست.
یه چیزی توی وجودش شکسته بود..
قطره های اشک روی گونش رو با پشت دست خشک کرد و نفس عمیقی کشید..سرش رو به پشتی مبل تکیه داد و به نقطه ای خیره شد که بکهیون بهش نگاه میکرد
بکهیون توی کریس چی دیده بود که توی اون نمیدید؟

از اون شب به بعد چانیول توی سالن میخوابید..جو سردی که بینشون به وجود اومده بود هیچ جوره از بین نمیرفت
بکهیون تا جایی که میتونست جواب چانیول رو نمیداد و هر وقت هم مجبور میشد ازش چیزی بخواد پرخاش میکرد
دیگه دلش نمیخواست ارومش کنه..دیگه سعی نمیکرد حال و هواش رو عوض کنه
چانیول فقط یه عوضی احمق بود..دیگه دوستش نداشت
و چانیول هم از یه گوشه دور تر شدن بکهیون رو نگاه میکرد و هیچ کاری نمیکرد..وارد یه خلسه بی نهایت شده بود که نمیدونست کی تموم میشه..دیگه نمیدونست چی میخواد و باید چه کار کنه..بعضی وقتا که خیلی دلش برای بکهیون تنگ میشد فکر میکرد شاید بکهیون بهش خیانت نکرده..شاید یه توضیحی برای دروغش داره
اگه اون همزمان با کریس بود بعد از اون رابطه اجباری میتونست بره پیش کریس و دیگه به خونه اون برنگرده..ولی بکهیون هنوز اونجا بود..هر چند عصبانی و دلخور بود ولی هنوز کنار اون بود
اون موقع قلبش به خاطر کاری که با بکهیون کرده بود درد میگرفت و از خودش بدش میومد..ولی باز هم چیزی نمیگفت
میترسید حرف بزنه و بکهیون ماجرا رو بفهمه و بعد جوری به بازی بگیرتش که مجبور شه خودش و حرفاش رو باور کنه
ولی اون اینبار نمیخواست احمق باشه..اگه صبر میکرد..اگه یه کم بیشتر صبر میکرد همه چیز معلوم میشد.
کتش رو روی چوب لباسی کنار در اویزون کرد و به سمت اتاق رفت
"بعدا بهت زنگ میزنم"
بکهیون با ورود اون سریع تماسش رو قطع کرد و گوشیش رو روی تخت انداخت
نگاه مشکوکی به بکهیون انداخت و اخم کرد
بکهیون داشت جلوی اینه لوسیون به بدنش میمالید
پشت بهش مشغول در اوردن لباسش شد و وقتی تی شرتی که صبح تنش بود رو پیدا نکرد به سمت بکهیون چرخید
"ت..تی ش..شرتم رو ن..ندیدی؟"
بکهیون که جوابش رو نداد با اخم غلیظ تری مشغول گشتن کمدش شد
میخواست در کمد بکهیون رو باز کنه که بکهیون واکنش نشون داد
"به کمد من دست نزن!"
بکهیون با بداخلاقی گفته بود
پوزخندی زد و به سمت بکهیون چرخید..دست به سینه ایستاد و خیلی طولانی نگاهش رو به چشمای وحشیش دوخت
بکهیون زودتر کم اورد و دوباره به سمت اینه چرخید
پوزخند چانیول از بین رفت و نیم نگاه دلتنگی به پشت کمر بکهیون انداخت..هر طور که نگاه میکرد بازنده بازی جدیدی که شروع کرده بودن ، خودش بود
از اتاق بیرون رفت و روبروی تلوزیون روی مبل نشست
با کنترل تلوزیون رو روشن کرد و نگاه سردرگمش رو بی هدف به تصاویر مبهم روی صفحه دوخت
با پایین رفتن مبل سرش رو چرخوند و بکهیون رو دید که کنارش نشسته بود
"کی بی اس تو رو بزن سریال داره!"
ابروهاش رو بالا انداخت"چ..چه سر..سریالی؟"میدونست بکهیون اهل سریال دیدن نیست و میخواد فقط با اون لجبازی کنه..اون رو میشناخت
"اون سریاله دیگه..اون که پسره دختره رو دوست داره دختره دوسش نداره..همون"همونجور که حدس زده بود بکهیون جوابی نداشت و به لکنت افتاده بود
پوزخندی زد و کنترل رو روی میز به سمت بکهیون سر داد
از روی مبل بلند شد و به سمت اتاق رفت..هر بار بکهیون رو میدید دلش میلرزید..نمیتونست اون فاصله ی کم رو تحمل کنه و بهش دست نزنه..بغلش نکنه..نبوستش.
با صدای بسته شدن در اتاق سرش رو چرخوند و به در بسته نگاه کرد..چند دقیقه بی هدف به یه نقطه خیره شد و وقتی باور کرد چانیول برنمیگرده لب هاش رو با حرص روی هم فشار داد
بدون اینکه تلوزیون رو خاموش کنه از خونه بیرون زد و بی هدف شروع کرد به قدم زدن
با اینکه هنوز هم از چانیول متنفر بود ولی طاقت بی محلی هاش رو نداشت..طاقت نداشت کنار چانیول باشه و چانیول لوسش نکنه
انگار چانیول مهربون اون رو برده بودن و یه چانیول حرص در ار اخمو رو به جاش نشونده بودن
با شنیدن رینگتون گوشیش رشته افکارش پاره شد و جواب داد"بله کریس؟"

________________

🌸Love The Way You Lie [Completed_chanbaek]🌸 Donde viven las historias. Descúbrelo ahora