Season4_Side Story

3.6K 546 22
                                    

سلام سلام
من برگشتم با فصل چهار D:
وت و کامنت فراموش نشه♡

ساید استوری (نمیخوام دیگه عاشق شم)

اطلاعات درباره ساید استوری: ساید استوری داستانیه که در کنار داستان اصلی اتفاق میفته و بهش مربوطه. شخصیت ها میتونن توی دو تا داستان جابجا شن.
و نمیخوام دیگه عاشق شم در مورد شروع رابطه سکای و نحوه اشنا شدنشونه که خیلی کوتاهه و داستان اصلی توی بخش چهارم اتفاق میفته ولی شما برای فهمیدن بخش چهار باید این قسمت کوتاه رو بخونین تا
گیج نشین.

○●○●○●○●○●○●

من پارک جونگینم
بیست و چهار سالمه و یه ادم بالغ به حساب میام
با همین سن مدیر عامل شرکتیم که از بابام بهم ارث رسیده و از دو تا داداش کوچیکتر از خودم مواظبت میکنم ، وظیفه ای که تا پنج سال پیش به عهده داداشم چانیول بود ، ولی چانیول رفت و من رو با مسعولیت محافظت از یه شرکت و دو برادر تنها گذاشت
ولی من همیشه به این بالغی نبودم ، میشه گفت داستان بالغ شدن من از پنج سال پیش شروع شد

همون موقعی که بین جمعیت زیاد سالن انتظار فرودگاه سعول رو زمین نشسته بودم و بی توجه به ادم هایی که از کنارم میگذشتن و با دلسوزی نگام میکردن ، به خاطر از دست دادن برادری که عمیقا دوستش داشتم از ته دل گریه میکردم
شلوارم به خاطر خاک های کف سالن کثیف شده بود و اشک تموم صورتم رو خیس کرده بود ، هق هق میکردم و اب از دماغم و چشمام اویزون بود

"هی ، چرا گریه میکنی کوچولو؟" اولین بار اونجا باهام حرف زد

دوست صمیمی داداشم چانیول ، کسی که همیشه از دور میدیدمش و به خاطر اینکه میتونه خیلی بیشتر از من با داداشم باشه بهش حسودی میکردم

ولی اون لحظه هیچ حس حسادتی نداشتم ، یه غم عمیق تموم قلبم رو پر کرده بود و من رو از درون میخورد که نمیذاشت به هیچ چیز دیگه ای واکنش نشون بدم
"رفت..یول رفت"بین هق هقام ، با لب لرزون مثل همون بچه ای که بودم گفتم

همیشه وقتی بحث یول میشد من بچه میشدم
اطرافیانم همیشه ، حتی زمانی که فقط یه پسر دبیرستانی بودم ، از من تصور یه پسر هات و خفن داشتن
این رو از حسودی پسر هایی که اطرافم بودن و نامه های عاشقانه ای که میگرفتم فهمیدم
ولی هیچکس نمیدونست وقتی بحث یول میشه من تبدیل به یه بچه حسود میشم که از کم داشتن داداش بزرگترش تو زندگیش دلخوره

یول برای من پدرم بود ، مادرم بود ، برادرم بود و اگه برادرم نبود میتونست حتی عشق اولم باشه
اونقدر از دوست داشتن یول پر شده بودم که دوست داشتن هیچ کس دیگه ای به چشمم نمیومد و خودم هم هیچوقت عاشق نشده بودم

دیو به من میگفت احمق ، اون نمیتونست درک کنه چرا احساسات برادرانه من تا این حد عاشقانن ولی خودم خوب میدونستم
یول برای من مظهر همه خوبی ها بود ، اون پر بود از خوبی هایی که قابل شمردن نبودن و من به خاطر هر چیزی که بود دوستش داشتم

🌸Love The Way You Lie [Completed_chanbaek]🌸 Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon