.
.
.
.
ادوارد روی تخت نشست , لویی رو تکون داد:سانشاین ? سانننن ,بلند شو
با چشمای بسته خندید ,دستاشو بالا برد
:ادی .. بغلم کن:من تورو انقد بد عادت کردم ?
:اره ,بلندم کن ,لطفا
دستای لویی دور گردنش حلقه شد , از تخت بلندش کرد و سمت روشویی رفت
:خب قربان , تو که انتظار نداری بجات کاراتو هم انجام بدم ?
:نه سرباز ,مرخصی
:خدای من اگه کسی بفهمه , رسما بفنا رفتم
:اووو ! ددی ادی فقط برای من انقد مهربونه ?
:برو قبل اینکه یادم بره چرا اومدم بیدارت کنم
سلام نظامی داد
:چشم قربانادوارد دیگه چیزی نگفت و طبقه ی پایین رفت
در اتاق هری رو باز کرد
هنوز خواب بودکنار تخت خم شد و گونه ی هری رو بوسید
:بیبی برادر? ... بیدار شو ....هری کم کم چشماشو باز کرد ,بعد نگاهی منگ به ادوارد
:تو .... تو منو بوسیدی?!:اره تدی بیر , بلند شو براتون صبحانه درست کردم
:واو .... تو ژاپن اینجوری میشی?
:اگه همیشه پیش من میموندی ,همینطوری بودم بیبی برادر
:پس به زندگیم یه گند دیگه هم زدم
:توش تخصص داری رفیق ,بلند شو هر چی پختم داره خراب میشه ,کامااان
ادوارد دست هری رو گرفت و از تخت بیرون اوردش
:لویی رو هم همینطوری بلند کردی?
:متفاوت تر , میتونی افتخار کنی که نبوسیدمش
هری بعد مکثی کوتاه خندید با هل دادن های ادوارد از اتاق بیرون رفت
:فعلا میخوام حتی بزور هم که شده ادای ادمهای بیخیال رو دربیارم پس جلو من رومانتیک نباشین
:کاش زودتر زده بودمت
هری برگشت سمت ادوارد
:هیییی , اون خیلی درد داشت , بعدا تلافیشو سرت درمیارم:پسره ی دیوونه , برو دستشویی دیگه
:چشم ما....چیز بابا
:برو دیگه
وقتی ادواردبرگشت توی اشپزخونه ,لویی روی صندلی نشسته بود با استرس به صندلی سوم خیره مونده بود
:دال? ... به من نگاه کن
دستهای لویی رو گرفت
:میدونم خاسته ام زیادیه , میدونم هری رفتار درست نبود ,اما لطفا چشماتو ببند و وقتی باز کردی , فکر کن بار اولیه که میبینیش , لطفا بخاطر من باهاش بد رفتار نکن
YOU ARE READING
TWINS
Fanfiction❌Complete❌ ژانر : اجتماعی _رومنس #1 stylinson #2 larry #3 louisandharry #20 onedirection &...💙💚 وقتی بین دوست داشتن و عشق فاصله ای نیست اما تفاوت زیادی بین این دو کلمه اس مثلث عشقی دو قلوهای استایلز 💚💙💚و لویی این یه داستانه برای لرری (لدوارد)...