قسمت بعدی رو وقتی ستاره ها به ده رسید میزارم.🌸
_____
"د..دیر کردی"
به محض باز کردن در صدای چانیول رو شنید..اخماش رو در هم کشید
"فکر کنم قبلا گفته بودم نباید به رفت و امدام گیر بدی"
"ا..اخه م..میخواستم ب..بیام دنبالت.هر چ..چقد زن..زنگ می..میزدم جواب ن..نمیدادی ن..نگرانت شدم"چانیول بعد از چند لحظه با ناراحتی گفت
بکهیون جواب چانیول رو نداد و به سمت اتاق رفت
به خاطر دروغش مجبور شده بود محله ی قدیمیشون پیاده بشه و به خاطر همین دیر شده بود
تی شرتش رو در اورده بود که چانیول وارد اتاق شد
"ش..شام چ..چی میخوری؟"
"شام نمیخوام"بکهیون کوتاه گفت
"چ..چرا گ..گشنت نیست؟ م..میخوام ز..زنگ بزنم ر..رستوران"چانیول در حالیکه سعی میکرد به بدن بکهیون نگاه نکنه گفت
"الان نمیخوام..تو بخور من بعدا میخورم"بکهیون در حالیکه یه تیشرت جدید میپوشید گفت
"ب..باشه ب..بعدش ب..بریم ب..برات ل..لباس ب..بگیریم؟ک..کارتت رو ر..روی ع..عسلی گذاشتم"
توجه بکهیون جلب شد..سریع به سمت چانیول چرخید
"کارتم؟چه کارتی؟"
"ی..یکی از کا..کارتای اع..اعتباریم ه..هر موقع پو..پول احتیاج دا..داشتی ا..ازش ا..استفاده کن"
"باشه"چشماش برق زد..تی شرتش رو دوباره بیرون اورد و لباس قبلیش رو پوشید
"ا..الان می..میری؟ص..صبر کن م..منم لباسم رو ع..عوض کنم"چانیول با لبخند گفت..اگه میدونست بکهیون انقد خوشحال میشه زودتر کارتش رو بهش میداد
"نه نمیخواد تو بیای تنها میرم"بکهیون سریع به سمت چانیول چرخید و با اخم گفت..اگه یکی از دوستاش اونا رو با هم میدیدن خیلی بد میشد
"چ..چرا؟"چانیول متعجب پرسید
"فقط..نمیخوام"دلیلی نداشت که بتونه به زبون بیاره
"باشه"و لبخند زد تا ناراحتیش رو مخفی کنه
بکهیون خندید و کارتش رو برداشت
"بیرون شام میخورم..خودت تنها شام بخور"
حالا لازم نبود نگران پول های کم توی کیف پولش باشه..موندن توی خونه چانیول اصلا براش بد نشده بود
_______
"هیونگ جدیدا دیر به دیر بهمون سر میزنی..داری فرامشمون میکنی یا ازمون خسته شدی؟"کای بی توجه به صورت درهم شیومین به چان متلک انداخت
"ی..یه خورده س..سرم ش..شلوغ ب..بود ه..هفته پ..پیش.. م..متاسفم"چانیول با لحن دلجویانه ای گفت..به خاطر نگرانیش برای بک نتونسته بود اخر هفته رو بره اونجا و کای این موضوع رو داشت توی صورتش میکوبید
"مهم نیست..این که هفته ای یه بار باشی یا نباشی تاثیری توی زندگی ما نداره..میتونی به زندگی خودت برسی"
کای به تلخی گفت و از روی مبل بلند شد..
با صدای کوبیده شدن در اتاقش چانیول به دیو و شیومین لبخند زد و از سر جاش بلند شد
با صدای باز و بسته شدن در سر جاش نیم خیز شد و چانیول رو دید"چیزی میخوای؟"
"ه..هنوز همون..همونطوره "چانیول روی صندلی کنار تخت کای نشست و به اطراف نگاهی انداخت..اون اتاق قبلا مال اون بود
"ا..شکالی ن..نداره ا..اگه می..میخوای م..میتونی د..دکورش ر..رو به س..سلیقه خ..خودت ع..عوض کنی م..من دیگه ب..بر..برنمیگردم تو ح..حتی ر..رو تختی رو هم ع..عوض نکردی"چانیول به نرمی گفت
کای پوزخند زد و دستای مشت شدش رو باز کرد
"اره..متوجهم..کی دوست داره از سه تا داداش یتیمش مواظبت کنه وقتی هنوز جوونه و میتونه از زندگی لذت ببره"
چانیول مبهوت از حرف تلخ کای پلک زد
"ن..نه ای..اینجور نیست ک..کای چ..چرا همچین ف..فکری ک..کردی م..من فقط از ای..این خونه ر..رفتم تا ب..به شر..شرکت نزدیک تر ب..باشم ا..این ه..هیچ رب..ربطی به .."
"اره میدونم..رفتی تا بهتر بتونی روی کارت تمرکز کنی..تا مثلا بتونی بهتر از ما مواظبت کنی..خب حالا که رفتی خیلی موفقی؟پس چرا این دفعه کمتر به حسابم پول ریختی؟مگه الان وضعیت کاریت بهتر نیست؟"کای بین حرف چانیول پرید و با با خشمی مخفی شده توی کلماتش گفت
"خب اون.."چانیول با شرمندگی نگاهش رو دزدید..پس مشکل کای پول توجیبیش بود"ی..یه کم ب..بهم و..وقت بده ب..به زودی پ..پول بیشتری ب..به ح..حسابت م..میریزم"به خاطر ساعتی که برای بکهیون خریده بود و حضور ناگهانیش توی زندگیش برای مدیریت پولاش به مشکل خورده بود ولی اگه یکی از پروژه هایی که بهش پیشنهاد شده بود رو قبول میکرد و اضافه تر کار میکرد میتونست جبران کنه
"زودتر..میخوام کلاس شنا ثبت نام کنم"کای با پرخاش گفت و سرش رو زیر پتوش قایم کرد..پتویی که مال چانیول بود قبلا..کهنه شده بود و زبر ولی کای هنوزم نمیخواست دور بندازتش..
با صدای دور شدن قدمای چانیول دستش رو مشت کرد..داشت میرفت..حتی نپرسیده بود هفته ی خوبی رو داشته یا نه..خیلی راحت بیخیالش شده بود
چند دقیقه بعد با عجله پتو رو کنار زد و از تخت پایین پرید..اگه میرفت تا یه هفته برنمیگشت..در رو نیمه باز کرد و سرک انداخت..دیو و شیومین به تنهایی روی مبل نشسته بودن..در رو کامل باز کرد
"چانیول کو؟"
"رفت"دیو جوابش رو داد
کای تک خنده ای کرد و سرش رو تکون داد..رفته بود..نمیومد که بمونه..میومد که بره
________
وقتی برگشت خونه انتظار داشت بکهیون رو اونجا ببینه ولی اون هنوز برنگشته بود..سیگاری برای خودش روشن کرد و جلوی در نشست..میخواست به بکهیون پیام بده و ازش بپرسه کجاس..نگرانش شده بود..ساعت از یازده گذشته بود ولی میدونست بکهیون خوشش نمیاد..بعد از برگشتش از کالج حتی سردتر هم شده بود..کم کم خوشحالیش به خاطر حضور بکهیون داشت رنگ میباخت و دلنگرانی های جدید ذهنش رو پر میکردن..
بکهیون کجاست؟شام خورده؟حالش خوبه؟سردش نیست؟
اینها چیزهایی بودن که چانیول بهشون فکر میکرد..با اومدن بکهیون به خونش انگار مسئولیت زندگیش رو قبول کرده بود..در قبال راحتیش..سلامتیش..امنیتش و خوبی حالش حالا اون مسئول بود
ساعت نزدیک به دوازده بود که بکهیون برگشت..دستاش پر از پاکتای خرید بود و به سختی اونا رو نگه داشته بود
با چشمایی که میدرخشید و لبخند عمیقش به چانیول نگاه کرد
"عاشقتم"
قلب چانیول تندتر کوبید..پروانه ها توی شکمش پرواز میکردن..چطور اون پسر میتونست فقط با یه جمله به زانو در بیارتش؟
تمام حرفایی که اماده کرده بود..تمام قوانینی که توی نیم ساعت قبل توی ذهنش با خودش مرور کرده بود حالا از ذهنش پر کشیده بودن و اون با گیجی به فرشته ای نگاه میکرد که جلوش میرقصید
بکهیون پاکتای خریدش رو وسط سالن انداخته بود و با لباسای جدیدش جلوی چانیول میچرخید
"اینو ببین..خیلی خوشگله نه؟"
چانیول فقط تونست سرش رو تکون بده..این بی رحمانه بود..زیبایی بکهیون وقتی لبخند میزد
این بی رحمانه بود که هر لحظه فقط اون بود که عاشق تر میشد..
"ت..تو خ..خیلی ز..زیبایی"برای بار دوم اعتراف کرد
"میدونم"بکهیون با بی خیالی خندید و دستش رو توی هوا تکون داد..اگه با اون لباسا به دور همی اخر هفته میرفت کریس هم مثل چانیول شیفتش میشد؟
برای دهمین بار جلوی اینه ایستاد و خودش رو برانداز کرد..لباسای گرون قیمتش به خوبی توی تنش نشسته بود و بهش جلوه میدادن
با دیدن چانیول توی اینه که داشت از پشت بهش نزدیک میشد رو پاشنه پاش چرخید
"د..داری د..دیوونم م..میکنی"
بکهیون متعجب از لحن ناراحت چانیول میخواست چیزی بگه که با حس گرمی لب های چانیول روی لب هاش و کوبیده شدن کمرش به اینه پشت سرش چشماش از تعجب گرد شد
ESTÁS LEYENDO
🌸Love The Way You Lie [Completed_chanbaek]🌸
Fanfic♥️••●کاپل: چانبک؛ سکای ♥️••○ژانر: رمنس؛ درام، زندگی روزانه، NC+18 ♥️••●خلاصه: چانیول یه بیزنس من موفق و یه دانشجوی برجسته تو دانشگاهشونه. این مرد موفق یه نقص کوچیک تو ظاهرش داره که با همه ی کوچیک بودنش، به چشم اطرافیانش بزرگ میاد. اون لکنت داره و سر...