هی گایز
ببخشید دیر شد
مسعولیت اپ لدویل با نگه ول نگ فیلتر شکنش خراب شده ی مدت بر همی دیر شد اخرم مجبور شدم خودم بذارم◇◆◇◆◇◆◇◆
اون روز بیشتر از حد معمول کارش طول کشیده بود و حتی قهوه هایی که یوکیکا ، منشی ژاپنیش براش اماده میکرد هم نتونسته بود خستگی اون روز طولانی رو از بدنش بیرون کنه .
در نهایت وقتی دست از کار کشید که همه کارمنداش به خونه رفته بودن و عقربه کوچیک ساعت از ده رد شده بود .
برای اینکه کسی رو از خواب بیدار نکنه- البته در صورت خواب بودنشون-خیلی اروم در ورودی رو باز کرد .
و برخلاف تصورش ، چراغ ها روشن بودن ، صدای تلوزیونی که گوشه سالن روشن بود تا اونجا میومد و برادراش ، دیو و شیومین هر دو بیدار بودن و رو به مردی که پشت به اون روی مبل نشسته بود لبخند میزدن .
لازم نبودی کای خیلی باهوش باشه تا تشخیص بده اون موهای زیادی مشکی و شونه های پهن متعلق به کیه !
اوه سهون یه بار دیگه مهمون خونش شده بود .
یه لحظه شوک .. و بعد نفساش سنگین شدن .
دقیقا داشت چه اتفاقی می افتاد ؟
"اوه هیونگ اومدی ؟چرا گوشیتو خاموش کرده بودی؟" اولین کسی که به حضورش واکنش نشون داد دیو بود . بلند گفت و باعث شد سر اشنای دورشون هم سریع به سمتش بچرخه . و برای یه ثانیه نگاه هاشون به هم برخورد کرد .
برخلاف اون که گیج و سردرگم بود ، نگاه اوه سهون پر از یه حس تفریح کردن ازار دهنده بود .
اگه همون کای سه سال پیش بود احتمالا تا الان به صورت خواسته یا ناخواسته فاصله بین ابروهاش رو کم میکرد و بعد با سیل متلکاش کاری میکرد اون مرد از خونش بره .
ولی نه اون کای سه سال پیش بود و نه از عصبانیت اون زمان چیزی تو قلبش مونده بود .
اون مرد تا ابد میتونست با تفریح و تمسخر بهش نگاه کنه . اون دیگه اهمیت نمیداد .
"خوش اومدی هیونگ"
صدای خش دارش برای خودش هم غریبه بود .
به پاهای خشک شدش تکونی داد و از چارچوب در رد شد و اون رو پشت سرش بست .
"فکر میکردم قرار نیست امشب تو رو ببینم"بلاخره سهون هم سکوتش رو شکست .
نگاهش هنوز قدماش رو دنبال میکرد .
با قدم های اروم و سنگین از در فاصله گرفت و به کاناپه های وسط سالن نزدیک شد .
کیف دستی و کت اویزون از ساق دستش رو روی مبل کناری شیومین گذاشت و خودش یه جایی کنار سهون جا گرفت .
"خبر نداشتم قراره بیای ، وگرنه حتما کارمو زودتر تموم میکردم " خودش هم باورش نمیشد اونقدر ساده میتونه با سهون یه مکالمه معمولی رو جلو ببره .
انگار اوه سهون هم انتظارش رو نداشت .
طبق عادت همیشگیش ، مثل همه وقتایی که برای دیدن چیزی هیجان زده میشد به جلو خم شده بود و ارنجش رو روی زانو هاش گذاشته بود .
حالت نشستن سهون و نگاه ازار دهنده توی چشماش ، همه نشون میدادن چقدر به موضوع بحث و شاید مخاطب حرفاش علاقمنده و این برای کای ناخوشایند بود .
ولی اجازه نداد ، حس واقعی و قلبیش به چشماش برسه و سریع لبخند زد "خب پس برای شام اینجا بودی؟"
"دیو و شیومین هفته پیش تو کافه دعوتم کردن ، البته برای بعد از این بود که تو از اونجا رفتی و خب منم فکر کردم حتما بهت میگن خودشون .. وگرنه بی خبر نمیومدم "
"اوه"
یه صدای شوکه از گلوش بیرون فرستاد و بعد سرش رو به سمت دیو چرخوند .
لازم نبود خیلی با دقت نگاه کنه تا شرمندگی توی چشم های برادر کوچیکش رو ببینه .
"من و شیو جفتمون دلمون برای سهون هیونگ خیلی تنگ شده بود پیش خودمون فکر کردیم شاید اشکال نداشته باشه برای شام دعوتش کنیم و "دیو داشت با یه لحن دلجویانه توضیح میداد که بین حرفش پرید "نه البته که هیچ اشکالی نداره .. منم خیلی خوشحال شدم که بعد از سه سال دوباره هیونگ رو دیدم " با تموم شدن حرفش دوباره لبخند زد و به سمت سهون چرخید .
و به محض دیدن صورتش ، متوجه شد دلیل ابروهای بالا رفته سهون ، تاکید اون روی سه سال وسط جملش بوده .
لبخندش رو عمیق تر کرد "پس الان تو چه شرکتی مشغولی هیونگ؟!"
"تو شرکت چانیولم ، اصلا دلم نمیخواست زیر دست اون دراز احمق باشم ولی خب دنیا بازی های خودش رو داره .. و انگار هیونگتون هم از این بازی خوشش اومده و حسابی از دستور دادن به من لذت میبره
"
شوخی سهون باعث شد دیو و شیومین بخندن و لبخند مصنوعی اون واقعی شه .
"پس هیونگ هر وقت از دستورای ازار دهنده چانیول هیونگ خسته شدی .. بیا شرکت من .. منم بدم نمیاد بهت دستور بدم " جواب شوخی سهون رو با شوخی داد و وقتی نگاه تو چشم های مرد بزرگتر گرم تر شد ، لبخندش به چشماش رسید .
اگه سه سال پیش بهش میگفتن یه روزی میرسه که بدون اینکه درد بکشه ، میتونه سهون رو ببینه اصلا باورش نمیشد .
ولی حالا نه تنها درد نمکشید ، که داشت از حضور دوست قدیمیش لذت میبرد و به خاطر این موضوع به خودش افتخار میکرد .
انگار واقعا سه سال بزرگتر شده بود .
انگار واقعا اون 'کای احمق محتاج توجه'تو وجودش مرده بود .
سهون هم این رو میدید؟ میدید چقدر بالغ شده ؟
میفهمید که دیگه عاشقش نیست ؟
حتما میدید .. وگرنه اونقدر گرم نگاهش نمیکرد .
بهش متلک مینداخت و با یه نگاه "حالم ازت
VOCÊ ESTÁ LENDO
🌸Love The Way You Lie [Completed_chanbaek]🌸
Fanfic♥️••●کاپل: چانبک؛ سکای ♥️••○ژانر: رمنس؛ درام، زندگی روزانه، NC+18 ♥️••●خلاصه: چانیول یه بیزنس من موفق و یه دانشجوی برجسته تو دانشگاهشونه. این مرد موفق یه نقص کوچیک تو ظاهرش داره که با همه ی کوچیک بودنش، به چشم اطرافیانش بزرگ میاد. اون لکنت داره و سر...