chapter 2

3.5K 558 384
                                    

لیام با نگرانی دست لویی رو گرفت و پا به پاش حرکت میکرد و از بیمارستان خارج شدن ,زین عینکشو رو چشماش گذاشت

:اگه بخوای میتونم برسونمت لویی

:من اینجا هستم , تو کارت اینجا تمومه

لیام اخماش تو هم بود و حتی به زین نگاهم نمیکرد وقتی جوابشو داد

:هی لی مودب باش

لبخندی زد و رو به زین کرد

:از اینکه منو تو خیابون ول نکردی ممنونم , و اینکه لی منو به خونه میبره

:تو خیلی پسر بانمکی هستی لویی, امیدوارم باز ببینمت

یه لبخند کج به لیام زد و کمی خم شد به نشانه ی خداحافظی , لیام بدون هیچ حرفی لویی رو سمت ماشینش برد

در ماشین رو برای لویی باز کرد و منتظر شد تا بشینه و بعد درو بست و سوار شد

:لی من حامله نیستم ,فقط فشارم افتاده ,انقد خوب نباش چون منو بد عادت میکنی

و مثل خورشید در حال درخشش بلند بلند خندید
اره این تعریف لیام از لبخندای لویی بود , اون عاشق خندیدن اون بود

:کاش ازش شماره اشو میگرفتم ,یا اینکه یه جوری بهش شماره میدادم ,عاه چرا من بهترین موقعیتمو از دست دادم ,وای لی ,من یه احمقم الان فهمیدم چه بلایی سرم اومده من گذاشتم اون پسر جذاب لعنتی از دستم بره وای لی اون...

:لویی!

:چیه?

:بس کن اون پسر یه بی سرو پای منحرف بود ,کاملا مثل اون عوضیایی که برا یه شب دنبال پارتنرن

:چی داری میگی ,اون خیلی محترم بود ,کلی با من خوب رفتار کرد ,اینکه تو از کسی بدت میاد دلیل نیست که اون آدم عوضیه

:به هر حال همه چی تموم شد , اگه تورو میخواست شماره اشو بهت میداد

:اوه

لویی بفکر فرو رفت , درسته لویی خیلی شیطونه و گاهی رک و بی پرده حرف میزنه اما ,اون خیلی سادس ,همیشه خودشو تو سطح پایینتری ازبقیه میبینه و فکر میکنه بقیه ادمای مهم تری هستن و همین لیام رو بیشتر عصبی میکنه و بُعد محافظتی ذهنشو بالا میبره که همیشه مراقب لویی باشه

اخرین شکستش در زمینه ی دوست پسر مکس بود و اولینش تام, لیام همیشه اخر ماجرا به شانس مزخرف لویی آه میکشید ,خیلی فقط عاشق قیافه ی لویی میشدن ,خیلیا از اخلاقش اذیت میشدن ,خیلیا تحمل نداشتن و منتظر بودن همون قرار اول به تخت برسن ,و در اخر وقتی مکس هم منتظر موند هم به اخلاق لویی اعتراض نکرد و هم باهاش خوب رفتار کرد , صبح بعد اینکه با لویی خوابید اما خب لویی به لیام نگفت که اونا با هم خوابیدن  و اون بعدش لویی رو ترک کرد

:رسیدیم لیام , چرا خشکت زده!

:اوه ,هیچی ,پیاده شو

از ماشین پیاده شدن و لویی وارد واحدش شد
:میای تو یه چایی بخوری?

TWINSNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ